فاطمهسادات عبادی: افسانه شعباننژاد معتقد است، شاعری که میخواهد برای بچههای امروز کار کند باید همگام با آنها پیش برود و ببیند چه کلماتی وارد دایره واژگانشان شده است.
خانم شعباننژاد بهعنوان سوال نخست از دوران کودکیتان بگویید که چگونه گذشت و آیا در خانوادهای متولد شدهاید که اهل کتاب بودند؟
من سال 1342 در شهداد، از توابع استان کرمان به دنیا آمدهام. تا سه سالگی در شهداد بودم و بعد خانواده به خاطر تحصیل بچهها به کرمان مهاجرت کردند. هشت بچه هستیم، شش خواهر و دو برادر و من آخرین بچه خانوادهام. خاطرات خوبی از دوران کودکیام دارم. از دورانی که در شهداد بودم چیزهای بسیار کمرنگی یادم است چون تا سه سالگی در آنجا بودم، اما همان چیزهایی که به خاطر دارم برایم شیرین است. تنها چیزی که از آن زمان به یاد دارم یک عروسک بزرگ است که ما کرمانیها به آن "لوپتو" میگوییم، عروسکی که آن را با پارچه برایم دوختند. دورههای دبستان، راهنمایی و دبیرستان من در شهر کرمان گذشته است. پدر و مادرم با اینکه قدیمی بودند ولی آدمهای باسوادی محسوب میشدند و تحصیلات مکتبی داشتند. حافظ را بسیار خوب میخواندند. مادرم همیشه شعرهای حافظ را زمزمه میکرد و پدرم خط بسیار زیبایی داشت. به ادبیات کلاسیک و اشعار سعدی و مولانا احاطه داشتند. همیشه صدای زمزمه مادرم را موقع آشپزی یا خیاطی میشنیدم. با خودش دوبیتیهای باباطاهر یا اشعار خیام را میخواند. اینها حتما در علاقه من به ادبیات نقش داشته است. همیشه میگویم انگار دامن مادرم بوی غزل میداد. یعنی من سرم را روی دامنی گذاشتهام که بوی غزل میداده است که مسلما در زندگی و احساساتم بسیار تاثیر داشته است.
یادتان میآید در کودکی یا نوجوانی چه کتابهایی میخواندید؟
زمانی که ما شروع به خواندن کتاب کردیم، به این شکل که امروز برای کودکان و نوجوانان کتاب وجود دارد، نبود. اما "کیهان بچهها" همان موقع هم حضور داشت. همچنین مجله "پیک" یا مجلههایی که امروزه بهعنوان مجلههای رشد به دانشآموزها ارائه میشود، از اولین چیزهایی بود که مطالعه کردیم. یادم هست "کیهان بچهها" پنجشنبهها به کرمان میرسید و من و برادرم به خاطر اینکه داستانهای دنبالهدار آن را میخواندیم، میدویدیم تا بتوانیم سریع آن را بخریم چون تعداد محدود بود. قصهگویی هم در زندگی من بسیار موثر بوده است. مادر و خواهرانم اهل گفتن قصه بودند. یک همسایه به نام بیبی نیره داشتیم که افسانههای بسیار قشنگی در سینه داشت. دیگر هیچوقت این افسانهها را از کسی نشنیدهایم. همیشه مدیون او هستم چون در کارهایی که نوشتهام از بسیاری از افسانههایش به نحوی بهره بردم. یعنی آن افسانهها در ذهنم بوده و در نوشتن بعضی از افسانههایی که امروز برای بچهها مینویسم کمکم کرده است. هنوز هم وقتی به کرمان میروم حتما سر قبر بیبی نیره میروم و برایش فاتحه میخوانم، به خاطر قصهها و افسانههای زیبایی که تعریف میکرد و هنوز در ذهن و دلم باقی مانده است. در دوره نوجوانی به سمت رمانهای بزرگسال رفتم. در کتابخانه مدرسه یا کتابخانه عمومی کتابهایی را میگرفتم که در حد سن من نبود ولی چارهای نبود. دوست داشتم مطالعه کنم و لاجرم کتابهایی که برای بزرگسالان بود را میخواندم.
