جلال خالقیمطلق در مراسم آغاز رستاخیز زبان پارسی عنوان کرد:
یعقوب لیث آغاز راهی است که با شاهنامه به اوج میرسد
جلال خالقیمطلق گفت: در پاسداشت زبان فارسی اشخاص زیادی داشتهایم، که نام چندتن از آنها را میدانیم؛ تا آنجا که ما امروز اطلاع داریم، نخستین آنها یعقوب لیث صفاری است و با فردوسی و شاهنامه این کوشش به اوج خود میرسد.
حال پس از قرنها و به همین بهانه، بعدازظهر سهشنبه (10 دیماه) بنیاد فرهود و خانه اندیشمندان اسلامی، با همکاری انجمنهای همسو، مراسم بزرگداشت یعقوب لیث صفاری و آغاز رستاخیز زبان پارسی را با عنوان «پارسیزبان» و با حضور و سخنرانی جلال خالقیمطلق، اصغر دادبه، محمد بقایی (ماکان)، محمدتقی رخشانی و یعقوب زلقی در خانه اندیشمندان اسلامی برگزار کردند.
نقش بیمانند یعقوب لیث در زندهکردن زبان فارسی
شروع این مراسم با سخنرانی داوود دشتبانی، سردبیر نشریه «وطنیولی» و دبیر نشست بود که در سخنانی گفت: این مراسم، بزرگداشت یک شخصیت برجسته تاریخ ایران و یک قهرمان ملی است؛ که علاوه بر اینکه یکی از پیشگامان زندهکردن استقلال سیاسی ایران پس از تازش تازیان بوده، نقش بیمانندی را در زنده کردن دوباره زبان فارسی ایفا کرده و با یک خودآگاهی ملی، رستاخیزی را در تاریخ ایران رقم زده است.
دشتبانی ضمن بیان اینکه همه اندیشمندان و ایرانشناسان بزرگ بر این نکته که زبان فارسی رکن اصلی هویت ایرانی است، اتفاق دارند؛ اضافه کرد: این زبان علاوه بر اینکه به عنوان یک عنصر وحدتبخش تیرههای ایرانی را حول یک محور جمع میکند، با غنا و عمقی که دارد، انتقالدهنده فرهنگ و تمدن ایرانی بوده و اندیشه ایرانی در بستر و ظرف زبان فارسی، استمرار و انتقال پیدا کرده است و ما امروز مفتخر هستیم که یکی از ملتهایی هستیم که بر زبانی تکیه زدهایم که یکی از زباهای تاریخی و باستانی دنیا است و قادر به خواندن متون بیش از هزار سال پیش خود هستیم، که در کمتر زبانی این امکان وجود دارد.
دبیر نشست ضمن اشاره به واکنش یعقوب لیث صفاری به آن سروده عربی، عنوان کرد: یعقوب با آگاهی بیان میکند که چرا باید با زبانی ستایش شوم، که آن را به درستی درک نمیکنم. هرچند که برخی مورخین دراین مورد تردید کردهاند که یعقوب عربی میدانسته و با این وجود بر استفاده از زبان فارسی تاکید دارد؛ که این تاکید نشانه از یک خودآگاهی بزرگ است. آنچه که آن روز یعقوب را واداشت که آن رفتار را انجام دهد، امروز هم ملت ایران را دور هم جمع میکند، کنار هم نگه میدارد و وامیدارد که از هویت ملی و اشترکات خودش، با قدرت دفاع کند.
این نشست با شعرخوانی سلطان جهانتیغ، و خوانش شعری از یعقوب لیث صفاری پی گرفته شد و پس از آن محمدتقی رخشانی پیرامون شخصیت و نحوه به قدرت رسیدن یعقوب لیث صفاری و جایگاه سیستان از نظر تاریخی و جغرافیایی به ایراد سخنرانی پرداخت.
در ادامه ضمن خوانش پیام یعقوب یسنا که جزو سخنرانان نشست بود و به دلایلی امکان حضور در جلسه را نیافته بود، جلال خالقی مطلق، مصحح برجسته شاهنامه،که از میهمانان ویژه این مراسم بود، به ایراد سخنرانی پرداخت.
