اسدالله شعبانی، شاعر و نویسنده شناختهشده و پیشکسوت حوزه کودک و نوجوان درباره نخستین روزهای آشناییاش با پروین دولتآبادی به ایبنا میگوید: نخستین سالهای انقلاب بود که وارد کانون پرورش فکری کودکان شدم. در بخش بررسی آثار کودکان که بعدها به مرکز آفرینشها تغییر نام یافت، با شعله دولتآبادی یکی از کارشناسان کانون پرورش فکری همکار شدم و این همکاری به دوستی خانوادگی کشید که خوشبختانه هنوز هم ادامه دارد، هر چند که او سالهاست در کانادا زندگی میکند. در همان روز و روزگاران بود که همراه شعله برای نخستین بار به دیدن «عمه پروین» رفتیم. شعله دوست داشت پروین دولتآبادی را این گونه صدا بزند. همانطور که من هم تا آخرین روز زندگی پروین خانم او را عمه پروین صدا میزدم.
او در ادامه میافزاید: آن روزها خانه عمه پروین روبهروی پارک کورش کمی بالاتر از پل سیدخندان بود؛ کوچه آریایی. بار نخست که او را دیدم؛ زنی بود شیک پوش و با وقار و بسیار مبادی آداب. گویی هنوز از فرهنگ خانزادگی خود نبریده بود. با لهجه بسیار شیرین اصفهانیاش از ما خواست تا از خودمان پذیرایی کنیم. مدتها بود شعرهای کودکانه او را جمع کرده و به صورت مجموعهای با نام «گل بادام» داده بودم به شورای شعر کانون. خوشبختانه با وجود مخالفتهایی که با خود او داشتند، موفق شدیم با حذف یکی دو تا از شعرها این مجموعه را به تایید انتشارات کانون برسانیم. در آن زمان من و دوست بزرگوارم احمدرضا احمدی شاعر عضو شورای شعر کانون بودیم. نظر احمدرضا در تایید شدن مجموعه شعر «گل بادام» بسیار موثر بود.
این شاعر توضیح میدهد: شعله با خوشحالی گفت: «عمه پروین! کتاب «گل بادام» شما با خذف دو تا از شعرها در کانون تصویب شد و به زودی چاپ میشود.» بعد هر دو منتظر ماندیم تا این بانوی باوقار از خوشحالی لبخندی بزند تا حس صمیمیت بیشتری میان ما برقرار شود. اما یک مرتبه پروین خانم ابرو در هم کشید و با صدایی که رنگی از نارضایتی داشت پرسید: «چرا آن دو شعر را حذف کردند؟» من به داد شعله رسیدم و گفتم: «ایرادی نداشت فقط وزن شعرها بهخاطر هجاهای کشیده خواندنش برای بچهها کمی دشوار بود.» عمه پروین انگار داشت جوش میآورد، با تغیرگفت: «واقعا شرمآور است!» راستش هر دو از طرح موضوع پشیمان شده بودیم و کمی هم دلخور. ناچار موضوع را عوض کردیم تا رسیدیم به کودکان و شعر کودک. یک مرتبه آن بانوی مبادی آداب و خانزاده به ظاهر مغرور، با خواندن شعرهایش به مهربانترین عمه دنیا تبدیل شد! باور کردنی نبود. اشکهایش، اشکهای ما را هم درآورد. این گونه بود که دیدارهای ما ادامه یافت. کتاب «گل بادام» در کانون چاپ شد و همان سال کتاب برگزیده شورای کتاب کودک شناخته شد. هربار که چاپ جدیدی از گل بادام درمیآمد تعدادی را برایش میبردم اما عمه پروین همیشه نارضایتی خود را از حذف آن دو تا شعر به من گوشزد میکرد!
