پُربسامدترین واژه در تاریخ و ادبیات مشروطیت، واژه «وطن» است. چکامهسرایی از روزگار مشروطیت نمیشناسیم که سرودههای او لبریز از واژههای وطن و میهن نباشد.
واژه «میهن» یا «وطن» نیز در روزگار مشروطیت ژرفای بیشتری گرفت و برابرنهادی برای «ناسیونالیسم» شد. هرچند ایرانیان همواره در گذر تاریخی خود از هزارهها و سدههای پیش تا روزگار مشروطهخواهی، درک آگاهانه و روشنی از میهن و ایران داشتند، اما در روزگار مشروطیت و اندکی پیش از آن، «ایرانخواهی» بسیار نمایانتر و پُررنگتر شد و رنگ و روی ملیگرایی و ناسیونالیسم ایرانی و پرهیز و دورجویی از اندیشههای بیگانه گرفت. از این رو، بیگمان مهمترین و پُربسامدترین واژه در تاریخ و ادبیات مشروطیت، واژه «وطن» است. چکامهسرایی از روزگار مشروطیت نمیشناسیم که سرودههای او لبریز از واژههای وطن و میهن نباشد. در آن روزگار، ایران و سرنوشت ایران، همواره الهام بخش سرایندگان و سخنوران ایرانی بوده است، بهویژه در میان آنان گرایشی نیرومند بهسوی «باستانگرایی» دیده میشد. آن گرایش بدان سبب بود که ایرانیان اندک اندک با گذشته باشکوه باستانی و نیاکانی خود آشناتر میشدند و دورههایی از تاریخ باستانی ایران را میشناختند که پیشتر آمیخته با اسطورهها بود.
با همه اینها، برداشتی که از مفهوم «میهن» در نزد شاعران مشروطیت میشناسیم، یکسان نیست. گاه همراه با احساسات پُرشور و تند ملیگرایانه و گاه ملایمتر و سنجیدهتر است. همه آن گرایشهای میهنخواهانه و باستانگرایانه را در چهار بخش میتوان جای داد: میهنخواهی و نوگراییهای شیفتهوار؛ میهنخواهی خویشتندارانه؛ میهنخواهی گذرا؛ میهنخواهی آمیخته با باورمندیهای دینی.
شور و سرمستی در ستایش از میهن
بی گمان میرزاده عشقی و عارف قزوینی را باید سرآمد میهنخواهان و نوگرایان پُرشوری به شمار آورد که هرگونه گرایش به اندیشههای بیگانه را ناروا میدانستند و افتخار به گذشته باستانی ایران را در سرودههای خود بازتاب میدادند. عشقی در گرایش میهنخواهانه خود، تا آنجا پیش میرفت که به خوار شدن ملتهای دیگر میپرداخت و در بازگویی فکر خود بیپروایی بسیاری نشان میداد. بهویژه در دو منظومه «رستاخیز شهریاران ایران» و «کفن سیاه» گرایشهای تند و آتشین او نمایانتر است. در همان منظومه رستاخیز، با سنجش فر و شکوه باستانی ایران و ویرانی ایران در روزگار قاجار، چنین سروده است:
ز دلم دست بدارید که خون میریزد
قطره قطره دلم از دیده برون میریزد
کنم ار دردِ دل از تربت اهخامنشی
از لحد بر سر آن سلسله خون میریزد
آبرو و شرف و عزت ایران قدیم
نکبت و ذلت ایرانِ کنون میریزد...
نمونههایی مانند این، در دیوان عشقی فراوان است. میهنخواهی عارف قزوینی نیز سرشار از شور و هیجان است. او در بهکارگیری درونمایههای باستانگرایانه، پیشگام دیگران و همانند میرزاده عشقی است:
کجاست کیقباد و جم، خجسته اردشیر کو؟
شهان تاج بخش و خسروان باج گیر کو؟
کجاست گیو پهلوان و رستم دلیر کو؟...
عارف با سنجش میان گذشته باستانی ایران و روزگار آشفته ایرانِ قاجاری، شِکوه سر میدهد و با زبانی تلخ میگوید:
چه دادخواهی از این دادخواه پوشالی
ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی
به جای تاج کیانی و تخت جم مانده است
حصیر پاره به جا و کلاه پوشالی
عارف نیز گاه به خوار شدن دیگران میپردازد و آشکارا از ایرانی سخن میگوید که از اندیشههای میهنی مایه گرفته شده است. زبان عارف، در بیشتر سرودههایش، تند و خشمآلود است.
