اندیشمندان و نویسندگان سرشناس و دردآگاه مکتب فرانکفورت همواره نیم نگاهی به هیدگر و آثار و آرای او افکندهاند. توجه و طرز نگرش آنان به هیدگر و آشناییشان با او در یک سطح و اندازه نبوده است. برخی مانند هربرت مارکوزه به صورت رسمی شاگرد هیدگر در دانشگاه فرایبورگ بوده، از او بسیار آموخته و اثر پذیرفتهاند. محققانی تاثیر هیدگر به مارکوزه را تا آخرین آثار او پی گرفتهاند. بعضی دیگر مانند هابرماس در جوانی چند سالی تحت تاثیر هیدگر و علیالخصوص «وجود و زمان» بوده، به بزرگی و تاثیر عظیم و گسترده هیدگر اذعان کرده و سپس به جرگه مخالفان معتدل و منصف هیدگر پیوستهاند.
کسی مانند آدورنو که عمری منکر و خصم سرسخت هیدگر بوده، در جایی نوشته است که هیدگر در «راههای جنگلی» در راهی قدم برمیدارد که تفاوت چندانی با راه ما ندارد. این جمله نشان دهنده آن است که آدورنو با کتاب «راههای جنگلی» هیدگر آشنا بوده است. احتمالا کسانی همچون والتر بنیامین، اریش فروم، فرانتس نویمان و لئو لوونتال تماس مستقیمی با آثار هیدگر نداشتهاند، اگرچه اندیشههایشان قرابت بسیاری به اندیشههای هیدگر دارد.
با وجود این، اصحاب مکتب فرانکفورت هر گونه اثرپذیری از هیدگر را، به علل و دلایل سیاسی، کتمان و انکار کردهاند. من در دفتر کوچک «هیدگر و مکتب فرانکفورت»، در حد وسع، به این موضوع پرداختهام و البته مقصودم بیشتر بررسی رای و نظر اندیشمندان مکتب فرانکفورت درباره هیدگر بوده است.
کتابی با عنوان «سنجش دیالکتیک روشنگری» چاپ و منتشر شده که هدفاش بررسی و نقد کتاب «دیالکتیک روشنگری» اثر مشترک ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، است. مولف این کتاب، خسرو ناقد، یک پوپری تمام عیار و دوآتشه است. او پوپر را فیلسوف صلح، دوستی، تساهل و تسامح و مهندسی گام به گام میداند و هیدگر را فیلسوف خشونت، انقلاب، جنگ و مصیبت و بدبختی.
همان نگاه ثنوی سیاه-سفید بین: هر چه نیکی است پیش پوپر است و هر چه شر است نزد هیدگر. این پوپر فیلسوف صلح و دوستی زمانی گفته بود که برای صلح باید جنگید. فهم مقصودش، در بادی امر، اندکی دشوار است. منظورش آن بود که برای صلح و امنیت غرب متمدن (اروپا و آمریکا) باید در خاورمیانه و دیگر مناطق غیرمتمدن جنگ کرد. مردمان خاورمیانه و دیگر نقاط غیر متمدن زندگی در صلح و آرامش را چه میفهمند! انسان یعنی انسان ساکن در غرب (اروپا و آمریکا)!!
به هر تقدیر، پوپر و به تبع او خسرو ناقد، عاشق و شیفته اصول، آرمانها، نهادها و ارزشهای نهضت روشنگری است. آن دو دستاوردهای مدرنیته مانند عقلانیت خودبنیاد، علم جدید، تکنیک، دموکراسی و حقوق بشر و غیره را مطلق میانگارند و هیچ گونه نقد و انتقاد به آنها را بر نمیتابند. پوپر، و به تبع او خسرو ناقد، هم دشمن هیدگر است و هم دشمن مکتب فرانکفورت. زیرا هم هیدگر منتقد مدرنیته و محصولات و مظاهر آن است و هم مکتب فرانکفورت. از این رو، طبیعی است که اندیشههای دو دشمن از یک سنخ دانسته و با یک چوب رانده شود.
خسرو ناقد در کثیری از موارد، آرا و افکار اصحاب مکتب فرانکفورت، علی الخصوص دو نویسنده کتاب «دیالکتیک روشنگری» را متاثر از هیدگر تلقی میکند. به زعم او، نقد و انتقادهای دو نویسنده کتاب «دیالکتیک روشنگری» از نهضت روشنگری و مبادی و مبانی و مقاصد و نتایج آن به گونهای ریشه در تفکر هیدگر دارند. همانندی و مشابهت میان دو اندیشه بسیار بیشتر، ژرفتر و گستردهتر است. خسرو ناقد در نقد «دیالکتیک روشنگری» به منفی گری و بدگمانی نویسندگان اشاره میکند و میگوید این کتاب نقد فراگیر تمدن است. آن دو نویسنده معتقدند که هدف روشنگری رهایی انسان بود اما آن، در حقیقت، به گسترش سلطه منتهی شد؛ سلطه انسان بر طبیعت، سلطه انسان بر طبیعت درون خود (تسلط بر غرایز) و سلطه سیاسی. روشنگری، در واقع، در خدمت نظام سلطه درآمد و به تمامیت خواهی منجر گردید. در سرمایه داری تمامیت خواه، فرهنگ و هنر تجاری شد و در وضعی که «صنعت فرهنگ» نامیده میشود صرفاً به تولید انبوه کالا و محصولات فرهنگی و هنری بر اساس اصل سودآوری و با هدف نیل به بیشترین صرفه مالی و بیشترین مصرف کننده پرداخته میشود. در نظر نویسندگان «دیالکتیک روشنگری» تمام فجایع و مصایب قرن بیستم فرزندان بلافصل نهضت روشنگری قرن هجدهماند.
