از جمله سخنرانان این نشست علی پایا، فیلسوف ایرانی و از روشنفکران دینی معاصر بود که آثار او عمدتاً در حوزه فلسفه تحلیلی نشر یافته است. پایا، دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و استاد مدعو دانشگاه وستمینستر انگلستان و محقق ارشد دانشکده علوم سیاسی و روابط بینالملل، در مدرسه علوم اجتماعی و انسانی و زبانها در این دانشگاه است و برای حضور در این نشست یادداشتی را با عنوان «تحلیلی کوتاه در باب میراث فکری فلاسفه تحلیلی و مناسبت آن با وضعیت تفکر، فرهنگ و اندیشه دینی در ایران معاصر» ارائه کرد.
پایا در ابتدای کلام خود با اعلام خبر انتشار ویراست تازه کتاب فلسفه تحلیلی: مسائل و چشماندزها در سال 1399 گفت: در باب چیستی فلسفه تحلیلی و چگونگی شکل گیری و بسط آن در سال های پیش در دو مقاله مفصل "فلسفه تحلیلی چیست؟" و "نگاهی به سیر تحولات تاریخی فلسفه تحلیلی" نوشتهام که در کتاب فوقالذکر مندرج است و آنچه در این جلسه بیان میشود تا اندازه ای متکی به آن دو مکتوب است و تا اندازه ای مکمل آن دو.
او همچنین به نقد روند نوشتن در باب فلسفه تحلیلی در ایران پرداخت و گفت: لازم میدانم پیش از پرداختن به بحث اصلی بر یک نکته بسیار مهم در ارتباط با تاریخچه فلسفه تحلیلی نیز تاکید کنم و آن این که اگر چه در باب پیشینه و تحولات فلسفه تحلیلی مقالات و کتاب های متعددی به وسیله نویسندگان مختلف تحریر شده، اما با یک ارزیابی دقیق میتوان نشان داد شمار بسیاری از این آثار، حتی کثیری از آنها که به وسیله چهرههای نامدار این مکتب تالیف شده است، تصویری ناتمام و غالبا نادرست از تاریخچه این سنت و موقعیت کنونی آن ارائه میدهند. به این اعتبار، خوانندگانی که برای کسب اطلاع به سراغ این قبیل مکتوبات میروند میباید با چشم باز و در نظر گرفتن این موضوع که آنچه که بدانان عرضه شده است احیانا میتواند غلط انداز باشد، به مطالعه آنها اقدام کنند.
این استاد فلسفه سپس در باب روند پدید آمدن سنتهای نظری گفت: سنتها و مکتبهای نظری، خواه فلسفی، خواه علمی، خواه هنری و خواه دینی، در خلا پدیدار نمیشوند. آنها از یکسو در پاسخ به پرسشهایی شکل میگیرند که در زیستبومهای معرفتی ظهور کردهاند و از سوی مکتبهای مستقر و شناخته شده پاسخهایی خرسنده کننده برایشان ارائه نشده است، و از سوی دیگر در واکنش به تحولات و رخدادهای گستردهتر در عرصه فراخی که از آن با عنوان سپهر فرهنگ یاد میکنیم به چالشانگیزی میپردازند.
با این مقدمه، پایا به ظهور «سنت تحلیلی» در فلسفه پرداخت و گفت: ظهور سنت تحلیلی در قلمرو فلسفه نیز عینا تابع قاعدهای است که بیان شد. علل نزدیکتر ظهور این مکتب را باید در تحولاتی پی گرفت که زیستبوم معرفتی اروپا در قرن نوزدهم شاهد آن بود. از جمله این تحولات رشد ناتورالیسم و پوزیتیویسم در پرتو توانمند شدن روز افزون علم جدید در تبیین اموری بود که در گذشته عمدتا فیلسوفان و یا کلیسا متکفل تبیین آنها بودند. آبشخور متافیزیکی ناتورالیسم و پوزیتیویسم، نوعی مادگیگرایی افراطی بود – این فرض که واقعیت یکسره و در تحلیل نهایی به مدد آنچه که دیسیپلین فیزیک با آن سروکار دارد قابل توضیح است. این افراط تا حد زیادی واکنشی بود به ایدهآلیسم آلمانی که تفکر فلسفی غالب در آلمان (در نیمه نخست قرن نوزدهم) و نیز در انگلستان (در تقریبا تمامی قرن نوزدهم) بود و این دو کشور خاستگاه اولیه فلسفه تحلیلی به شمار میآیند.
