«در روزگاران قدیم
پرانتزی باز شد
دانشآموزی فراموش کرده بود
پرانتز را ببندد
و به خاطر اشتباهش
پرانتز بیچاره سرما خورد
هر دقیقه، یکبار
عطسه میکرد
وقتی حالش خوب شد
از نقاشی خواست که این نوشته را
برایش بنویسد:
«هر کسی مرا باز میکند، لطفا مرا ببندد»
«نعمت» این روزهای خانهنشینی، حصری خودخواسته و خودساخته، این است که در خانه بنشینیم. در کنار خانواده و بچهها بودن و شعله شادی و امید را فروزان داشتن.
این روزها، صدمین سالگرد زادروز بزرگترین نویسنده ادبیات کودکان و نوجوانان جهان «جانی روداری» اندرسن زمانه است. تنها نویسنده ایتالیایی برنده جایزه جهانی «اندرسن» نوبل ادبیات کودکان و نوجوانان. کتابهای او به بیش از 30 زبان برگردانده شده و هرساله میلیونها نسخه از آن رویاروی دل و دیده کودکان و نوجوانان قرار میگیرد و نشر مییابد. آنها با داستانهای شاد و زیبا و پرامیدش به آسمان آبی هنر و دنیایی بیغم و بیم و ناامیدی پرواز میکنند.
جانی روداری به سال 1920 در شهر زیبای «اومنیا» ایتالیا زاده شد. 10 ساله بود که پدر را از دست داد و به ناچار همراه برادر دلبندش «چزاره» و مادرش به شهر مادری هجرت کرد. زندگی سختی را گذراند و در عسرت زندگی کرد. مادر او را به مدرسه شبانهروزی کشیشان فرستاد. اما او در کوتاه مدت از استبداد سخت مدرسه و پدران روحانی آزرده شد و فرار را بر قرار ترجیح داد. روداری بعدها چنین نوشت: «هر نوع نظم تحمیلی، آفرینش و خلاقیت را در کودکان از میان میبرد و نابود میکند.»
پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان به دانشگاه رفت. نوزده ساله بود که شعله سوزان جنگ درگرفت. در آن فضای بیم و ترس او به جبهه جنگ نرفت و در بیمارستان به مداوای مجروحان پرداخت. اما شعله جنگ جان دو تن از دوستانش را گرفت و آنها در جبهه جان سپردند و تنها برادر نازنینش «چزاره» اسیر اردوگاه نازیها شد. در سختترین دوران روداری به مدرسهها رفت. قصههایش را برای بچهها خواند و داستانهایی بس زیبا آفرید. جاودانه، ماندنی و خواندنی برای همه زمانها، همه زبانها و همه مکانها.
اخیرا به همت نشر هوپا به افتخار صدمین سالگرد زادروز جانی روداری، با پرداخت حق کپی رایت، مجموعه چهار کتاب او به زیبایی و نفاست از متن اصلی ایتالیایی به فارسی نشر یافته است. نام این چهار کتاب عبارت است از:
«روزی که در میلان از آسمان کلاه میبازید» به ترجمه چنگیز داورپناه، استاد ادبیات فارسی دانشگاه رم.
این کتاب شامل 20 داستان کوتاه است. داستانهایی شاد و پرامید با سه پایان متفاوت. روداری برای هر داستان سه پایان آورده است ولی پایان دلخواهش را در پایان قصهها میتوان دید. اما او میگوید کودکان و نوجوانان خود میتوانند با نیروی تخیل پایانی هم برای داستانها بیافرینند. و بدینگونه تخیل و اندیشه کودکان و نوجوانان را بهکار میگیرد.
در این کتاب داستان زیبایی به چشم میخورد. قصهای در بازآفرینی زادگاه مسیح (ع) که به آن در زبان ایتالیایی «پره سپیو» گفته میشود. داستانی مستند که به روایت تاریخ، سه تن ایرانی، پدران و نیاکان مابه هنگام زادن مسیح، از ایران به فلسطین برای تبریک مسیح پیامبر صلح و امید سفر کردند. سالهاست بازآفرینی زادگاه مسیح از هر کوی و برزن و شهر و خیابان ایتالیا با بازسازی سه تن از نیاکان پارسی ما دیده و دل را میرباید.