خلاصه، به عقیده خسرو ناقد، کتاب «دیالکتیک روشنگری» متاثر از اندیشههای نیچه و مارتین هیدگر است. او مینویسد: «یکی از انگیزههای اصلی که به کرات در مکتب فرانکفورت دیده میشود، این باور است که جهان در معرض تهدید فزاینده تکنولوژی قرار دارد و این که تکنولوژی در خدمت علم قرار دارد؛ آن هم علمی که اساسا در برابر جهان ارزشها بیاعتناست. اگر مقررات و قید و بندهای علم باورانه برای تمام فعالیتهای شناختی انسان الزام آور شود و از این طریق قابلیت ما در شناخت داوری ارزشی از میان برود، پیشرفت علم و تکنولوژی ناگزیر به استقرار نظام توتالیتاریستی میانجامد و به آلت دست قرار گرفتن هر چه بیشتر انسانها و به نابودی فرهنگ و زوال شخصیت انسانی منتهی میشود. در این باور نسل اول مکتب فرانکفورت آشکارا میتوان تاثیرپذیری آنان را از نظریههای مارتین هیدگر مشاهده کرد.» از دیدگاه مولف، نگاه هیدگر به عقل گرایی و روشنگری تحقیرآمیز است و او روشنگری را چنان کوچک میشمارد که آن را در کنار خودکامگی میآورد. از همین آبشخور است که آثار متفکران مکتب فرانکفورت آب میخورد. هیدگر از همین جا اثر میگذارد.
بی تردید، اندیشمندان مکتب فرانکفورت مشترکات فکری و فلسفی بسیاری با هیدگر دارند اما هیدگر، علی الظاهر، در هیچ جا به آن مشترکات اشارهای نکرده و احتمالا در هیچ جا اسامی و آثار نظریه پردازان مکتب فرانکفورت را به زبان یا قلم نیاورده است. اما اصحاب مکتب فرانکفورت در جاها و موراد کثیری به هیدگر و آثار و اندیشههای او پرداختهاند.
متاسفانه آنان به جای مواجهه اصیل فکری و مباحثه دقیق فلسفی عمدتا جوانب سیاسی را ملحوظ داشتهاند. نظریه پردازان مکتب فرانکفورت به سهولت میتوانستند ریشه بسیاری از تفکراتشان را درباره مدرنیته، روشنگری، علم مدرن، تکنیک، صنعت فرهنگ، انسان تک ساحتی و غیره در آثار هیدگر بیابند. اما آنان به عمد و قطعا بنا به علل و دلایل سیاسی از این کار تن زدند و به جای آن بر سر گرایشها و علایق سیاسی و قضیه ریاست دانشگاه هیاهو و جار و جنجال به راه انداختند. در واقع اصحاب مکتب فرانکفورت، به جای همدلی و همفکری با هیدگر، به جمع دشمنان او پیوستند. کاش آنان آن قدر درایت و زکاوت و بصیرت داشتند که با این کارشان دشمن مشترکشان، پوپر و امثال او، را شاد نمیکردند.
اصحاب مکتب فرانکفورت چه متاثر از هیدگر باشند و چه نباشند، چه مشترکات فکری با او داشته باشند و چه نداشته باشند، هر دو دشمنانی مشترک دارند که آنها را به خصومت با تمدن غرب، سیاه نمایی، مرگ اندیشی، طرح ایده انحطاط و اضمحلال غرب متهم میکنند. نیز آنها را به طرفداری از خشونت و زور و قهر متهم میکنند و در واقع هر دو یعنی هم هیدگر و هم مکتب فرانکفورت را با یک چوب میرانند. این دشمنان مشترک، امروز در جامه لیبرالی در بیشتر جامعهها به هر عقیده و رای و نظری که متفاوت با عقیده و نظر آنها باشد، به انواع ترفندها، حمله میکنند یا اجازه ابراز و اظهار به آن نمیدهند.
لیبرالها، این دشمنان مشترک هیدگر و مکتب فرانکفورت، به هر وسیلهای متوسل میشوند تا رای خود را به کرسی بنشانند. بعید است که آنان به هیچ اصل و قاعدهای معتقد باشند جز خواست و امیال خودشان. لیبرالهای امروزی درست بر خلاف مبانی ادعاشده لیبرالیسم عمل میکنند. زیرا لیبرالیسم قاعدتا باید به «دیگری» اجازه اظهار نظر و آزادی بیان و عقیده را بدهد اما لیبرالهای امروزی کم تحمل شدهاند و از اصول و آموزههای اساسی لیبرالیسم بسیار دور افتادهاند. ظاهرا از لیبرالیسم صرفا یک اسم خالی مانده است.
نظرات