اگر شاهنامه نبود، زبان فارسی از دست میرفت؟
جلال خالقی مطلق در شروع سخنان خود گفت: در آلمان، یک روز یک دانشجوی آلمانی از من پرسید آیا این راست است که اگر شاهنامه نبود، زبان فارسی از دست رفته بود؟ پاسخی که من به آلمانی دادم «یَیَن» بود که آمیختهای از «یا» به معنی بله و «ناین» به معنی نه بود. گرچه من همه عمرم را با شاهنامه گذراندهام ولی واقعیت این است که ما نباید هیچوقت در هیچ زمینهیی غُلُو کنیم، چون غلو در یک زمینه، باعث بیانصافی درمورد دیگران میشود.
او ادامه داد: به تصور من، خیلی کسانی پیش و پس از فردوسی بودند، که برای استمرار و پایداری زبان فارسی کوشش کردند، منتهی شاهنامه و فردوسی نقطه اوج قرار گرفت. افرادی که ما امروز نام خیلی از آنها را نمیدانیم، چون آثاری که از قرن سوم، چهارم و پنجم به دست ما رسیده، بسیار اندک است و در نتیجه ما خیلی مطالب را نمیدانیم و چه بسا اشخاصی که درباره زبان فارسی و هویت ملی ما بسیار کوشش کردهاند، ولی گمنامند. در نتیجه ما فقط چند تن در این حوزه میشناسیم و از آنها یاد و سپاسگذاری میکنیم. بنابراین شاید قبل از یعقوب هم کسانی بودهاند، ولی نخستین کسی که ما در این زمینه میشناسیم، یعقوب لیث صفاری، با آن جمله معروف «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» در برابر قصیده شاعری است که او را با زبان عربی مدح گفته بود. البته ما امروز متوجه اهمیت این جمله هستیم، ولی گمان نمیکنم که آنطور که باید و شاید، اهمیت آن را در ظرف زمان خودش متوجه باشیم.
شاعران و بزرگان را نباید کوچک یا نادیده گرفت
این مصحح نامی شاهنامه در ادامه گفت: وقتی که شاعرانی به زبان عربی شعر میگویند، به این معنا است که تسلط آنها به زبان عربی خیلی زیاد است. دانشمندان هم در آن دوره آثار خود را به زبان عربی مینوشتند و این خطر بسیار بزرگی بود که زبان فارسی از دست برود. البته در زمانه ما گفته میشود که این مردم هستند که این زبان را حفظ کردهاند، که این جمله خیلی هم برای ما خوشامد است، اما خیلی حقیقت در آن نیست. یعنی در این زمینه نباید نقش برخی فرمانروایانی که واقعا میهنشان را دوست داشتند، شاعران و بزرگان را نباید کوچک یا نادیده گرفت؛ چون اینها هستند که مردم را به پایداری از زبان تشویق میکنند. بدون این تشویق، مردم کم کم زبان و فرهنگ خود را از دست میدهند.
خالقی مطلق ضمن اشاره مجدد به جمله یعقوب لیث در واکنش مدح او به زبان عربی، عنوان کرد: این جمله یعقوب لیث، بدین معنا بود که شاعران پولی از زبان عربی به دست نمیآورن و پس از آن یعقوب را به زبان فارسی مدح کردند. در اینجا یعقوب لیس زبان فارسی را رسمیت بخشید، که این خیلی مهم است. اگر به اشعار فارسی که از زمان یعقوب لیث باقی مانده، توجه کنید، میبینید واژههای عربی آن به نسبت بیشتر از دور سامانی است، چر که زبان شاعران این دوره واقعا عربی شده بود و نمیتوانستند بدون واژههای عربی، شعر فارسی بگویند. بنابراین این جمله یعقوب لیث، واقعا گرزی است که بر زبانهای بیگانه کوبیده میشود و به زان فارسی رسمیت میبخشد.
وی افزود: بعد از یعقوب هم کسانی دیگری بودند، که این راه را ادامه ددند و اگر آنها هم نبودند، این راه کور و بسته میشد. این کار را سامانیان که از علمای ماوراءالنهر فتوا گرفتند که میتوان قرآن را به زبان فارسی ترجمه و تفسیر کرد، اهمیتی نظیر همان کار یعقوب لیث صفاری دارد. چون اعراب معتقد بودند که امکان ترجمه کلامالله وجود ندارد، ولی ساسانیان فتوا گرفتندو قرآن را ترجمه کردند. نظیر این کار را 500 سال بعد، لوتر در آلمان کرد و کتاب انجیل و تورات را به زبان آلمانی ترجمه کرد و از همین زمان است که زبان آلمانی رسمیت یافت. بنابراین ما 500 سال پیش از لوتر چنین جراتی کردیم و علمای سامانی تفسیر طبری را به زبان فارسی رون و ساده از قرآن ارائه دادند.
