رضا اسماعیلی، شاعر به مناسبت سالمرگ احمد عزیزی یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
(یوشیج، نیما، حرفهای همسایه، تهران، دنیا، چاپ پنجم، 1363، نامه 49.)
آری، «نگاه نو» نیاز به «زبان نو» دارد. نیما با اعتقاد به این اصل مُسلم، به شاعران توصیه میکند که برای به فعلیت درآوردن اندیشههای خویش، اگر در زبان موجود کلمات مناسبی پیدا نمیکنند؛ باید به دنبال «کلمهآفرینی» و «ترکیبسازی» باشند و کلماتی از جنس احساسات و اندیشههای خویش بیافرینند.
با عنایت به توصیه نیما، «احمد عزیزی» را - به رغم تعلق خاطری که به قالبهای سنتی ادب پارسی داشت - میتوان در نوع نگاه و مضمونپردازی در زمره شاعران خلاق و نوپرداز به شمار آورد. شاعری که نبوغ و خلاقیتش را به استخدام «مردمی» کردن شعر درآورد و لهجه شعرش را به صمیمیت لهجه مردم کوچه و بازار نزدیک کرد، چنان که در آیینه اشعارش میتوان سیمایی تمام رخ از انسان معاصر را به تماشا نشست.
احمد عزیزی، شاعر«شکل دگر سرودن» بود. شاعری که رفتارش با زبان «خلاف آمد عادت» بود. او هر چند برای تصویرگری دنیای خویش قالب «مثنوی» را که یکی از قالبهای سنتی ادب پارسیست، برگزیده بود، ولی جان و جهانی دیگرگون داشت. رفتار متفاوت و دیگرگون با زبان که خلاف آمد رفتار مرسوم ادبی است، موجد سبک خاص و منحصر به فرد احمد عزیزی شد، چنان که حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی میفرماید:
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
اگر بخواهیم احمد عزیزی را در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم که او آمیزهای از نبوغ و خلاقیت ادبی بود. بی هیچ شکی، برخورداری از «دانش و بینش» ادبی و آشنایی با عرفان و فلسفه، راز و رمز خلاقیت و نوآوریهای زبانی او در عرصه شعر بود. عزیزی چشمهایش را در زمزم خلاقیت شسته بود و جهان را جور دیگر میدید. بدیهیست که تازگی زبان، تازگی جهان را به همراه میآورد، چنان که «ويتگنشتاين» فيلسوف و نظریهپرداز بزرگ اتريشیتبار قرن بیستم گفته است: «محدودهی زبان من، محدودهی جهان من است.» عزیزی نیز به اعتبار «تازگی زبان» شاعری فراهنجار، نوجو و نوگو بود، و همین «نگاه نو» او را از فرو افتادن در دامچاله «تکرار و تقلید» حفظ کرد و از او شاعری شاخص و برجسته ساخت.
احمد عزیزی با مجموعه شعر «کفشهای مکاشفه» در دهه 60 به شهرت رسید و به شایستگی توانست خود را بهعنوان شاعری توانمند، جسور، خلاق، نوآور و مضمونیاب به جامعه ادبی معرفی کند. او بعد از چاپ این دفتر به پدیدهای تبدیل شد که نگاه بسیاری از منتقدین و شعرا را متوجه خود کرد. او علی رغم بسیاری از شاعران هم نسل خود در دهه 60 که به خاطر دغدغههای انقلابی و اجتماعی به معناگرایی مطلق گرایش داشتند و از پرداختن به سایر مولفههای ادبی از جمله تصویر و تخیل غافل بودند، با خلق و آفرینش مثنویهایی دیگرگون و سرشار از مضامین و ترکیبات نو و بدیع و آمیخته با عناصر خیال، از آغاز در مسیر شاعرانگی گام برداشت. مثنویهایی با هویتی مستقل که اثر انگشت شاعر را بر پیکره خود دارند. البته تاثیرپذیری احمد عزیزی از شاعرانی همچون بیدل و سهراب سپهری قابل انکار نیست، چنان که میتوان گفت او آمیزهای از «بیدل» و «سپهری» بود. ولی این تاثیرپذیری همچون تاثیرپذیری حافظ از متقدمین و معاصرین خویش مثبت و ایجابی است و چیزی از ارزشهای ادبی او نمیکاهد. شاعرانگی عزیزی با چاپ مجموعه شعرهایی چون «روستای فطرت» و «شرجی آواز» سیر صعودی خود را ادامه داد. در این مجموعهها رفتار شاعر با زبان، رفتاری خلاقانه و فراهنجار است. ولی در مجموعههای بعدی - بخصوص مجموعه غزل غزالستان - رفتار شاعر با زبان به رفتاری محافظه کارانه و هنجار تبدیل شد و شاعر تا حدی از قله خلاقیت و نوآوری به دامنههای تکرار و تقلید فرو افتاد. از همین روی، اگر بخواهیم سیمای واقعی عزیزی را به نظاره بنشینیم، باید بیشتر به سراغ مثنویها و نثرهای عرفانیاش (شطحیات) برویم.
