مایک دیویس میگوید: ستایش از مردم بهعنوان قهرمان و فرستادنشان به موقعیتهای خطرناک، آن هم بدون محافظت، نفرتانگیز است.
در آثار و مصاحبههایتان از اصطلاح تاثیرگذار «ابرسرمایهداری» (Super Capitalism) برای توصیف نئولیبرالیسم بهمثابه چیزی که خود را از خلال سرمایهداری گانگستری نمایان میکند بهره میبرید. وضعیت «ابرسرمایهداری» چگونه است و نیروهای منفی آن چه تاثیری بر حیات روزانه مردم در آمریکا دارد؟
در آمریکا، اوضاع اینگونه بود که مردم شب به رختخواب رفته و صبح با رکود بزرگ [به رکود گسترده اقتصادی جهان، یک دهه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم گفته میشود]، وضعیتی که تا 1933 به درازا کشید، مواجه شدند. بحث نهتنها بر سر شوک آنی بلکه نتایج میانمدت و درازمدت آن است. اکنون نزدیک به یکسوم خانوارها درآمد کافی برای خرید غذای مورد نیاز را ندارند. اگر آمار رسمی بیکاری ثبتشده و افرادی را که بهطور کامل بیکار بوده و شاغل نیستند (اما به دلایلی واجد شرایط نبوده یا نام خود را به این عنوان ثبت نکردهاند) لحاظ کنیم، میتوان نتیجه گرفت که بیش از یکسوم نیروی کار آمریکا مشاغل خود را از دست دادهاند. مردم خانههایشان را نیز از دست میدهند.
متاسفانه، این تنها آغاز کار است. سازمان بهداشت جهانی کرونا را یک پاندمی خوانده است. بحث رسانههای تجاری و اقتصاد آکادمیک بر سر این نیست که آیا رکورد روی خواهد داد یا نه، بلکه بحث بیشتر بر سر زمان وقوع و شدت آن است. اقتصاد آمریکا از رکورد سال 2008 هنوز نتوانسته به طور کامل سر بلند کند. ویروس کرونا و شیوع آن از تناقضهای از پیش موجود در اقتصاد پرده برداشت، نهتنها در آمریکا بلکه در سراسر جهان. پاندمی این دردها را شدت بخشیده است. یکی از چیزهایی که بیش از همه نگرانم میکند این بوده که موتوری در کار نیست که آمریکا و کل دنیا را از رکودی که وارد آن شده بیرون بکشد. ما به عصر تاریخی نوینی پرتاب شدهایم. تقریبا، تمامی همهگیرشناسان باور دارند که ویروس کرونا نخستین مورد از زنجیره پاندمیها است. شاهد همگرایی تمامی نیروها در تمامی جبههها خواهیم بود، از جمله بحران مواد غذایی. برهه فعلی را نمیتوان تونلی دانست که از انتهایش نوری پدیدار میشود.
پاندمی کرونا و انهدام اقتصادی ناشی از آن را در آمریکا نوعی «بحران» برای سرمایهداری میدانند. اما سرمایهداری مدتهاست که در نوعی «بحران» قرار دارد، اما خود را با آن تطبیق داده و جان به در برده است. آیا این اعلان مرگ سرمایهداری زودهنگام نیست؟
سرمایهداری در بحران اقتصادی و بهشکلی اساسیتر در دوران جنگ تغییر پیدا میکند. البته، همانگونه که از سال 2008 به این سو بررسی شده، مالیسازی اقتصاد با صندوق پوشش ریسک [اشاره دارد به حاملان سرمایهگذاری و ساختارهایی برای کسبوکار که به سرمایهگذاران خود امکان حضور در طیف وسیعتری از موقعیتهای تجاری و سرمایهگذاری را میدهند] و سرمایهگذاری خصوصی انتقال مشاغل از این کشور را تسهیل کرده است. اقتصادِ آمریکا را نه شرکتهای بزرگ بلکه اندک میلیاردهایی چون خانواده دیووس [از ثروتمندترین خانوادههای میشیگان؛ دیک دیووس از اعضای این خانواده بهعنوان یکی از ثروتمندترین افراد جهان شناخته میشود که ارزش داراییهایش بیش از پنج میلیارد دلار ارزیابی میشود]، میلیاردرهای نفتی و کذلک میگردانند. این نوع سیاست اقتصادی مخرب بر جهان نیز تاثیرگذار بوده است.