او افزود: در آلمان گوتلوب فرگه (1845-1925)، یکی از سه بنیانگذار اولیه فلسفه تحلیلی، در زمره متفکرانی بود که در سپهر فرهنگ آلمانی از رواج ناتورالیسم خشنود نبودند و هر یک به شیوهای به مقابله با رشد ماتریالیسم علم زده میاندیشیدند. راه حل پیشنهادی فرگه اما کاملا بدیع بود. او با هوشمندی هر چه تمامتر دریافت که ناتورالیسم، که بنیاد خود را بر پایه شهادت حواس قرار داده است، درنهایت به همان جا میرسد که ایدآلیسم سابجکتیو از آن آغاز و بدان ختم کرده است: محدوده شخصی و غیرقابل انتقالِ ایده های فردی. با توجه به همین نکته بود که فرگه با فراست هرچه تمامتر خطای هوسرل را در رویکردی که برای مقابله با ناتورالیسم اتخاذ کرده بود به وی متذکر شد: رهیافت هوسرل متکی به اصالت روانشناسی بود و فرگه به او توضیح داد که در این رهیافت به نادرستی میان محتوای عینی اندیشه و فعالییت ذهنی (روانی-مغزی) فاعل شناسا که منجر به تولید آن می شود، اینهمانی برقرار شده است. هرچند هوسرل در پرتو نقد روشنگر فرگه، که البته هیچگاه از آن قدردانی نکرد، کوشید تا رویکرد خود را تصحیح کند، اما به شهادت شاگردش هایدگر، تا به آخر نتوانست خود را از این بند رها سازد.
به گفته پایا، عامل دیگری که به ظهور فلسفه تحلیلی کمک کرد سلطه فراگیر ایده آلیسم هگلی در دانشگاههای انگلستان بود: هرچند که در آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم ستاره اقبال هگلیانیسم رو به افول گذارده بود. جی ئی مور (1873-1958) و برتراند راسل (1872-1970) دو بنیانگذار دیگر فلسفه تحلیلی که هر دو پژوهشهای فلسفی را با تکیه به ایدهالیسم هگلی آغاز کردند، در واکنش به محدودیتهای خفقانآوری که این مکتب برای پروژههای معرفتی آنان به وجود آورده بود به صرافت بسط رویکردی تازه به تاملات فلسفی افتادند. راسل چنان که در کتاب پیشرفت فلسفی من توضیح میدهد دریافت که تکیه ایده آلیسم هگلی بر روابط درونی میان ایدهها مانع از بسط رهیافتهای مثمر ثمر به ریاضیات می شود، که یکسره با روابط سروکار دارد.
پایا در ادامه سخنش به تاثیر ویتگنشتاین در شکلگیری فلسفه تحلیلی نیز پرداخت و گفت: لودویگ ویتگنشتاین (1889-1951)، هر چند در زمره بنیانگذاران اولیه فلسفه تحلیلی نبود، اما در بسط آن نقش مهمی ایفا کرد. با این حال در خصوص این نقش در میان فلاسفه تحلیلی اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف ناظر به احوالات روحی خاص ویتگنشتاین بود که احیانا با احوالات عرفا بی شباهت نبود.
او همچنین به تاثیر سنتهای فلسفی آمریکایی بر گروه مهاجران فلسفه تحلیلی نیز اشاره کرد و گفت: فیلسوفان مهاجرت کرده به آمریکا تحت تاثیر سنت پراگماتیستی در این کشور که میراث فیلسوفانی نظیر چارلز سندرس پیرس (1839-1914)، ویلیام جیمز (1942-1910) و جان دیویی (1859-1952) بود، رویکرد پراگماتیستی را نیز به دو رویکرد نحوی و سمانتیک اضافه کردند و به این ترتیب یک چرخش پراگماتیستی در درون شعبه تحلیل زبانی فلسفه تحلیلی بهوجود آورند.