شعبانی ادامه میدهد: سالها گذشت دیگر شعله دولتآبادی مقیم کانادا شده بود و من تنهایی به عمه پروین سر میزدم. اگر غفلت میکردم، خودش زنگ میزد و بازخواستم میکرد. همه شعرهای کودکش را داد، از آنها کپی گرفتم. بعد دستهبندی کرده بر اساس گروههای سنی تقسیم کردیم تا سرانجام مجموعهای با نام «برقایق ابرها» فراهم آمد که از سوی نشر نقره منتشر شد. پس از چاپ کتاب متوجه شدم تقسیمبندیها به هم خورده و موضوعبندی شعرها تغییر کرده که به عمه پروین گفتم. دوباره از من خواست به صورتی که دلم میخواهد برایش شعرها را مرتب کنم. این کار را انجام دادم و قرار شد کتاب را با تجدید نظر چاپ کنند که شوربختانه نشر و کتابفروشی نقره را به آتش کشیدند. و محمدرضا اصلانی ناچار شد از خیر کتابفروشی خود بگذرد.
او درباره ادامه روند چاپ کتاب «بر قایق ابرها» توضیح میدهد: بعدها متوجه شدم کتاب «بر قایق ابرها» از سوی ناشری در شیراز با همه ایرادهایی که داشت تجدید چاپ شده است. پروین دولت آبادی تا زنده بود از این که امتیاز چاپ شعرهایش را به ناشری واگذار کند وحشت داشت. یادم نیست که قرار داد کانون را چگونه امضا کرد اما میدانم کتابهایش را به هیچ وجه به ناشری واگذار نکرده است. اخیرا شنیدم نشر نورایی در شیراز تصمیم دارد کتاب «بر قایق ابرها» را به ناشر دیگری واگذار کند، به او گفتم حتما با وارث قانونی آثار پروین، یعنی خواهرش، شیوا دولتآبادی، هماهنگ کند. غیر از حقوق مادی، حقوق معنوی شاعر ایجاب میکند آثار او با کیفیت مناسب و آبرومند در بیاید.
دولتآبادی عاشق کودکان و دنیای کودکانه بود
شعبانی با اشاره به اینکه پروین دولتآبادی عاشق کودکان و دنیای کودکانه بود، درباره چگونگی گرایش او به این سو میگوید: گویا پروین، قصد داشته در رشته هنر ادامه تحصیل بدهد که راهش به یک شیرخوارگاه میافتد و تصمیم میگیرد خودش را وقف کودکان بیسرپرست کند. نخستین ترانههای کودکانهاش را در همین دوره برای خردسالان شیرخوارگاهی سروده است. گفته شده در بنیانگذاری شورای کتاب کودک و راهاندازی مجلههای پیک مشارکت داشته است اما خودش به من گفت هیچگونه همکاری با مجلههای پیک نداشته بلکه محمود کیانوش شعرها را از او میگرفته و در مجلههای پیک چاپ میکرده است.
به گفته این شاعر و نویسنده پیشکسوت، پروین با همه دلبستگیهایی که به دنیای کودکان داشت با مراکز دولتی حتا موسسههایی که برای بچهها کار میکردند، حاضر به همکاری نبود و در ادامه بیان میکند: البته رادیو و تلویزیون و جاهای دیگر بدون اجازه شعرهای او را مورد بهرهبرداری قرار میدادند. گاهی هم زنگ میزدند و اعلام میکردند برای دریافت چک حقالتالیف مثلا به شبکه فلان تلویریون مراجعه کند. در این موقعها یادداشتی به من میداد تا پیگیری کنم این پولها را که مبلغی هم نبود به خانمی میداد که هفتهای یکی دو روز میآمد به کمکش. البته اولها مراقب و پرستار نداشت خودش همه کارهایش را انجام میداد. گاهی هم دوستانش میآمدند و خانهاش را مرتب میکردند. من بارها زنده یاد پروانه فروهر را میدیدم که میآمد حتا رختهای اورا میشست و اتو میکرد! پروانه فروهر، بانوی بینظیری بود. هروقت به یادش میافتم اشک امانم نمیدهد. واقعا چرا باید چنین انسانهای بامنشی را آنگونه وحشیانه به قتل برسانند؟ هنوز هم به قطعه 89 بهشت زهرا که میروم، برایش سرود «ای ایران» میخوانم.