سرمایهداری مدام تغییر میکند. اما مهمترین تحلیلی که باید درکش کنیم این بوده که سرمایهداری در چهار زمینه عمده بقای بشر را تهدید میکند؛ نخست آنکه سرمایهداری بقای بشر در زمینه امنیت غذایی و آبی را تضمین نمیکند و گمان نمیکنم بتواند چنین کند. پیشبینی استاندارد این بود که تولید غلات در جهان باید 50 درصد افزایش یابد تا در سال 2040 یا 2050 جوابگوی جمعیت جهان باشد. این اتفاق نیفتاده است. وجه دوم البته گرمایش جهانی است. دو جنبه نیز در زمینه مقابله با تغییرات اقلیمی وجود دارد. مورد اول کاهش آلایندهها است که باید اقتصاد را هرچه سریعتر عاری از کربن کنیم. مورد بعدی سازگاری است که نیازمندِ حرکت صدها میلیون از مناطق ساحلی و اقیانوسی است. سرمایهداری دیگر همچو گذشته ما را استثمار نمیکند، یعنی بهاندازه کافی شغل تولید نمیکند. این نظام دیگر درآمد یا نقشهای اجتماعی معنادار برای مردم فراهم نمیکند. نهایتا، 15 سال (یا بیشتر) است که شاهد دگرگونی بنیادینی هستیم. منظور تنها تحقیق درباره بیماریهای مشخص نیست بلکه بحث همچنین بر سر توسعه فناوریهای بیولوژیک نوین و طراحی بیولوژیک در سطح اتمی، شیوههای نوین تولید واکسن و نسل بعدی توالییابی [ژنتیکی] است. انقلابی در بیوتکنولوژی روی داده است. اما در حال حاضر نمیتوانیم آن را به سلامت عمومی تمامی آمریکاییها و دیگر مردمان روی این کره خاکی بازگردانیم. اگر به مدت 30 سال دیگر به این شکل از سرمایهداری ادامه دهیم، جان چندین میلیارد نفر در معرض خطر قرار میگیرد. نهایتا، به شکلی بنیادین، بخش اعظم این خطرها از سوی سرمایهداری کلید خورده است.
نظرتان درباره زبان دونالد ترامپ، پیروان جمهوریخواهش، پولداران بانفوذ و دیگر سرمایهداران گانگستر و تبلیغاتشان مبنی بر اینکه مردم باید خود را بهخاطر «اقتصاد» فدا کنند چیست؟
شریرانهترین کلمه در فرهنگ واژگان نازی عبارتی است آلمانی به معنای «زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند.» این اصطلاحی رسمی بود که برای کشتار دستهجمعی معلولان جسمی و ذهنی به کار میرفت. این امر همچنین شامل هزاران سالخورده و کسانی میشد که به جنون دچار شده و به دست نازیها در بیمارستان کشته شدند. اصول و اخلاق شیطانصفتانه مشابهی نیز اکنون پذیرفتنی شده است. این منطق نهتنها در آمریکا بلکه در بریتانیا نیز صادق است. زبان ترامپ و رهبران جمهوریخواه درباره اقتصاد که براساس آن افراد سالمند و دیگر اقشار آسیبپذیر باید خود را در وضعیت فعلی فدا کنند اساسا اخلاقی نازیستی است، شکلی نازیستی از داروینیسم اجتماعی و بهنژادشناسی. دیگر بحث بر سر این نیست که سود بر مردم اولویت دارد، بلکه موضوع این است که مردم هم باید فدای سود شوند. مردم عادی در وضعیتی قرار گرفتهاند که از آنها خواسته میشود دست به انتخابهایی هولناک بزنند، مانند انتخاب میان از یک سو سلامتی و بقای اعضای پیرتر خانواده یا افراد معلول و جلوگیری از فروپاشی اقتصادی شخص. مردم در برابر انتخاب میان از دست دادن خانه و پساندازشان و از سوی دیگر جان به در بردن از پاندمی فعلی قرار میگیرند.
