مرادی میگوید: بعد از کاوشهای خانم دِ کاردی تا سالهای 1382 و 1383 ما در منطقه بمپور با یک خلاء کاوشهای باستانشناختی مواجه بودیم.
بئاتریس دِ کاردی که بود و اهمیت اثر او از کجا میآید؟
بئاتریس د کاردی یک باستانشناس انگلیسی بود که حدود سال 1968 بر اساس نوشتههای باستانشناس دیگری به نام اشتاین به منطقه بمپور بلوچستان رفت و دست به کاوش در این منطقه زد. علاوه بر این، دکاردی در مناطقی از بلوچستان پاکستان نیز، پیش از کاوش در بمپور دست به کاوش زده بود. فعالیت او محدود بود ولی همین فعالیتهای محدود هم اطلاعات ذیقیمتی درباره تمدنهای عصر مفرغ در بلوچستان به ما میدهد. این اثر نیز گزارش همان کاوشهاست و اهمیت آن به این برمیگردد که تنها محوطهای که بهصورت سیستماتیک و علمی در بلوچستان مورد کاوش قرار گرفته است، همین تپه بمپور است و آن کاوشها هم توسط خانم دکاردی صورت گرفته و گزارشش در همین کتاب آمده است و این کتاب همچنان یک کتاب مرجع در زمینه بررسی روندهای فرهنگی، مشابهتهای سفالی و برهمکنشهای فرهنگی بلوچستان با سایر نقاط ایران است.
پیش از آنکه به چرایی عدم استمرار کاوش در محوطههای باستانی بلوچستان برسیم، سوالی درباره کاوشهای اشتاین در بلوچستان داشتم. شما در مقدمه کتاب این کاوشها را غیرعلمی مینامید. دلیل اطلاق چنین صفتی به کاوشهای اشتاین چیست؟
از اساس باستانشناسی جنوب شرق ایران با نام اشتاین گره خورده است. او هشتاد سال پیش، سوار بر شتر از دره سند تا بلوچستان پاکستان و بلوچستان ایران و فارس و بینالنهرین محوطههای زیادی را شناسایی کرد و نتیجه کاوشهایش را هم در دو کتاب در انگلستان منتشر کرد. کسی هم از سرنوشت اشتاین خبر ندارد و خیلیها معتقد هستند در یکی از همین سفرهای اکتشافی در مناطق جنوب ایران فوت کرده است. طبیعتاً کارهای اشتاین با توجه به دانش هشتاد سال پیش بوده است. به همین دلیل حفاریهای او فاقد لایهنگاری هستند. چرا که اصولاً باستانشناسان در آن زمان آشنایی چندانی با لایهنگاری نداشتهاند و حفاری چیزی در حد گنجیابی بوده است و البته کمی علمیتر از گنجیابی. حفاریهای او شتابزده بوده و حتی بر مبنای بعضی شواهد گفته میشود که یک نقشهبردار هندی - پاکستانی که احتمالاً نامش عمرانخان بوده است، در مواردی در غیاب اشتاین که مشغول معاشرت با اهالی محل بوده است، کار حفاری را انجام میداده است. به همین دلیل اطلاعاتی که اشتاین به ما میدهد فاقد انسجام است و تقدم و تاخرشان مشخص نیست. در عین حال اشتاین محوطههایی بسیار مهمی مانند میری کلات و شاهیتوپ در بلوچستان پاکستان و بمپور و چاهحسینی در بلوچستان ایران را به ما معرفی کرده است. در جنوب ایران ما به هر محوطه باستانی قدم میگذاریم ردپایی از اشتاین را مشاهده میکنیم.