این مصحح شاهنامه در ادامه گفت: بعد از آن هم کسان دیگری آمدند که پشتیبان زبان فارسی بودند. مثلا ابوالعباس اسفراینی که فردوسی هم در شاهنامه او را مدح کرده، دستور داد نامههای خلیفه به زبان فارسی ترجمه شود و نامههیی هم که خودشان مینویسند، به زبان فارسی باشد. بنابراین او هم در زمان وزارت خودش، بزرگترین کار را برای زبان فارسی کرده است. بنابراین ما اشخاص بسیار زیادی در پاسداشت زبان فارسی داشتهایم، که نام چندتن از آنها را میدانیم؛ که اینها برای پایداری زبان فارسی واقعا کوشش کردهاند و ما امروز باید قدر همه آنها را بدانیم. تا آنجا که ما امروز اطلاع داریم، نخستین آنها یعقوب لیث صفاری است و با فردوسی و شاهنامه این کوشش به اوج خود میرسد.
در ادامه یعقوب زلقی، مدیر پایگاه میراث فرهنگی و گردشگری محور تاریخی گندی شاپور و ایوان کرخه، به ایراد سخنرانی درباره شکلگیری سلسله صفاریان و تاثیرات آن در ایران و ارائه گزارشی از مرمت و بازسازی آرامگاه یعقوب لیث صفاری و محوطه اطراف آن ارائه داد.
پس از اجرای دکلمهای از نوجوانی به نام رادمان توانا درباره یعقوب لیث صفاری، که مورد توجه و تشویق سخنرانان و میهمانان نشست قرار گرفت، نوبت به سخنرانی اصغر دادبه رسید.
نه علی (ع) را شناساندیم و نه رستم را
اصغر دادبه سخنان خود را با گلایه از بیانگیزگی جوانان امروز شروع کرد و گفت: تمام هنر ما در دههای اخیر این بوده که علی (ع) را میشناسیم و میشناسانیم، اما حالا میبینیم که نه علی (ع) را شناساندیم و نه رستم را. یعنی با وجود شعاری که همه بزرگان ما به ما یاد دادهاند، از جمله آن سخن مولوی که « شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» یعنی نگاه به هر دو سوی فرهنگ ایران و غفلت نکردن از هیچ سو، امروز میبینیم کار به اینجا رسیده، که متاسفانه همه بیخبرند.
نا امید نیستم
وی در ادامه ضمن اشاره به تعداد اندک میهندوستان واقعی، عنوان کرد: نا امید نیستم، چرا که همیشه در ایران بار سنگین را عده معدود و محدودی به دوش کشیدهاند و بردهاند همین ما را امیدوار میکند و فعلا به همین خشنودیم و خرسند.
دادبه ضمن اشاره به این سخن یعقوب لیث صفاری «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» که خیلیها معتقدند سخن و شعر پارسی آغاز شد؛ عنوان کرد: اولا این بدیهی است که با سخن یک فرد، تحولی رخ نمیدهد. یعنی ممکن است تاثیری داشته باشد، اما نه چنین تحولی. معنی آن این است که جامعه ایران در دوران بعد از اسلام به جایی رسیده بود که چنین چیزی را میطلبید و یعقوب نماینده ملت ایران بود؛ به نمایندگی از ملت ایران این سخن را گفت و به همین جهت تاثیر کرد و کاروان شعر فارسی به راه افتاد. فردوسی بزرگ هم چنین نمایندگی داشت، اگر جز این بود، امکان آن تحول نبود.
او ادامه داد: اینکه میگویند در آن دوره همه به عربی صحبت میکردند، چنین چیزی نیست. یعنی فقط یک سری افراد فرصتجو و جاهطلب بودند که آنها عربی صحبت میکردند، چون اگر قرار بود همه مردم عربی صحبت کنند، دیگر زبان فارسی بازنمیگشت. گرچه برخی از محققان عجیب و غریب ما نوشتهاند که یعقوب لیث صفاری هم عربی صحبت میکرد و به عربی علاقهمند بود، اما عقل سلیم میگوید یعقوب صفاری که کارگری میکرد و جان میکند، کجا عربی یاد گرفته است.