آیا از کودکی به نویسنده شدن و یا شاعر بودن فکر میکردید؟
بله زیاد. از اول دبستان این حس در من وجود داشت و علاقهمند بودم شعر بگویم. این را همیشه در مراسمها تعریف میکنم، روز اول دبستان معلم خواست یک شعر یا قصه بخوانیم که یکی از بچهها آمد شعر خواند و من این شعر را به سرعت حفظ شدم. وقتی به خانه رسیدم، گفتم من یک شعر سرودم. شعری که یک نفر دیگر خوانده بود را حفظ شده بودم و برای اعضای خانواده خواندم. چند روز بعد خواهرم این شعر را از زبان یک نفر در مدرسهشان شنیده بود و من رسوا شدم که شاعر آن شعر نبودم. البته من این را میگذارم روی زلالی دوران کودکی، نه دروغ و این چیزها. به خاطر عشق و علاقهای بود که دوست داشتم شاعر باشم. پس تقریبا از اول دبستان عشقم این بود که شعر بگویم و نخستین شعری که گفتم سوم دبستان بود. یک عید نوروز را با خانواده به مشهد رفته بودیم. آب و هوا مثل الان کم لطف نبود حتی در ایام نوروز هم برف بسیار شدیدی در مشهد باریده بود. خانواده برای زیارت به حرم رفتند و من تنها بودم. برف آنقدر در کوچهها نشسته بود که برای یک بچه سخت بود بخواهد در آن برف راه برود. یادم است یک دفعه احساس کردم دوست دارم یک چیزی بنویسم. یک روزنامه در اتاق بود و یک مداد. شروع کردم چیزهایی را روی کاغذ نوشتم که بعدها فهمیدم اسم آن شعر است.
در نهایت این شعر گفتن از چه زمانی شکل جدی به خود گرفت؟
من در دوره راهنمایی و دبیرستان شروع کردم به نوشتن و گفتن شعر. تعدادی از نوشتههایم را در کرمان به اداره ارشاد داده بودم و آنها فرستاده بودند تهران. نوشتههایم در تهران به دست مصطفی رحماندوست رسیده بود و او یک نامه برای من نوشت که هنوز آن نامه را دارم. نوشته بود: "در این شعرهای دست و پا شکسته تو، مشخص است که یک شاعر کودک هستی و میتوانی برای کودکان کار کنی". بعدها پس از ازدواج عازم تهران شدم و اولین کاری که کردم این بود که به آقای رحماندوست زنگ زدم و از او وقت گرفتم. به دفترش رفتم و با کمک او وارد جلسات شعر "کیهان بچهها" شدم. از آنجا بود که دنیای من تغییر کرد و با حضور در جلسات شعر "کیهان بچهها"، در حوزه ادبیات کودک و به ویژه شعر کودک شروع به فعالیت کردم. در جلسات شعر "کیهان بچهها" چهرههایی نظیر آقایان رحماندوست، جعفر ابراهیمی، بیوک ملکی، اسدالله شعبانی و خانم شکوه قاسمنیا حضور داشتند. همیشه خودم را شاگرد این شاعران خوب، به ویژه آقای رحماندوست میدانم.
چه عالی و خود شما در حال حاضر از دوستانشان هستید.
هنوز هم از شاگردانشان هستم.
پس فعالیت ادبی شما با شعر شروع شد؟
بله. البته نخستین کتابی که از من چاپ شد شامل همان نوشتههایی بود که از کرمان به تهران فرستاده بودم، مجموعه داستانی با عنوان "نه من نمیترسم" که توسط انتشارات پیام آزادی در سال 1360 چاپ شد. نخستین مجموعه شعرم با عنوان "پونهها و پروانهها" نیز از سوی انتشارات سروش به چاپ رسید.