جامعه آمریکا را ویروسی دیگر فرا گرفته است. این ویروسی است که فرد را مجبور میکند تا دست به انتخابهایی غیرممکن بزند، انتخابهایی که نخبگانی آن را ارائه کردهاند که حاضرند برای رسیدن به اهدافشان دیگران را قربانی کنند. شک ندارم وقتی مشخص شد که 60 درصد کسانی که در بسیاری از شهرهای آمریکا جان خود را در اثر ابتلا به این بیماری داده سیاهپوستان بودند، همین نخبگان از درخواستشان مبنی بر بازگشت مردم به سر کار بدون هیچگونه تجهیزات حفاظتی و خطری که خانوادههایشان را تهدید میکند، احساس رضایت بیشتری کردند.
مردم آمریکا چگونه خود را با مالیسازی زندگیشان تطبیق داده و فلاکت به بار آمده از آن را بهعنوان چیزی عادی پذیرفتهاند؟
دهههای آغازین قرن 21 بسیار شبیه میانه قرن 19 با بازگشت به نوعی منطق دیکنزی است. حس میکنم صداهای دهه 1840 یا 1850 را درباره فقرای نالایق میشنوم. مردم حس میکنند که کنترلی بر نیروهای تاثیرگذار بر زندگیشان ندارند. مالیسازی اقتصاد و جهان اجتماعی را بهعنوان مثال در نظر بگیرید. چه کسی به این ماجرا رای داد؟ من و شما؟ ما از این مسائل سر در نمیآوریم. ما مردمی هستیم که نمیدانیم چه کسی بهراستی پشت این سیاستها قرار دارد. در وضعیت فعلی، چه چیزی از خدمات درمانی جهانی مهمتر است؟ میلیونها تن شغل خود را از دست میدهند و این به معنای از کف رفتن خدمات درمانی نیز هست. در ایالات متحده شاهد هستیم که کلینیکها و بیمارستانها خصوصی بهخاطر کرونا در حال فروپاشیاند، آن هم در وضعیتی که بیشترین درخواست برای خدمات اضطراری وجود دارد. نیمی از صنعت پزشکی آمریکا به حال خود رها شده تا شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی یا صندوقهای پوشش ریسک «نجات»شان دهند. این سیستم بسیار بدتر از آنی خواهد بود که تا حد و حدودی مسئول بحران کرونا است.
ما مردم خبر نداریم که صندوقهای پوشش ریسک، بانکها، شرکتهای داروسازی و صنایع مرتبط با سوختهای فسیلی چه هزینهای برای حفظ مقامهای انتخابشده میپردازند. بدون دانش و توانایی آشکارسازی انتخابها و بدون وجود کاندیداهایی که آلترناتیوهای راستین ارائه کنند، مردم نخواهند توانست بهدرستی از میان این منجلاب راهشان را پیدا کنند. در حال حاضر، حزب جمهوریخواه چهبسا در حد و اندازه حزب نازی در آلمان تهدیدی برای جهان ما باشد. یک مثال برایتان بزنم: جمهوریخواهان عملا بدل به یگانه نیروی مهمی شدهاند که طی 30 سال گذشته در برابر اقدام برای جلوگیری از گرمایش زمین ایستاده است. حزب دموکرات نیز که بناست سیاستی جایگزین ارائه کرده و بیانگر منافع طبقه کارگر این کشور باشد، بدل به برده نئولیبرالیسم و مالیسازی اقتصاد شده است.
شرکتهای بزرگی چون هول فودز [فروشگاه زنجیرهای خردهفروشی و عمدهفروشی مواد غذایی]، تارگت [شرکت خردهفروشی آمریکایی]، سیویاس [شرکت خردهفروشی و توزیع دارو آمریکایی]، والگرینز [شرکت خردهفروشی آمریکایی] و دیگران روایتی منحرفانه ایجاد کرده که در آن «کارکنان بخشهای ضروری» همچو «قهرمان» نشان داده میشوند. این کارکنان، افرادی هستند با درآمد پایین که مورد بهرهکشی قرار میگیرند و زندگیشان را به خطر میاندازند، آن هم به این خاطر که اصولا چاره دیگری ندارند.