اولین بار چه کسی به زبان فارسی شعر سروده؟
وی در ادامه ضمن تاکید بر اینکه حساب دین و مذهب جدا است و جایگاه خود را دارد، گفت: مردم هیچوقت مهاجم را دوست نداشتهاند و هرگز نسبت به آنچه که مال خودشان بوده، غفلت نکردهاند، بنابراین مردم ایران هیچگاه به زبان عربی سخن نگفتهاند. اینکه اولین بار چه کسی به زبان فارسی شعر سروده، ابتدا ندارد و به آنسوی تاریخ ما برمیگردد، اما تا زمان یعقوب لیث، چون ما حکومت ملی نداشتیم و به تبع آن زبان ملی انتخاب نشده بود و در نتیجه این سرودهها ثبت نشد. وقتی هم که حکومت ملی تشکیل شد، زمینه برای پدیدآمدن و شکلگیری و انتخاب زبان ملی فراهم شد. بنابراین زمانی که یعقوب لیث آن سخن تاریخی را بیان کرد، در واقع زمان انتخاب زبان ملی فرا رسیده بود و انتخاب هم شد.
زبان و ادب؛ اولین و مهمترین ضلع مثلث هویت ملی
وی ضمن تشریح مثلث هویت ملی که نخستین و مهمترین ظلع آن، زبان و ادب ملی است. ضلع دوم آن تاریخ و اساطیر ملی و ظلع سوم حکمت ملی است که دین هم ذیل این ظلع قرار میگیرد، بیان کرد: زمینه آن چیزی که در قرن چهارم با فردوسی بزرگ تشخص پیدا کرد- چون در شاهنامه هر سه ضلع هویت ملی احیا شده است- در زمان صفاریان چیده شد و یعقوب لیث سنگ بنای آن را گذاشت.
دادبه در بخش پایانی سخنان خود گفت: در یک کلام هویت ملی یعنی زبان ملی. اگر زبان ملی را برگیرید، هویتی باقی نمیماند. مشکلاتی که امروز در بحثهای تجزیهطلبی در ایران داریم، همه ناشی از همین نادیده گرفتن زبان ملی است. هیچ کس با زبان مادری کسی دشمنی ندارد، زبان مادری به جای خود، آنچه که مهم است، هویت ملی است. زبان ملی یک شبه خلق نمیشود. غیر از آن سوی تاریخ، فقط 1400 سال است که این شکل از زبان، زبان ملی ایران بوده است. تمام حقیقت و هویت ملی، زبان ملی است. گلستان و بوستان سعدی آغاز راه است که هر ایرانی باید آن را بخواند و به شاهنامه برگردد، این راه نجات ما است.
کوچه پس کوچهای در تهران به نام یعقوب لیث صفاری پیدا نمیشود
محمد بقایی (ماکان» دیگر سخنران این نشست بود که پس از اجرای گروه موسیقی آئینی سنتی سیستان و گروه موسیقی سنتی هامون به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: ما غالبا به 5 یا 6 چهره بزرگ شعر فارسی میپردازیم و تقریبا بقیه اختران آسمانی فرهنگمان را فراموش میکنیم. من به رغم آشنایی که به شعر فارسی داریم، هرچه در ذهن خودم گشتم که بیتی از سخنوران کهن درمورد یعقوب لیث صفاری پیدا کنم، چیزی به ذهنم نرسید.
او ادامه داد: این مشکل را حتی در نامگذاری کوچهها و خیابانها و میادین هم داریم، که فقط به آن بخش برجسته این فرهنگ همیشه توجه داریم و به بقیه توجه نکنیم، یعنی در همین شهر تهران که بدایت و نهایت آن مشخص نیست، کوچه که هیچ، حتی یک پسکوچه هم به نام یعقوب لیث پیدا نمیکنید و فکر نکنم در خود زاهدان هم جای معتبری به نام یعقوب باشد، ولی تا بخواهید نامهای تکراری است. یعنی نام این 5 یا 6 شاعر تراز اول زبان فارسی، در تمام شهرها، حتی روستاها تکرار شده است.
بقایی ماکان در بخش دیگری از سخنان خود گفت: یعقوب لیث حق داشت برای زبان فارسی وااسفاها بزند. این وااسفاهای او خیلی کارساز بود. نباید از گفته مهم او که «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» به راحتی گذشت و فقط به رویه آن نگاه کرد. این سخن عمیقی است، که دود دل یعقوب بوده که بیرون آمده است معناهای زیادی دارد و در واقع مفتاحی برای ورود به انبان و گنجینه یعقوب است. این گفته او بسیار پرمعناست و باید بر سردر فرهنگستان زبان فارسی نوشته شود. اصولا هر متفکر یا اندیشمند یک اصطاح و جمله کلیدی دارد، که با آن شناخته میشود ، که جمله کلیدی یعقوب لیث همین جمله است که اشاره شد.