زبان کاریکلماتوری
نکته دیگری که در آثار احمد عزیزی قابل تامل است، ظهور پدیدهای است که من نام آن را «شیدایی زبان» گذاشتهام. به این معنا که کلمات در شعرها و شطحیات او – بی هیچ آداب و ترتیبی – سرخوشانه و خارج از اراده شاعر میرقصند و میچرخند و گاهی اتفاقاتی میآفرینند که برای خواننده چندان مقبول و مطبوع نیست. از همین رو در پارهای از شعرهای عزیزی با ترکیبها و تعابیری روبهرو میشویم که هر چند خلاقانهاند، ولی گاهی به کاریکلماتور بیشتر شبیهاند تا شعر. به عبارت دیگر «شیدایی زبان»، نوعی «زبان پریشی» شاعرانه است که هر چند آبشخور آن خلاقیت است، ولی همیشه در شعر خوش نمینشیند و باعث جمال و کمال آن نمیشود. برای مثال:
رو به باغ عطر خود بلبل بزن
بر پر سنجاقکانت گل بزن
*
ابر ملی، باد ملی میشود
عاقبت شمشاد ملی میشود
*
بوی سُس، بوی عفونت، بوی لاک
بوی عطر تند کاپیتان بلاک
***
سبزهها را بستهبندی میکنند
گاو هندی را هلندی میکنند
***
رسیدم در خانه، وز فرط شوق
رها کردم آواز و آهنگ را
زدم قورت آب دهان را، سپس
فشاری زدم تکمه زنگ را!
«شیدایی زبان»، زمانی میتواند مفید باشد که شاعر پس از گذر از منزل «ناخودآگاه»، همچون حافظ و بسیاری از شاعران بزرگ دیگر محصول طبع خویش را از فیلتر خودآگاهی عبور دهد و نارساییها و ناخالصیهای آن را بزداید. ولی از آنجا که عزیزی تراوشات ذهنی خود را - بیهیچ گونه تراش و ویرایشی - روی کاغذ میپاشید و هرگز بعد از سرودن یک شعر، دغدغه بازبینی و بازنویسی آن را در ذهن نمیپروراند، این پدیده در مواردی شعر او را از سکه میاندازد و برای خواننده جدی شعر، دافعه ایجاد میکند که پرداختن بیش از این به چنین موضوعی در حوصله این نوشتار نمیگنجد.
با آرزوی آمرزش و آرامش برای احمد عزیزی، به عنوان حسن ختام، نیایشی از او را با هم زمزمه میکنیم:
ای خدای مهربان و پاک ما!
دفن کن شمشیر را در خاک ما
ما ز شرک و شمر و شیون خستهایم
ما ز برقِ کوه آهن خستهایم
بارالها! عرصه بر گل تنگ شـد
روح شبنم در صحاری سنگ شد
خاک ما نسبت به گل مسئول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیست
ما گرفتاریم با جرمی جهول
در ظلومستان عصری بی رسـول
نهر، راه سبزه را گم کرده است
نرخ زیبایی تورم کرده است
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد
کودکان با نی لبک بیگانهاند
دختران در حسرت پروانهاند
ای خدا! آواز ده خورشـید را
بین ما تقسیم کن توحید را
نظر شما