برای مشخص شدن تفاوت بین باستانشناسی علمی با باستانشناسی آماتوری از نوع اشتاین میشود به تفاوت کار دکاردی با اشتاین در بمپور پرداخت. کار این دو چه تفاوتهایی داشته است؟
در دوره دکاردی باستانشناسی تا حدودی از محتویات استعماریاش فاصله گرفته بود و میتوان دکاردی را باستانشناس دانست و نه شرقشناس. تفاوت کار دکاردی با اشتاین اولاً این بوده که در حفاری حوصله بیشتری به خرج میداده و دوم اینکه کاوش او مبنای لایهنگاری داشته است. یعنی همه دادههای باستانشناختی اعم از سفال، فلز و صدف را در بستر لایهنگارانه بررسی میکرده است تا دورههای زمانی زیست در تپه را بهخوبی تشخیص دهد. افزون بر این دکاردی توجه زیادی به مشابهتهای سفالی داشته و نکته جالب این است که خانم دکاردی مشابهتهای بمپور را با مناطق مرکزیتر و غربی ایران کشف میکند. این نکته از این منظر مهم است که امروز باب شده که میان مناطق باستانشناختی بلوچستان ایران را با بلوچستان پاکستان در هزاره سوم ربط بدهند. اما دکاردی بهدنبال تفسیرهایی از منابع فرهنگی بوده است که بیشتر به غرب بمپور نزدیک است، چه کرمان و چه چغاتیموران فارس و حتی در یکی دو مورد سیلک کاشان. البته مشابهتهایی میان بمپور با مناطق شرقیاش نظیر سراوان، انجیران و محوطههای مربوط به بلوچستان پاکستان هم مشاهده میکند. این توجه به مناطق مرکزی ایران خصوصیت بسیاری از باستانشناسانی بوده است که قبل از انقلاب در ایران کار میکردهاند و چون پس از انقلاب به هر دلیل، باستانشناسان خارجی نتوانستند در ایران کار بکنند، توجهشان بیشتر معطوف به بخشهای لبهای ایران فرهنگی و باستانی شد. مناطقی مانند بلوچستان پاکستان و کشورهای حاشیه خلیجفارس و دریای عمان.
کمی درباره تمدنی که در تپه بمپور ساکن بوده سخن بگوییم. در صحبتهایتان به سیلک اشاره کردید. این تمدن همدوره با سیلک بوده است؟
از نظر زمانی با بخشی از اواخر سیلک سه همزمانیهایی داشته است. البته خانم دکاردی هم اشاره میکند که مشابهتها با سیلک خیلی ضعیف و ظریف است ولی در عین حال شباهتهای تپه بمپور با محوطههای استان فارس و بهویژه چقاتیموران و یکی دو تپه دیگر بسیار زیاد است. بهویژه در لایههایی که بمپور یک تا چهار نام گرفتهاند و به حوالی 2500 پیش از میلاد مربوط میشوند. البته این را هم باید مدنظر قرار داد که در زمان حفاری دکاردی هنوز حفاریهای گستردهای در مَکُران پاکستان و به خصوص میریکلات و شاهیتومپ صورت نگرفته بود. در دهه نود میلادی باستانشناسان اروپایی هم در عمان و هم در مکران پاکستان حفاریهای گستردهای انجام دادند و چشمانداز فرهنگی ما در مورد تاثیر و تاثرهای بلوچستان ایران گسترش دادند. امروز ما میدانیم سنتهای سفالگری که در هزاره سوم در بلوچستان ایران و مکران پاکستان شکل میگیرد همه تقریبا یک شکل است و مشابهتهای بسیاری دارد. کما اینکه تاثیر کرمان و مناطقی مانند هلیلرود و جازموریان هم در این حوزه تمدنی قابل مشاهده است و احتمالا بمپور یک منطقه بینابین بوده است که تاثیرات فلات مرکزی ایران را به آخرین نطقه حاشیهای فلات ایران که مکران پاکستان بوده است منتقل میکرده است.