این نویسنده و پژوهشگر ادبی هم ضمن رد اینکه اولین شعر زبان فارسی در زمان یعقوب لیث سروده شده و برشمردن شاعرانی که پیش از این شعر فارسی گفتهاند، عنوان کرد: زمانی که یعقوب لیث به محمد وصیف میگوید چرا به زبان فارسی شعر نمیگویی؛ معنی آن این است که فارسی از قبل وجود داشته و قبلا به فارسی شعر گفته شده است.
وی در ادامه گفت: وااسفاهایی که یعقوب لیث برای زبان فارسی سر داده بود، امروز دوباره قابل تکرار است. البته این کار را کسانی که شیفته و شیدای زبان فارسی هستند، انجام میدهند، ولی ما هم به سهم خود باید کاری انجام دهیم. متاسفانه زبان فارسی امروز مانند طفل بیسرپرستی شده که از هر طرف شقاوت و نامهربانی میبیند و تحکم میکشد و مورد تحقیر و تخفیف قرار میگیرد. چنان که حتی در صدا و سیمای ملی و کتابهایی که وزارت ارشاد به آنها اجازه نشر میدهد، به زبان فارسی اهانت میشود.
صدا و سیما برای حفظ زبان و هویت ملی وارد عمل شود
بقایی ماکان در بخش پایانی سخنان خود ضمن گلایه از عملکرد صداوسیما در حمایت از زبان فارسی و هویت ملی، گفت: صداوسیما میتواند با تدوین و ساخت برنامههای مستند، پیشینه و هویت اصلی مردم را با زبانی نرم و همراه ملاطفت را به آنها نشان دهد و با دعوت از کارشناسان حقیقی و دلسوز زبان، حقیقت زبان و هویت ملی را برای مردم تبیین کنند. این برنامهها میتواند جواب صحیحی برای تجزیهطلبیهای امروز باشد. وقتی اینها گفته نمیشود، یک عده آدم خالیالذهن که از رسانههای خارجی تغذیه میشوند، در خیابان راه میافتند و حرفهایی میزنند که واقعا جای تاسف دارد.
در ادامه پیمان بزرنگنیا، مدیر گروه موسیقی ملی سازینه که از همه اقوام ایران، نمایندگانی در آن وجود دارند، ضمن صحبت درباره روایتهای شفاهی از شاهنامه که در میان اقوام مختلف لر و کرد و ترک و... وجود دارد، به اجرای موسیقی سنتی پرداخت.
عدهای دوست نادان هویت زدایی کردند
در پایان این مراسم داریوش فرهود، پدر علم ژنتیک، که میزبان برگزاری این مراسم بود، گفت: یکی از اتفاقاتی که در چند دهه اخیر در ایران افتاده، این است که عدهای دوست نادان هویت زدایی کردند، هویت ملی را ازبین بردند، چون فکر میکردند اگر هویت از بین برود، مردم آزادتر و راحتتر زندگی میکنند، در صورتی که اگر هویت از بین برود، خرده هویتها شروع به رشد میکنند؛ نتیجهاش میشود همین تجزیه طلبیها که الان شاهد آن هستیم. وقتی هویت ملی نباشد، برای فرد، کار کردن، اقتصاد ملی، محیط زیست و... اهمیت ندارد، چون آنها را مال خود نمیداند.
فرهود در ادامه گفت: من نمیدانم که در این چند دهه هیچ کدام از ما این کلام حضرت رسول را که: «حب الوطن، من الایمان» را نشنیدهایم. مسئله وطن و میهن یک مسئله القایی نیست، بلکه یک مسئله غریزی است، حتی حیوانات هم از قلمرو خود دفاع میکنند، اما وقتی هویت از کسی گرفته شود، وطن را خانه و قلمرو خود نمیداند که بخواهد از آن دفاع کند. باید بدانیم که هویت ملی، یعنی وحدت ملی. بنده بر آنم که تا هر زمان که نفس در سینه دارم، هر جا چنین مجلسی فرهنگی برپا شود، به شوق ایران و وطن خدمتگذاری کنم.
نظرات