بعد از آن، این عمل مذموم و محکوم همیشه و همواره، سر لوحه عدهای گردید و میرزا علی اصغرخان امینالسلطان و سیدعبدالله بهبهانی و تعدادی دیگر، طعمه مرگ از طریق «به یک باره، به ناگهان و بدون خبر» شدند و آنگاه که کمیته مجازات تشکیل شد، بیمحابا به سوی این و آن نشانه رفت و جامعه را به سمت هرج و مرج برد و عنصر آشوبطلبی همچون حیدرخان عمواوغلی ـ قهرمان قلابی خلقها و افکار سادهانگارانه ـ به دیگران یاد داد که چگونه میتوان، با جاسازی بمب در قسمتی از پالان اسب و استر ـ به قول خودش تکلتو ـ عده زیادی را به کشتن داد و اینگونه شد که «ترور» رسم زمانه شد.
سیطره پهلوی اول بر تمامی امور، خیال ترور او توسط محمودخان پولادین را در نطفه خفه کرد و بهرغم سرکوب شدید و مردم و بخصوص عشایر، کسی دیگر به فکر ترور پهلوی اول نیفتاد و با روی کار آمدن پهلوی دوم، این رسم مطرود و فراموش شده شانزده ساله ـ 1320 ـ 1304 ش ـ بار دیگر رخ نمود و این بار ابعاد دیگری نیز پیدا کرد. ترور شخصیت، مهمترین وجه ترور، در کنار ترور فیزیکی بود و با قتل محمد مسعود، توسط دار و دسته قهرمان قلابی خلقها، خسرو روزبه در روز 5شنبه، بیست و دوم بهمن 1326، مرحله جدیدی از ترور در ایران آغاز و گشوده شد و ترور مسعود، تا سالهای سال، برگردن پهلوی دوم و بخصوص اشرف پهلوی افتاد، چراکه پالتو پوست مینک بر تن اشرف پهلوی، دستاویزی شده بود برای مسعود و او با سرزنش دربار و خواهر شاه، تمامی ذهنها را متوجه خود کرده بود و بهترین زمان برای حذف او بود و این در حالی بود که این پالتو را ژوزف استالین، قهرمان خلقهای در بند ستم جهان! به اشرف پهلوی هدیه کرده بود و حزب توده، عجب شاهکاری به خرج داده بود. سال بعد ـ 1327 ـ در مقابل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، این بار «ناصر فخرآرایی» بود که دست به اسلحه برد، تا شاه را بکشد و در این کار موفقیتی حاصل نکرد و جان بر سر این کار گذارد. آن روز جمعه پانزدهم بهمنماه بود و زخم مختصر لبهای محمدرضا پهلوی مانع از آن نشد که او برای نطق کردن، در برابر میکروفون رادیو قرار نگیرد و از این طریق خبر سلامتی و زندهبودن خود را به ملت داد.
پنج گلوله برای شاه؛ گفتو شنود محمود تربتی سنجابی با عبدالله ارگانی، انتشارات خجسته، چاپ دوم، 1381، تهران.
عبدالله ارگانی که برای اولین بار، فکر ترور شاه توسط حزب توده را با نورالدین کیانوری مطرح ساخته بود، در این باره میگوید: «قبل از سال 1327 بود که من معاون انتظامات حزب [توده] شدم. دولت مترصد بود به نحوی کلک حزب را بکند. گاه به گاه مأمورین شهربانی به بهانهای میآمدند اعضا را بیرون میکردند و به بازرسی میپرداختند، یا از درون اتومبیل به داخل حزب شلیک میکردند. من به کیانوری گفتم: روشن است که تا دو سه ماه دیگر، دَرِ حزب بسته خواهد شد، به فکرم رسیده است اگر شاه را بکشیم، جنگ و کشمکش بین صاحبان قدرت درمیگیرد و در نتیجه، یکی دو سالی، ما را به حال خود گذاشته کاری به کار حزب نخواهند داشت... کیانوری در برابر پیشنهاد من، ابتدا گفت: چطور و چگونه؟ گفتم: من کسی را سراغ دارم که بتواند کلک شاه را بکند. بعد گفت: من موضوع را در کمیته مرکزی مطرح میکنم، ولی تا کمیته مرکزی نظری ندهد، شما حق ندارید کاری انجام دهید، اگر اقدامی بکنی، پدرت را درمیآورم... تقریباً بیست روز از گفتوگوی من با کیانوری گذشته بود که مرا به دفترش احضار کرد و گفت: من موضوع را با اعضای کمیته مرکزی مطرح کردم، آنان معتقدند در این مملکت ممکن است مسائل مختلفی پیش بیاید که به ما ارتباطی ندارد. بدین ترتیب او جواب صریح به من نداد، ولی تلویحاً موافقت کرد و من دوباره از او پرسیدم: پس شما موافقید؟ و او جواب داد: گفتم به ما مربوط نیست، هرکاری دلتان میخواهد بکنید...» (ص 85 ـ 84)
بعد از ترور شاه، بگیر و ببند شروع شد و حزب توده، از سوی دولت وقت، منحله اعلام و تعدادی از اعضای آن دستگیر شدند و بعدها با فرار از زندان قصر، که رزمآرا نخستوزیر نقش مستقیمی در فرار آنها داشت، افسانهها ساختند.