از سرودههای ابراهیم پورداوود نیز باید یاد کرد که سرشار از شور میهنخواهی و یادکرد از گذشته باستانی ایران است. پورداوود در سالهای جوانی که زمان بیشتری برای سرودن داشت، چکامههای کم و بیش فراوانی در ستایش ایران کهن و مِهر به میهن، سروده است:
تو ای کشور پاک ایران ما
تو ای سرزمین نیاکان ما
درود فراوان ز ما بر تو باد
هماره اهورات یاری کناد
از این گرد و خون دیدگان را بشوی
ز خاک نیاکان مبر آبروی
دل ما ز مهرت درخشان بوَد
چو برزین به یادت فروزان بوَد
بهار و استوارترین سرودهها در ستایش از ایران
گونهای از گرایشهای میهنخواهانه نیز در نزد سرایندگان روزگار مشروطیت مییابیم که به هیچرو تند و هیجانی نیست و به نکوهش دیگران نمیانجامد. برجستهترین نمونه این دست شاعران مشروطه، ملکالشعرای بهار است. در نزد بهار است که زیباترین و استوارترین سرودهها را در ستایش از ایران و مِهر به میهن مییابیم. او همواره جویای آزادی و ستایشگر میهن است. بدان اندازه که خود میگوید: «من زبان وطن خویشم» آن سرودههای دلانگیز، از آگاهی بسیار بهار از گذشتهی ایران و فراز و فرود آن و نیز شیفتگی کم مانندش به گذشته ایران برمیخاست. بهار در میهنخواهی و ایراندوستی، میانهرو معتدل است و کار را به زیادهروی نمیکشاند:
ای خطهی ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین، جان و تن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
بس خار مصیبت که خَلد دل را بر پای
بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
لاهوتی کرمانشاهی نیز با آن که بسیار زود و پس از رویدادهای خونبار مشروطیت، از ایران کوچ کرد و به تاجیکستان رفت، هیچگاه میهناش را فراموش نکرد و ستایش از ایران را از یاد نبرد. او در آن ستایشگریها، مانند بهار میانهرو است:
تنیده یاد تو، در تار و پودم، میهن ای میهن
بوَد لبریز از عشقت وجودم، میهن ای میهن
تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو، بود و نبودم، میهن ای میهن
در سرودهای به نام «ایران من» نیز میهنخواهی لاهوتی آشکار است:
کشور پیر من، اما پیر عالی شان من
طبع من، تاریخ من، ایمان من، ایران من
ایرج میرزا و ستایشهای کم رنگ او از میهن
شماری از سرایندگان مشروطیت را نیز میتوان برشمرد که ایرانخواهی آنها گذراست و چنین به گمان میرسد که اندیشههای دیگر در یاد و سرودههای آنها برتری بیشتری دارد تا میهندوستی و گرایش به گذشته ایران. ایرج میرزا یکی از آن سخنوران است. او که شاهزادهای قاجاری بود و به نیاکان خود بسیار مینازید، با آن که دلبستگی به ایران و آزادی و دادخواهی در سرودههایش هست اما نمیتوان او را همسان عارف قزوینی و میرزاده عشقی، یا حتی بهار دانست. او شاعری «ملیگرا» (ناسیونالیست) نیست؛ به دهها چیز دلبستگی دارد که یکی از آنها میهن و وطن است. با این همه، بهترین سروده او در ستایش از ایران، همان است که در سوگ کلنل پسیان سروده است:
دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت
که چون تو شیر نری را در این کنام کنند
گونهای از میهنخواهی و بهرهگیری از نامهای اسطورهای و باستانی ایران نیز در شعر مشروطیت هست که آمیخته با باورهای دینی است. اشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) نمونه آشکاری از این دست سرایندگان مشروطیت است. گرایش او به میهن، رنگ و روی دینی و باورمندانه دارد. با آنکه میگوید:
ز بخت خویش نالانم نمیدانم چه بنویسم
فدای خاک ایرانم نمیدانم چه بنویسم
باز چنین به گمان میرسد که او آگاهی گستردهای از پیشینه تاریخی و ادبی ایران ندارد و آنچه در ستایش از میهن میگوید برخاسته از شناختی ژرف نیست. با این همه، نسیم شمال در سرودههایش بارها از چهرههای اساطیری و شاهنامهای ایران نام بُرده است:
همچو گرشاسب دلیری داشته این سرزمین
زال و رستم نره شیری داشته این سرزمین
کاوه آسا آن امیری داشته این سرزمین
چون فریدون ملکگیری داشته این سرزمین
گرایشهای میهنی ادیبالممالک فراهانی، سرایندهی نامدار و دشوارگوی روزگار مشروطیت نیز آمیخته با باورهای دینی اوست. نمونه برجسته آن گرایش، مسمط پُرآوازهی ادیبالممالک است که میهنخواهیِ دینمدارانه، در آن موج میزند:
برخیز شتربانا، بربند کژاوه
کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه
در دیدهی من بنگر دریاچهی ساوه
وز سینهام آتشکدهی پارس نمودار...
به هر روی، آنچه از شعر مشروطیت و تاریخ و ادبیات آن روزگار به گوش میرسد، بیداری و آگاهیای نوخاسته از گذشته باستانی ایران و دلبستگی به پیشینه کهن این مرز و بوم است. سرایندگان مشروطیت با یادکرد از شکوه و بزرگی ایران کهن، روزگار پُر رنج و خواری خود را یادآوری میکردند و از اینکه ایران در روزگار قاجار پایمال قدرتهای آن زمان، روس و انگلیس، شده بود، دریغ و افسوس میخوردند. از این رو همواره در آرزوی بازگشت شکوه ازدسترفته ایران باستانی بودند. گاه در این باره خیال خود را تا دورها میبردند و گاه نیز با زبانی ملایم و خردورزانهتر، دادِ سخن میدادند. اما همه آنها در یک چیز همسان بودند: در شورِ بیپایان میهندوستی و ایرانخواهی.
یاری نامهها:
- یا مرگ یا تجدد، ماشاالله آجودانی (نشر اختران، 1383)
- ادوار شعر فارسی، محمدرضا شفیعیکدکنی (انتشارات سخن، 1383)
- از صبا تا نیما (ج 2)، یحیی آرینپور (انتشارات زوار، 1382)
- شاعر مردم، به کوشش علیاصغر محمدخانی (انتشارات سخن، 1384)
- نامآور ناشناخته، به کوشش شهریار شاهین دژی (انتشارت سخن، 1391)
نظر شما