از دیگر مباحث مورد اشاره پایه شکلگیری شعبه تازهای از فلسفه تحلیلی در دهههای 1950 و 1960 در انگلستان با عنوان فلسفه زبان عادی در دانشگاه آکسفورد بود و جریان عقلانیت نقاد که به همت کارل پوپر و در مقابله با گرایشهای زبانی فلسفه تحلیلی شکل گرفته بود را نیز از دیگر شعبههای فلسفه تحلیلی دانست.
این پژوهشگر فلسفه تحلیلی سپس افزود: در حالی که فلسفه زبان عادی از اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 رو افول گذارد، از یکسو رویکرد تحلیل زبانی با تکیه به ابزار های منطقی به همت فیلسوف ـ منطق دانانی نظیر ویلارد ون اورمان کواین (1908-2000)، سائول کریپکی (1940-)، دانلد دیویدسن (1917-2003)، و هیلاری پاتنم (1926-2016) و جان مک داول و بسیاری دیگراز دقت و عمق و گستره بیشتری برخوردار شد. و از سوی دیگر دامنه بهره گیری از سنت تحلیلی در عین تنوع یافتن شیوه های مورد استفاده در آن، به قلمروهای دیگر بسط پیدا کرد.
بخش بعدی سخنان پایا به تاثیر فلسفه تحلیلی در قلمروهای دیگر علم اختصاص داشت. این روشنفکر دینی در پایان سخنان خود به برخی از نظریاتی که با بهرهگیری از رویکرد عقلانیت نقاد به آنها دست یافته است اشاره کرد. از جمله نظریاتی که پایا از آنها یاد کرد میتوان به نظریهای در باب اصول بنیادین اخلاق و عدالت با این مضمون که این اصول همچون دیگر قوانین موجود در واقعیت، بخشی از واقعیتند و میتوان به شیوههایی که در نظریه مزبور به آن اشاره شده است به شناختی گمانزنانه و البته در همه حال نیازمند تدقیق بیشتر، از آنها دست یافت.
همچنین از دیگر نظریات پایا، نظریه در باب فقه است: نظریهای در باب جایگاه معرفت شناسانه فقه با این مضمون که فقه نوعی تکنولوژی است و فقیه نوعی تکنولوژیست و مهندس.
از دیگر کسانی که در نشست ما و فلسفه تحلیلی مشارکت داشت، جلال پیکانی پژوهشگر فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه بود. او با اشاره به اینکه موضوع سخنرانیاش نقش سنت تحلیلی در ارتقاء تفکر در ایران معاصر است گفت: فلسفه تحلیلی بیش از همه بر ایضاح مسأله و مفاهیم تأکید میکند. بنابراین بر اساس روح فلسفه تحلیلی، نخست باید ببینیم که عبارت «نقش سنت تحلیلی و نقادی در ارتقاء تفکر در ایران معاصر» دقیقاً به چه معناست؟ چنانچه درست دریافته باشم، این عنوان به تعبیری در پی آن است تا با فاصله گرفتن از زمین بازی، کارنامه علاقمندان و پژوهشگران فلسفه تحلیلی در ایران معاصر را در ارتقاء تفکر در ایران معاصر بررسی بکند و از این حیث بسیار نیک و خجسته است. اما از منظری دیگر، تا حدودی حال و هوای نگرش روشنفکری را نیز در خود دارد. به تعبیری سادهتر، برداشت من این است که چنین عنوانی بیشتر وامدار نگرش روشنفکرانه است که اغلب در پی سنجش آثار و نتایج رویکردها و نظریهها بر وضعیت اجتماعی است. چنین نگرشی به خودی خود مذموم نیست، اما فلسفه تحلیلی به اقتضا برخی از خصوصیات خود چنین نگرشی را چندان برنمیتابد.
به گفته پیکانی: سنت تحلیلی در غرب مراحلی دارد که به نظر نمیرسد بتوان بازسازی این مراحل را در ایران مشاهده کرد. فلسفه تحلیلی چه در مرحله متقدم آن، که بیشتر در نیمه نخست قرن بیستم و حداکثر تا دهه 60 رواج داشت، و چه در دو مرحله متأخر آن چندان در ایران به نحو مبسوط منعکس نشده است. به تعبیری دیگر، آثار اصلی فلسفه تحلیلی در ایران معاصر بیشتر به شکل پراکنده و موردی ترجمه شده است و به صورت یک رویکرد فلسفی پویا پیش نرفته است. اگر از برخی استثناءها چشم بپوشیم، جریانی پویا از فلسفه تحلیلی در ایران شکل نگرفته است. هرچه به وضعیت امروزین فلسفه تحلیلی نزدیک میشویم، حضور آن در فضای فلسفی ما کم رنگ تر میشود.