خانم شعباننژاد شما حدود 600 عنوان کتاب منتشر شده دارید. درست است؟
بله من هم در زمینه خردسال کار میکنم، هم کودک و نوجوان. از طرفی، شعر میگویم، قصه کار میکنم، بازنویسی و گاهی ترجمههای بسیار کوتاه. حتی نمایشنامه هم نوشتم. به این دلیل تعداد آثارم زیاد است. اصلا اینجوری نیستم که بخواهم تا هر چیزی را مینویسم چاپ کنم. فکر میکنم کارها با اینکه تعدادشان زیاد است ولی همیشه آثار موفقی بودهاند. یعنی بیشتر کتابهایم بهنحوی مورد توجه قرار گرفتهاند و جایزههایی را هم به خود اختصاص دادهاند. در کل دلیل اینکه تعداد آثارم زیاد است به فعالیت برای حوزه و گروههای سنی مختلف برمیگردد.
به نظرم نویسنده و شاعری در عرصه کودک و نوجوان موفق است که در آثارش از دنیای بچهها الهام میگیرد. شما چقدر به این موضوع پایبند هستید؟
بسیار زیاد. سعی میکنم هیچوقت از دنیای بچهها جدا نباشم. الان که دوران کرونا است و خانهنشین شدهایم، ولی در شرایط عادی در طول سال حتما به مدرسهها، کتابخانهها و مهدکودکها سر میزنم و حتی در جمع والدین شرکت میکنم. اگر به میهمانی میروم بیشتر توجهم به سمت بچههاست. یا اگر در خیابان هستم بیشتر توجهم به سمت بچههاست تا ببینم دارند چهکار میکنند و چه میگویند. شاعری که میخواهد برای بچههای امروز کار کند، باید همگام با آنها پیش برود. باید ببیند بچههای امروزی چه کلماتی وارد دایره واژگانشان شده است تا بتواند کاری که ارائه میکند واقعا برای مخاطبش مناسب و دلچسب باشد. به همین دلیل در جمع بچهها خیلی حضور پیدا میکنم. بدون شک شخصی که میخواهد برای مخاطب کودک و نوجوان کتاب بنویسند یا شعر بگویید باید بهطور کامل با دنیای آنها آشنا باشد حتی با ریزترین مسایل دنیای آنها. بداند چه نیاز و احساسی دارند تا بتواند کار دلچسب و مناسب حال مخاطب را تولید کند. یک شاعر و نویسنده کودک گاهی باید خردسال باشد گاهی کودک و نوجوان. اگر من نتوانم با ذهن یک خردسال کودک و نوجوان فکر کنم نمیتوانم برای آنها کار ارزشمندی تولید کنم.
خودتان با شعر جلو میروید یا با داستان؟ میخواهم بدانم دنیای شعر و داستان برای شما چه فرقی میکند و با هر کدام چه حرفهایی را میتوانید بزنید؟
برخی حرفها را در شعر راحتتر میگویم و بعضی حرفها را در داستان. هر دوی آنها برایم خوشایند هستند. وقتی شعر میگویم یا داستان مینویسم، هر دوی آنها برایم شادیآور است. مثلا فرض کنید که سعدی در گلستان، گاهی حرفش را بهصورت منظوم میزند و گاهی سخن را به صورت منثور. یعنی نظم و نثر را با هم به کار میبرد. فکر میکنم دنیای شعر و داستان یک خرده با هم فرق میکند. بعضی حرفها را میتوانم با شعر ارائه کنم و برخی را مجبور هستم به فضای قصه ببرم. اما چون شاعرم، حتی رمان یا قصهای که مینویسم نیز ناخواسته شاعرانه میشود و از لحاظ خیال یک جورهایی میرود به سمت فضای شعر. اما هر دوی اینها واقعا برایم لذتبخش هستند. نوشتن رمان را بسیار دوست دارم، گرچه یک خرده تنبلی میکنم. الان چند رمان در ذهنم دارم که بعضی از آنها نصفه باقی مانده است. بخشی را نوشتهام و منتظرم یک فرصتی پیش بیاید تا دوباره به آن فضا بروم و کار کنم. نوشتن شعر، داستان و رمان را دوست دارم اما کار برای مقطع خردسال را بیش از حد دوست دارم و برایم خوشایند است.