شعبانی درباره سایر آثار پروین دولتآبادی نیز توضیح میدهد: پروین دولتآبادی شاعر کودکان بود اما او هم مثل محمود کیانوش برای بزرگترها هم شعر گفته. شعرهای بزرگسالانه پروین بیشتر به اصطلاح، قدمایی است. او غیر از کتاب «شوراب» حاضر به چاپ کتاب دیگری نمیشد. با این همه در روزهای آخر زندگیاش مثنوی بلندی با نام «از تاک تا ساغر» را به من داد و گفت: «بخوان، نظرت را بده. میخواهم این مثنوی عرفانی را چاپ کنم». این اثر در برگیرنده پنج مثنوی به هم پیوسته است با رنگ و آهنگ عرفانی.
او در ادامه به خاطرهای از مراسم خاکسپاری پروین دولتآبادی اشاره میکند و میگوید: شوربختانه دو هفته بعد که به دیدنش رفتم در بیمارستان بستری شده بود. چند روز بعد هم خبر درگذشتش را دادند. صبحدم ۲۸ فروردین سال ۸۷ هنوز مردم در سفرهای آغاز سال بودند. برای همین در آن روز بهاری اما سرد، تشییع جنازه با تعدای اندک از دوستان و بستگانش برگزار شد. صحنه جالب، حضور گروهی از دانشآموزان یکی از دبستانها بود که با لباس مدرسه آمده و با کمک آموزگاران خود یکی از شعرهای پروین را به صورت سرود اجرا میکردند.
پروین دولتآبادی خودش را مادر همه کودکان میدانست
شعبانی با بیان اینکه پروین دولتآبادی خودش فرزندی نداشت اما خود را مادر همه کودکان میدانست، میافزاید: در بیشتر شعرهای او عواطف مادر و فرزندی را میتوان یافت. کودکان او را بیشتر با شعر «به مادر گفتم آخر این خدا کیست....» میشناسند که سالهاست در کتاب درسی هم چاپ میشود. اما این شعر پروین زیبایی شعرهای دیگر او را ندارد. شعرهای خردسالانه پروین نیز همچون شعرهای کیانوش، هم وجه ادبی خود را حفظ کرده و هم به دنیایِ رنگین کودکان، پیوند میخورد. تنوع ریتم و فرم در شعرهای پروین، چشمگیر است. فقط گاه زبان و کاربرد کلمههاست که خواندن آن را برای کسانی که آموزش کافی در ادبیات ندارند، دشوار میسازد. شعر «پروانه» یکی از قشنگترین شعرهای اوست که تصویری شاعرانه را از طبیعت با ریتم و رنگِ واژگانی میآمیزد، این شعر ورد زبان بسیاری از کودکان است:
«زرد و گلی
رنگ به رنگ
سفید و سیاه
از همه رنگ
چرخ می زند توی هوا
پروانه با بال قشنگ...»
انتقال حس میهندوستی به کودکان با شعر
او در ادامه به شعر«پریای قصه» اشاره میکند و میگوید: در این شعر با وجود عبارتهای ترکیبی مثل «گیسو کمند، گل پیرهن» که مخاطب شعر را از گروه سنی دبستان برمیگزیند، بازهم به سبب تکرار واژگان و «تقطیع» عبارتها و تصویرهای موازی شعری متناسب با همان «تقطیع» عبارتها، ویژگی خاصی به آن میبخشد که به پسند خردسالان راه مییابد. شعر «جیک جیک آمد بهاران» از جمله شعرهای توصیفی شاعر است در وصف طبیعت. در این شعر از دگرگونی فصلها در دامن طبیعت توصیفهای شاعرانهای به کار آمده است.
شعبانی درباره شعر «خانه من» و «وطن» نیز توضیح میدهد: هر دوی این شعرها حس میهن دوستی را به کودکان انتقال میدهد. در این هر دو شعر، شاعر بدون شعار دادن توجه کودک را به زیباییهایی پیرامون خود در محیط خانه و خانواده جلب کرده و احساس میهن دوستی او را برمیانگیزد. در واقع از مفهوم خانه، پلی به میهن میزند:
«خانه آشنای من
در دل توست جای من
پاک و قشنگ و روشنی
خانه پر گل منی
پنجرههای باز تو
پیچک سبز و ناز تو
پرده رنگ رنگ تو
بام و در قشنگ تو
خانه من، سرای من
در دل توست جای من»
نظر شما