محمد حنیف، نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات در یادداشتی به موضوع ادغام موسسات معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پرداخته است.
نوشتن این چند سطر، نه از روی امید به تغییر طرح مذکور و نه به قصد قصاص قبل از جنایت است، نه حتی برای آنچه مرسومِ بیان در چنین احوالاتیست، ـ مثلا ماندن برای تاریخ ـ بلکه تنها اشارهایست به آنچه بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان تا به امروز بوده و هشدار به اینکه مباد، لزوم ادامه این راه نیمرفته از یاد برود و یا بدتر اینکه همان راه نیمرفته، در هجرتی ناگزیر شخم بخورد، خراب و خرابه شود و یا در کوره فهم نادرست از ذات این هنر، ذوب شود و نمای دیگرگونه مسخشدهای از آن به تماشا گذاشته شود.
بیناد یا دفتر ادبیات داستانی، در سالهای دور، وقتی قاسمعلی فراست عهدهدار هدایت آن بود، برای من یادآور برگزاری نشستهای مؤثری چون ادبیات عامهپسند در زاهدان و ادبیات اقلیمی در رشت و... بود. در دوره بعد از فراست نیز برگزاری جایزه جلال در آن بیشتر به چشم میآمد. قطعاً هم در این دوره و دورههای بعد، فعالیتهای دیگری نیز در آن انجام میشده که من اطلاع چندانی از آن ندارم. اما چون در هفت ساله اخیر همکاریهایی با آن بنیاد داشتهام میتوانم به طور کلی بگویم که بنیاد ادبیات داستانی، هفت سال پیش، در زمان مدیریت دکتر حسنی، یک دوره کوتاه اما پربار داشت که حاصل آن انتشار کتابها و انجام پژوهشهایی درخور بود. در شش سال اخیر نیز با حضور آقای قزلی، هرچند تمرکز از حوزه کتاب و انجام پژوهشهای ادبی گرفته شد، اما بنیاد به راهی رفت که به ارتقای جایگاه آن در میان اهالی قلم منجر شد. من در دو دوره داوری و یک دوره عضویت در هیأت علمی جایزه جلال، شاهد حضور نویسندگانی در جلسه اختتامیه بودم که تا پیش از آن نه حتی به کنایه که با صراحت، کلیت عملکرد بنیاد را زیر سؤال برده بودند. البته هم در آن زمان و اکنون و در آینده بسیار کسان دیگر هستند که بر نحوه کار بنیاد خورده خواهند گرفت. یکی آن را به کانونی برای بزرگداشت ضدانقلاب متهم میکند و دیگری هنوز بر طبل دولتی بودن آن میکوبد. اما حضور چشمگیر چهرههای برجسته ادبیات داستانی در مراسم رسمی بنیاد، طرح نامهای مهجور و پرآوازه اهالی ادبیات داستانی در میان نامزدها و برگزیدگان و تقدیریها، اجابت دعوت به داوری جشنواره جلال از سوی نامآوران این عرصه ـ اگر نگوییم در همه دورهها ـ و تکرار نام برخی برگزیدگان جشنواره جلال در جشنوارههای دیگر را میتوان از جمله دلائل صحت این ادعا دانست.