شما مجموعه شعر چند جلدی هم داشتهاید. چه اتفاقی میافتد که مجموعه شعرهای شما به صورت چند جلدی منتشر میشود؟
یک جورهایی میشود گفت آنها حالت قصههای منظوم شاعرانه دارند. مثلا یک مجموعه به اسم "کی بود؟ گربهای بود" دارم که در آن میگویم "کی بود؟ گربهای بود، گربهای بود که دم نداشت، به جای اون طناب گذاشت". یک ماجراهایی برای گربه اتفاق میافتد که در نهایت گربه به این نتیجه میرسد که اگر همان بیدم باشد بهتر است. یا ماجرای خروسی که نوک ندارد و به جای آن مداد میگذارد و نهایتا تصمیم میگیرد همان خروس بینوک باشد. یک مجموعه هم به اسم "رفتم به باغ" دارم که یک قصهواره است. به صورت قصه منظوم شاعرانه است که در هر کدام از این کتابها یک اتفاقی میافتد. بهنوعی یک رشته به هم وصلشان میکند ولی با این حال هر کدام یک قصهای را تعریف میکنند و جدای از هم هستند.
چرا سراغ حوزه بزرگسال نرفتید؟
نه اینکه نتوانم بروم، بلکه نخواستهام چون دنیای بچهها را بیشتر دوست دارم. تنها کاری که منتشر کردهام و یک حالت جوانانه داشته و مورد پسند نیز واقع شد "میخواهم لیلای تو باشم" نام دارد. مجموعه شعر سپید و عاشقانهای است که توسط نشر مروارید به چاپ رسیده.
شما شاعری هستید که در شعر کلیگویی نمیکنید. همچنین به خانواده و روابط آنها توجه زیادی دارید.
بله من از کلیگویی متنفرم. اعضای خانواده و بیان ارتباطات خانوادگی نیز برایم بسیار مهم است. پدر، مادر، خواهر، برادر و دنیای لطیفی که در خانه وجود دارد مورد توجه من است. یک شعر به اسم "روستای زندگی" دارم. از نظر من زندگی واقعا یک روستا است که ما باید دست به دست هم بدهیم و این روستا را همیشه آباد نگه داریم. از نظر من پدر در همین روستای زندگی، یک کوه است که اعضای خانواده به آن تکیه میدهند. مادر یک آفتاب است، آفتابی که به خانه گرما میدهد. به همین شکل، خواهر یک نهال و برادر آب است. دوست دارم در مورد خانواده کار زیادی انجام دهم، کما اینکه تا به حال هم کار کردهام. طبیعت را بسیار دوست دارم. من همیشه میگویم که یک شاعر طبیعتگرا هستم. دوست دارم بچههایی که در شهر زندگی میکنند و از طبیعت دور هستند، با شعر من به فضای زیبای طبیعت بروند. گرچه همیشه گفتهام که حتی در شهر هم چیزهای زیبایی برای دیدن هست. اگر شاعر هستم و در شهر زندگی میکنم باید برای بچه شهر از گنجشکی بگویم که لب جوی کثیف و خیابان نشسته است، اما آن گنجشک زیباست. وقتی از خانه بیرون میروم سعی میکنم چیزهای زیبای تهران را ببینم، بهعنوان شاعری که میخواهد برای بچههایی که زیبایی را میبینند، کار کند.
البته در حوزه داستان نیز در آثارتان خانواده همیشه مدنظر قرار گرفته است.
در داستان دغدغه من بیشتر بیان مسایل اجتماعی، بهویژه برای نوجوانان است. در حوزه نوجوان هم خانواده بسیار برایم مهم است، به دلیل اینکه فکر میکنم زندگی از خانواده شروع میشود و خوب است که مسایل خانوادگی را بیان کنیم.
خانم شعباننژاد شعر گفتن شما روند خاصی دارد یا تحت هر شرایطی این اتفاق میافتد؟
چون در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شدهام جوری نیستم که بخواهم در خلوت بنشینم و یک محل شاعرانه برای سرودن شعر درست کنم. گوشهایم را طوری عادت دادهام که وقتی در یک جای شلوغ مینشینم، صدایی که نخواهم را نمیشنوم. مثلا ممکن است در یک میهمانی بنشینم و واقعا صدای دیگران را نشنوم. ممکن است در تاکسی یکدفعه یک شعر به ذهنم برسد. یا موقع آشپزی هم همینطور. خودم را به این عادت دادهام که نخواهم فضای خاصی را برای شعر گفتن ایجاد کنم و بعد شعر بسرایم. به همین خاطر بسیار راحت هستم و هر جایی ممکن است شعر به سراغ من بیاید و من راحت پذیرای آن باشم.