«یاس در دیار دروغگویان» با ترجمه محبوبه خدایی
داستان بلند پسری به نام یاس که صدای رسایی دارد. صدایی متفاوت با دیگر بچهها. و قصه سفر و زندگیاش و ماجراهایی که بر او میگذرد.
کتاب سوم «فروشگاه ساحره» به ترجمه محبوبه خدایی و هما میرزایی است.
هما میرزایی ، روشندلی است که به ادبیات ایتالیایی دلبسته و زبان ایتالیایی آموخته و فارغالتحصیل رشته ادبیات ایتالیایی است که به همراه محبوبه خدایی به بازگردان این کتاب همت گماشته است.
این کتاب شامل قصهای شاد از دلبستگی پسرکی با اسباببازیهایش است و ماجراهای شیرین و شاد سفرها و نبردهایش.
«یکی بود که خودش نبود» با ترجمه راقم این سطور همراه با یادداشتی درباره زندگی و زمانه وی با عنوان «جانی رواری، اندرسن زمانه». داستان این کتاب داستانی زیبا و بلند است درباره پیرمردی 93 ساله به نام «لامبرتو» که بسیار ثروتمند است و صاحب 24 بانک جهانی و 24 بیماری است. او با خدمتکار باوفایش و 6 خدمتکار دیگر در قصری زندگی میکند. کار این 6 خدمتکار این است که در طول شبانهروز باید نام او را تکرار کنند و با صدای بلند بگویند: «لامبرتو... لامبرتو... لامبرتو...». او گمان میبرد که عمری جاودان دارد اما ماجرای حمله دزدان به قصرش و گروگانگیری و دیگر قضایا داستانی رخ میدهد خواندنی و جداب.
در این روزهای سخت که در کنار بچهها هستیم و گاه میبینیم از پشت پنجرهها یا بر صفحه تلویزیون که گروهی بیخیال در خیابانها پرسه میزنند یا در جادهها میرانند و با این کار جان خود و دیگران را میگیرند، خوش دارم که این کتابها برای کودکان و نوجوانان خوانده شود و دوست دارم که هرگز، هیچگاه، هیچکس شعله خوش امید را از یاد نبرد.
در روزگاری که این ویروس منفور جانستان که جان جهان و انسان را نشانه گرفته است و از همه مرزها گذشته برنا و پیر، فقیر و غنی، کوخنشین و کاخنشین نمیشناسد.
بیم در دلها و ترس در اندیشهها سایه افکنده است. «گوی امید» در دوردستها، در کوچههای دل به تماشا نشسته است. ایتالیاییها ضربالمثلی دارند که میگوید: «امید تنها و آخرین و زیباترین حس انسانی است.»
در این روزهای نهچندان خوش، هیولای پرکر و فر کرونا بیرون خانه به جانها چنگ انداخته است. اما این جانستان با همه نفرت، نعمتی را هم به ارمغان آورده است همچون آن طرح قدیمی چینی که در دل تاریکی نقطهای نورانی است همیشه و همهجا.
این یادداشت را باشعر زیبای وی به نام «امید» به پایان میبرم:
«اگر من دکان و دکه کوچکی داشتم
که فقط یک اتاق داشت
میدانی چه میکردم و چه چیزی میفرختم؟
امید میفروختم
امیدی با قیمتی خیلی ارزان
به هر مقدار که هرکس بخواهد
به هر مشتری به اندازه 6 نفر میفروختم
و به مردم فقیری که پول برای زندگی و خرید نداشتند
به همه امید میبخشیدم
بیآنکه از آنها پولی بگیرم»
و نیز ترجمه این شعر زیبای جانی روداری را به کسانی پیشکش میکنم که این روزها در خیابانها پرسه میزنند و همچنین میلیونها مسافر نوروزی که با همه تهدیدها به سفر میروند:
«رنگ شغلها»
من رنگ شغلها را میشناسم
نانواها سپیدند
پیش از پرندگان از خواب بیدار میشوند
و موهایشان آردی میشود
دودکش پاککنها به رنگ سیاهند
نقاشها هفترنگ دارند
کارگرهای مکانیکی
یک لباس کار آبیرنگ قشنگ دارند
دستهای آنها روغنی است
علافها به گردش میروند و پرسه میزنند
رنگی ندارند
ولی شغل کثیفی دارند
نظر شما