آیا تبدیل شدن یک جایزه به زعم برخی دولتی به یک جایزه ملی، یکشبه و به آسانی انجام گرفت؟ جناب صادق کرمیار عزیز، با این جانب در شش سال پیش عضو هیأت علمی جایزه جلال بوده و میتواند شهادت دهد که حداقل من و ایشان از جمله کسانی بودیم که تیغ زبان را بیملاحظه بر کاستیها میکشیدیم، یعنی این سخنان نه از روی همدلی کامل با جریان کلی نگاه به ادبیات داستانی کشور انجام میشود و نه معنی آن چشمپوشی و نادیده انگاشتن عیبها و ایرادهای هفت ساله اخیر است. اما انصاف اگر دهم میتوانم بگویم که در خوشبینانهترین حالت نیز در مخیله من نمیگنجید که فاصله میان یک بنیاد نیمهدولتی با قاطبه اهل قلم، اینقدر کم شود. بر اعتبارش افزون گردد و چون منِ دلگیر و مأیوس از رسیدن به آرمانها و شاهد افول اخلاق در جامعه و...، در دفاع، نه که در پاسداشت میراث بنیاد قلم بزنم. از خودم میپرسم، آیا تو نبودی که داوریها را نیز که حاصل رأی هیات علمی بوده، با این شرط میپذیرفتی که سزاوارتران عهدهدار آن نشوند، پس امروز تو را چه شده است؟
چه شده است؟ و خودت پاسخ خودت را میدهی که شرط ادب و قدرشناسی به تو حکم میکند که نه تنها از عملکرد یک اهل داستان و یک اهل شعر در بنیاد دفاع کنی، که از یک جریان سالم، حالا مهدی قزلی و بهروز جلالی نباشد، هر که باشد، همین که سهمی از سفرهای خارجی فرهنگی به برگزیدگان جایزه جلال برسد، همین که استادان دورههای آموزشی از صاحبان سلایق و اندیشههای متفاوت و حتی مخالف دولت باشد، همین که باز هم بیش از دو هزار نفر از علاقهمندان به داستان و داستاننویسان و منتقدان اقصی نقاط کشور در پایگاه نقد داستان آن فعال باشند، که آثار ادبی از دو طیف متفاوت فکری (آقایان داریوش احمدی و دکتر احمد شاکری و ...) در دورههای آن بتوانند جایزه بگیرند، دکتر یعقوب آژند به عنوان یکی از ده دانشمند برتر جهان اسلام در زمینه هنر داور بخش نقد ادبی آن باشد؛ صاحبنظر اندیشمندی چون دکتر محمدرضا سنگری با سابقه پربار دبیری همین جشنواره و جشنوارههای بسیار، فروتنانه داوری آن را به عهده بگیرد؛ همین که در کنار بیست و شش عضو بنیاد، نزدیک به دو هزار نفر دیگر نیز در برنامههای آن شامل سی دوره متمرکز آموزش شعر و داستان، ویکی ادبیات، سند ملی انجمنهای ادبی، پروژه سرباز فرهنگ، پایگاه نقد فرهنگ، پایگاه نقد شعر و... شرکت کنند، که رعایت حرمت داوران از طریق حمایت از آرای آنها بشود (که البته پایبندی به مسئولیت کلیتر و ایجاد چنین توازُنی گاه تا به چالش کشیدن جایگاه مدیر عامل و معاون وی پیش رفته و انتشار نامههای سرگشاده به وزیر محترم ارشاد اسلامی از جمله دلائل آن است)؛ همین که برای عرض ادب و نکوداشت استاد عبدالعلی دستغیب به شیراز بروند و مدیرانی باشند که عتابِ این استاد مسلم و اما با صراحت را تاب بیاورند و قدردان زحمات عمر پربار او و امثال او باشند، همین که در این بازه زمانی شش جشنواره جلال آل احمد، شش جشنواره شعر فجر، سه جایزه پروین و سه جایزه ملکالشعرای بهار باز هم برگزار شود؛ و همه اینها نمیشود، مگر اینکه، یک جریان تازهتر در رگ و پی معاونتی دوانده شود که ذیل جایگاه جدید بنیاد شکل خواهد گرفت.
این نمیشود، مگر آنکه مدیرانی هدایت آن را به عهده بگیرند که همچون پیش، در جایگاه درست خود نشسته باشند، پیشینه ادبیات داستانی قابل دفاعی داشته باشند، داستاننویسان را با آثارشان بسنجند، نه با عقاید و سمت و سوی سیاسیشان، همچنان قاطع، در عین حال بیکینه باشند. همهجانبهنگر، منظم و پرکار و شجاع و در عین حال وفادار و متعهد به ادبیات باشند. و بالاخره کتاب داستان را برای خود ادبیات داستانی و مخاطبان آن بخواهند، نه برای تزئین و گذاشتن پشت ویترین نمایشگاههای فرهنگی.
نظر شما