در دورهای که خانم دکاردی مشغول کاوش بوده و این کتاب را نوشته، تمدن شهرسوخته نیز شناسایی نشده بوده است، با توجه به اینکه شما در حوزه شهرسوخته تخصص قابل توجهی دارید چه نسبتی بین بقایای فرهنگی بمپور و تمدن شهرسوخته مشاهده میکنید؟
کاوشهای شهرسوخته یکی دو سال بعد از کاوشهای خانم دکاردی صورت میگیرد و به همین خاطر در زمانی که خانم دکاردی این کتاب را مینوشته تعداد مقالاتی که درباره شهرسوخته نوشته شده بوده، در حدی نبوده است که بتواند توجه خانم دکاردی را جلب کند. ولی امروزه ما میدانیم که در برخی مواد فرهنگی و برخی سنتهای فرهنگی شباهتهای زیادی بین شهرسوخته و دشت بمپور وجود دارد. منجمله این موضوع که ما در شهرسوخته سفال خاکستریای که به گونه خوراب معروف است و در آن نقوش چلیپاشکل مشاهده میشود. اینگونه سفال که در گورستان شهرسوخته بسیار یافت شده است، در بمپور هم به دست آمده است. علاوه بر این، در سنتهای تدفینی شباهتهایی بین بمپور و شهرسوخته مشاهده میشود. سنتهای تدفینی بمپور را استاد رهبر در حفاریهای آموزشی با کمک برخی از دانشجویان در یک محوطه نزدیک بمپور انجام دادند کشف کردند. نوع تدفین بمپور بسیار شبیه به تدفینهای شهرسوخته است و البته نوع تدفین در محوطههای مربوط به کرمان هم همان شیوه را دارد. بهنظر میرسد در هزاره سوم نوعی همسانگرایی در آئینهای وابسته به تدفین در جنوبشرق ایران دیده میشود. در مکران پاکستان، مهرهای مسطح و خمرههای رنگارنگ فقط در قبور زنان پیدا شده است و همین نوع قبر در شهرسوخته هم یافته شده است. متاسفانه در خود تپه بمپور قبرستانی حفاری نشده تا بفهمیم شیوه تدفین در آنجا چگونه بوده است ولی بر اساس همان حفاریهای استاد رهبر میتوانیم بگوئیم شیوه تدفین در بمپور هم مطابق دیگر مناطق جنوب شرق از جمله شهرسوخته و مکران بوده است.
به این موضوع اشاره کردید که پس از خانم دکاردی کاوش وسیعی در تپه بمپور صورت نگرفته است. چرا این اتفاق افتاده و از اساس روند کاوش در بلوچستان در طی دوران پس از انقلاب به چه صورت بوده است؟
بعد از کاوشهای خانم دکاردی تا سالهای 1382 و 1383 ما در منطقه بمپور با یک خلاء کاوشهای باستانشناختی مواجه بودیم. البته در این سالها حفاریهای قاچاقی که دامنهاش تا هلیلرود و جیرفت هم کشیده میشود، باعث میشود در این منطقه حفاریهای محدودی از نوع حفاریهای نجاتبخشی صورت بگیرد. متاسفانه از این حفاریهای نجاتبخشی مقاله چندانی هم منتشر نشده و اطلاعات در مخازنی احتمالا در موزه زاهدان یا جاهای دیگر طبقهبندی و حفظ شده است. ولی در سال 82 کاوش محدودی توسط آقای دکتر سجادی صورت گرفت که من هم در آن حضور داشتم. نتیجه این کاوش این شد که در سطوح بالایی، شواهدی از دوره اشکانی به دست آمد که خانم دکاردی به آن دسترسی پیدا نکرده بود. آنچه ما به دست آوردیم سازهای بزرگ بود که احتمال میدادیم و هنوز هم احتمال میدهیم یک قلعه باشد. بعد از سال 82 هم کاوشها در محاقی عجیب فرو رفت و بررسیهای باستانشناسی صرفا در حد برخی گمانهزنیها محدود شده است. ولی کاوشهای منظم و گسترده و سیستماتیک بعد از خانم دکاردی تعطیل شد و کاوش دکتر سجادی هم یک استثنا بود.
نظر شما