پیکانی سپس سه مرحله اساسی فلسفه تحلیلی را چنین برشمرد: از نظر من سه مرحله اساسی را میتوان در فلسفه تحلیلی تشخیص داد. این مراحل سه گانه تقسیم بندی خود من است که متناسب با موضوع انجام داده ام. دوره نخست عبارت است از دوره غلبه آرمان زبان منطقاً کامل و تحلیل منطقی با پیشگامی راسل و فرگه. دورم دوم با ظهور متفکرانی نظیر کواین و کوهن و ویتگنشتاین دوم شکل گرفت، دوره ای که متفکران اخیر مسیر فلسفه تحلیلی را به کلی تغییر دادند. دوره سوم فلسفه تحلیلی، دو دهه اخیر را دربر میگیرد که در آن فلسفه تحلیلی تغییراتی برجسته به خود دیده است، مانند ظهور رویکردهایی مانند فلسفه مبتنی بر آزمون و دیالوگ فلاسفه تحلیلی با برخی رویکردهای برجسته سنت قاره ای. در مرحله اخیر به کار بردن تعبیر «فلسفه تحلیلی» با اگر و اماهایی همراه خواهد بود.
او سپس بر تاثیر فلسفه تحلیلی در میان روشنفکران و دانشگاهیان ایران متمرکز شد و گفت: فلسفه تحلیلی نه مطلوب روشنفکران ما بود و نه مطلوب بخش اعظمی از دانشگاهیان. به همین دلیل ترجمه پراکنده آثار فلسفه تحلیلی متقدم، مانند رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین، آثار راسل، و نظیر اینها در عمل تحرکی ایجاد نکرد. این آثار به طور پراکنده و جزیرهای به حیات نیم بند خود برای سالها ادامه دادند. اما به نظر میرسد از دهه هشتاد تحرکی ایجاد شد، تحرکی که کتاب فلسفه تحلیلی، مسائل و چشم اندازها و نیز انتشار برخی از مقالات مهم فلسفه تحلیلی در مجموعه ارغنون در ایجاد آن موثر بود. تحصیل کردگان فلسفه در جهان انگلیسی زبان نیز در ایجاد این تحرک موثر بودند. به طور مشخص، گروه فلسفه علم دانشگاه شریف و گروه فلسفه تحلیلی موسسه IPM و نیز انجمن حکمت میزبان اصلی این افراد بودند. شاید برخی ها به طرح ایدههای پوپر توسط عبدالکریم سروش به عنوان نخستین و برجستهترین اثر و انعکاس فلسفه تحلیلی در ایران اشاره بکنند. اما از نظر من نمی توان این را ذیل تأثیرات فلسفه تحلیلی قرار داد. فلسفه تحلیلی در اساس یک رویکرد است و طرح ایدههایی از پوپر بدون تأکید بنیادیتر بر رویکردی که پوپر در درون آن قرار داشت، نمیتواند به حساب تأثیرات سنت تحلیلی بر تفکر ایران معاصر نوشته شود.
پیکانی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: نادیده گرفتن فلسفه تجربهگرایانه در ایران نیز به فهم صوری از فلسفه تحلیلی کمک کرده است. من درست به همین دلیل سراغ ترجمه رساله هیوم رفتم که دریافتم فهم فلسفه تحلیلی باید با فهم عمیق سنت تجربه گرایانه آغاز شود (چیزی که کواین آن را به ما گوشزد کرده است). فلسفه تحلیلی را باید با فهم لاک و هیوم آغاز کرد و نه با خواندن نظریه توصیفات راسل و یا نظریه تصویری زبان.
گفتنی است که علاوه بر پایا و پیکانی، در این نشست محمد اکوان و سید پیام کمانه نیز به بیان نظرات خود پرداختند.
نظر شما