آیتالله کاشانی به لبنان تبعید شد و حتی مرتضی احمدی، هنرمند فقید، به دلیل دوستی با ناصر فخرآرایی، ضارب شاه، چندساعتی توقیف و بعد آزاد شد.
رزمآرا، بعدها در روز چهارشنبه شانزدهم اسفندماه 1329، در محوط حیاط مسجدشاه، ظاهراً با گلوله خلیل طهماسبی، ترور شد و شاه، باطناً، خوشحال از این عمل، بهانه خوبی به دست آورد و بعد از کودتای 28 مرداد با فداییان اسلام، تسویه حساب کرد و بماند ترور احمد دهقان، صاحب تئاتر دهقان و نماینده مجلس و مدیر مجله تهران مصور که در ششم خرداد سال 1329 در دفتر تماشاخانهاش ترور شد و انگشت رزمآرا و حزب توده، در این ترور نمایان بود و جالب است بدانید که رابط حزب توده و رزمآرا، مسببش دوستی مریم فیروزه، همسر کیانوری با صادق هدایت بود که خواهرش، همسر رزمآرا بود و زبان فرانسه میدانست!
قبل از ساسان ایمن آبادی، محمد ترکمان در کتاب «اسرار قتل رزمآرا» که در سال 1370، توسط انتشارات رسا به چاپ رسیده، به برخی از موارد ابهام ترور رزمآرا، پرداخته و پاسخ داده است و ایمنآبادی، در این کتاب، دلایل عدیدهای را مبنی بر دخالت دربار در ترور رزمآرا ارائه داده است.
محمدرضا پهلوی، برای دومین بار در 21 فروردین سال 1344، در محوطه کاخ مرمر، توسط رضا شمسآبادی بیدگلی، مورد سؤقصد قرار گرفت و این بار هم جان سالم به در برد و دو محافظ شاه «آیت لشگری و محمدعلی باباییان» کشته شدند و شمسآبادی، با رگبار مسلسل محافظان داخل کاخ، روبهرو شد و نتوانست شاه را بکشد و خود راهی دیار عدم شد.
درباره این ترور نیز حرف و حدیث بسیار بود و از جمله دستگیر شدگان «پرویز نیکخواه» بود که بعدها، مجیزگوی دستگاه پهلوی دوم شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در 22 اسفندماه 57، اعدام شد.
گفته میشود، پرویز نیکخواه، علاوه بر عضویت در کنفدارسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا، در حزب توده نیز، از اعضای فعال آن در ابتدای دهه چهل بود. جریان چپ، در این ترور نیز نقش داشت و برخی از عوامل آن مثل فیروز شیروانلو، مهندس منصوری و احمد کامرانی و تعداد دیگری نیز دستگیر شدند.
در هر دو مورد ترور شاه، ضاربین کشته شدند و کسی اعدام نشد و عبدالله ارگانی با «عفو ملوکانه» رو به رو و به حبس ابد محکوم شد و بعد از 5 سال، در آذرماه سال 1338 به صورت مشروط آزاد شد و سالها مُهر سکوت بر لب زد و سرانجام در گفتوگو با تربتی سنجابی، از شاهکارهای حزب توده گفت.
در این کتاب، محسن رزمجو، در تلاشی وافر و چشمگیر، تمامی مطبوعات یکی دو سال پس از این واقعه را جستوجو کرده و تمامی جلسات دادرسی و همچنین رأی دادگاه را در برابر خواننده این کتاب مینهد و در انتهای کتاب توضیحاتِ مرتضی زربخت، به برخی از ابهامات کتاب «پنج گلوله برای شاه» را افزوده است.
«ترور» کلمه بسیار آشنایی برای مردم ایران زمین است و آخرین نمونه آنها، شهادت سردار سلیمانی توسط دولت آمریکاست. ترور، بنابه هر دلیلی، توسط هرکس، با هر نوع ایدئولوژی و مرام، علیه هرکس و هر مقامی، محکوم است. هیچکس حق ندارد، جان انسان دیگری را بدون اذن و محاکمه بگیرد. ما، مردم ایران، طعم تلخ ترور را با دهها هزار شهید، طی چهل سال اخیر، بسیار چشیدهایم.
نظرات