در نوشتن داستان با توجه به خاطرات کودکی آیا از شخصیتهای واقعی بهره میبرید یا تخیل به کمک شما میآید؟
مسلما شخصیتهایی که در قصهها و رمان استفاده میشوند بیشتر شخصیتهای واقعی هستند. رمانی دارم با عنوان "صدای صنوبر" که بیشتر شخصیتهای آن براساس افرادی است که در دوران کودکی در یکی از کوچههای کرمان با آنها زندگی کردم و کودکیام را با آنها گذراندم. ولی اینکه همیشه بخواهم برگردم به دوران کودکی و شخصیتهای قصههایم را از آن دوران انتخاب کنم نه. بهدلیل اینکه رفتار، زندگی و نیازشان با بچههای امروزی در برخی موارد بسیار متفاوت است در نتیجه به عنوان نویسنده و شاعر کودک بهطور حتم باید برای بچههای امروزی بنویسم.
خانم شعباننژاد، کودکان و نوجوان علاقهمند چگونه میتوانند نوشتن شعر و داستان را دنبال کنند؟ آیا کلاسهای آموزشی تاثیری در این روند دارد یا شما مطالعه و خواندن را پیشنهاد میدهید؟
بهطور مسلم مطالعه مهم است ولی کلاس رفتن و استاد داشتن هم واقعا تاثیر دارد. حتما باید یک کارشناس کارها را بخواند و تجربه خودش را در اختیار فردی که تازه شروع کرده قرار دهد. آن شخص تازهکار نیز باید نقدپذیر باشد. اگر نقدپذیر نباشد هیچ پیشرفتی نخواهد کرد. شخصی که کار را نقد انجام میدهد وقتی ایرادی میگیرد در واقع تجربیات خودش را بدون هیچ چشمداشتی در اختیار میگذارد پس چه خوب است که آدم پذیرنده این تجربیات باشد. من نمیگویم خیلی خوب کار میکنم ولی هر چه پیشرفت داشتهام را مدیون نقدپذیری خودم میدانم. در جلسات شعر "کیهان بچهها" وقتی کاری را ارائه میکردیم چند استاد و شاعر آن را میخواندند و کار یک جورهایی تکه تکه میشد. من بعضی وقتها به خانه میآمدم و بهخاطر نقدهای شدیدی که شده بود گریه میکردم، ولی بعد سعی میکردم روی آن اثر کار کنم و جلسه بعد آن را ارائه بدهم. بعد میدیدم که چقدر خوب شد که من حرفهای آنها را گوش کردم و شعر چه تغییرات خوبی کرده است. هنوز هم وقتی کاری را مینویسم حتما به یکی، دو نفر از دوستان شاعر میدهم تا نظر بدهند. معتقدم برای بهتر شدن کارم به نظر دیگران نیاز دارم.
بهعنوان شاعر و نویسندهای که فعالیت گستردهای داشته، کتابهای موجود در بازار را چگونه ارزیابی میکنید؟ به اعتقاد من در سالهای اخیر در حوزه کودک به سمت عجیبی هدایت شدهایم. اصلا محتوایی وجود ندارد و در واقع بیشتر کتابسازی صورت میگیرد.
البته در کنار این قضایا ما کتابهای خوب زیادی هم داریم.
صد درصد.
اتفاقا بعضی از ناشران خصوصی هم خوب کار میکنند. البته توقع از ناشران دولتی بسیار بیشتر از این است چون امکاناتشان از ناشران خصوصی بهتر است، ولی متاسفانه شاهد کمکاری اکثر ناشران دولتی هستیم. توقع من این است که ناشران دولتی بهتر کار کنند و به شاعران و نویسندهها کمک کنند. چون خودم تازه وارد بازار نشر شدهام متوجه میشوم که به خاطر قیمت کاغذ، هزینه چاپ و...، امکان گرفتن کار برای ناشران خصوصی کم است. باید در پذیرش آثار سختگیری شود. فکر میکنم وزارت ارشاد باید در اصل در این موارد سختگیری کند و نه آن مواردی که الان خودشان نسبت به آن حساس هستند. به نظرم اگر قرار است کسی در مورد آثاری که برای مجوز به ارشاد میرود نظر بدهد، از نظر فنی سختگیری صورت بگیرد. متاسفانه کارهای ضعیف مجوز میگیرند ولی کاری که قوی است امکان دارد یک نکته کوچکی در آن باشد و مجوز نگیرد. توقع ما از بخش کودک و نوجوان ارشاد این است که مقداری فنی هم به قضیه نگاه کنند و اجازه چاپ به کارهای بسیار ضعیف را ندهند. بعضی کارها واقعا ضعیف هستند و وقتی آن را ورق میزنم میگویم حیف از کاغذی که صرف چاپ این کتاب شده است. همیشه یاد شعر بیژن جلالی میافتم که میگوید: "احترام درختان را نگه داریم. شعری بنویسیم که شایسته کاغذ باشد". واقعا کارهای ضعیفی که چاپ میشود بیاحترامی به طبیعت، درخت و همه چیز است. هیچ استفادهای از این کارها نمیشود و هیچ فایدهای هم نه برای کودک دارند و نه برای زندگی.
آیا در حال حاضر اثری در دست چاپ دارید؟
بله بسیار زیاد. هشت جلد کتاب در نشر پنجره دارم. مجموعه 7 جلدی برای خردسالان و کودکان "از شنبه تا پنجشنبه" نوشتم که در هر جلد خاطرات یکی شی، بیان میشود مثل طناب و مداد تراش. مجموعه شعر نوجوان با عنوان "شعر سفارشی" نیز در دست نشر است و از چهار شعر بلند تشکیل شده.
شما جزو نویسندگانی هستید که جوایز متعدد و معتبر داخلی و خارجی گرفته است از جشنواره بینالمللی شعر فجر تا جایزه ادبی پروین اعتصامی. فکر میکنید کارهای شما چه ویژگیهایی داشته که دیده شدهاند؟
تلاش من همیشه این بوده که اگر برای کودک مینویسم کارم کودکانه باشد. کودکان را جذب کند و یک تازگی و حرفی برای گفتن داشته باشد. یک زمانی جایزه بسیار خوشحالم میکرد. بزرگسال و کودک فرقی ندارد و هر کسی که مورد تشویق قرار بگیرد خوشحال میشود. اما حقیقت این است که بیشتر افراد داوری میشوند تا کارشان. داوریهای گذشته را بسیار قبول داشتم و اگر جایزهای میگرفتم واقعا خوشحال میشدم. اما این روزها اینجوری نیست. اگر جایزهای هم به من تعلق بگیرد خودم نمیروم شاید یک نفر را بفرستم که برود جایزه مرا بگیرد. به جایزههای الان اعتقاد زیادی ندارم. اما بهطور کل چه بزرگسال و چه خردسال نیاز به تشویق دارد و مسلما کمک میکند به بهتر شدن کار. امیدوارم داوریها بدون غرض باشد و واقعا کارهای خوب انتخاب شوند.
دو سال است که انتشارات لوپهتو را راهاندازی کردید. درباره فعالیت این نشر بگویید.
همه تلاشم این است که کتابهای حوزه خردسال و کودک را منتشر کنم. البته تا به حال بیشتر آثار خودم را چاپ کردهام، اما آثاری از احمدرضا احمدی و مصطفی رحماندوست نیز منتشر شدند. در حال حاضر یک رمان کودک از لاله جعفری در دست چاپ است. اگر اوضاع نشر و کاغذ بهتر شود، حتما از دوستان دیگر هم کار خواهم گرفت.
در پایان اگر جمعبندی برای این گفتوگو دارید، بفرمایید.
شاعران و نویسندگان تازهکار بسیار خوبی فعالیت دارند. امیدوارم با حضور این شاعران و نویسندگان، ادبیات کودک روز به روز پیشرفت داشته باشد و شاهد چاپ کتابهای خوب این عزیزان باشیم. امیدوارم آنها به مسایلی توجه کنند که ما در گذشته توجه نکردهایم و کارهای جدید و بکر از آنها ببینیم.
نظر شما