ستایش از مردم بهعنوان قهرمان و فرستادنشان به موقعیتهای خطرناک، آن هم بدون محافظت، نفرتانگیز است. آن هم وقتی که دستمزد کار در شرایط خطرناک را بهشان نمیدهی. به عبارت دیگر، مثل آن است که باهاشان مثل آشغال رفتار کنی و بعد ازشان بهعنوان «کمکفروشندههای قهرمان و کارکنان بخشهای ضروری» تقدیر کنی. کارکنان بخش خدمات درمانی نیز چنین هستند؛ بهخاطر کمبود تجهیزات حفاظتی مکفی جانشان را از دست میدهند و در عین حال ازشان بهعنوان قهرمان یاد میشود. این اما نشان میدهد که شرکتهای بزرگ چه ترسی از کارکنان خدماتی و توزیعی در اقتصاد آمریکا دارند. مردم دارند دست به شورش میزند. این حجم از اعتراضها در سراسر کشور در فضای کار شگفتآور است. از جف بزوس به پایین، نخبگان شرکتها اکنون از قدرتی که کارکنانشان دارند میهراسند.
البته از سوی دیگر، پاندمی کرونا و فروپاشی اقتصادی کمابیش حکم نابودی تجارتهای خانوادگی و کوچک است، مخصوصا تجارتهایی که بخش اعظم کارکنانش را مهاجران تشکیل میدهند. با بهرهگیری از اصطلاحات داروینی، ویروس کرونا کفه را به سود رپترهایی چون آمازون میچرخاند که بهسرعت خردهفروشیهای کوچک و تجارتهای خانوادگی را نابود میکنند. بخشهایی از طبقه متوسط یا حتی بخشهای بالایی آن به سوی وضعیتی نزدیک به افلاس رانده میشوند. آنها به درون مغاک فرو میافتند. این بحران را نمیتوان سه یا چهار سال پشت سر گذاشت. شاهد اثر گلوله برفی [فرایندی است که چیزی از حالت اولیه کوچک یا کماهمیت خود به چیزی بزرگتر و همچنین شاید بهطور بالقوه خطرناکتر یا مصیبتبارتر تبدیل شود] این پاندمی در اقتصاد و بدل شدنش به بحران آبی و غذایی و غیره هستیم.
در اینجا سناریویی برای دوران پس از پاندمی مطرح میشود: در آمریکا و دیگر کشورهای غربی و همچنین دیگر نقاط جهان، رژیمی دموکراتیک و در عین حال استبدادی مستقر میشود. جامعه شرکتمحور (corporatocracy) قدرت بیشتری پیدا میکند. جامعه مراقبتی و سرمایهداری نظارتی سلطه بیشتری مییابد. این امر همچنین از سوی عموم مردم جهان بهعنوان بخشهایی معمول از حیات روزمره تلقی میشوند که برای امنیت و سلامت ضروری هستند. چگونه باید خود را با این ویرانشهر آینده-امروزی همراستا کنیم؟
تهدید بسیار جدی است. رئیسجمهوری چون دونالد ترامپ را داریم و غرور او آنچنان بزرگ است که همهچیز را میبلعد. برای او واقعیتی ورای خودش وجود ندارد. ترامپ با بهرهگیری از «ویلیام بار»، دادستان کل آمریکا، و همچنین دیگر جمهوریخواهان مدعی شده که قدرت مطلق را در دست دارد و در عین حال از هرگونه مسئولیت در مقام رئیس دولت شانه خالی میکند. آمریکا بر لبه استبداد قرار دارد. اما همچنین شاهد بودیم که نظارت و دیگر تکنولوژیهای بهظاهر قدرِ قدرت تا چه اندازه آسیبپذیر هستند. به درجه سقوط سیستم از ماه ژانویه به این سو نگاهی بیندازید. مردم باید مقاومت کرده و از روشهای صلح آمیز ممکن بهره ببرند. مردم آمریکا باید در خیابانها بمانند. یک چیز برایم مسلم است: مردم باید به هر شکلی علیه بسیاری از عناصر وضعیت موجود مبارزه کنند، بهشکلی موشکافانه و عاری از خشونت. از فوریه به این سو گفتهام که باید در خیابانها بمانیم. هیچ تضادی میان فاصلهگذاری اجتماعی و مسئولیت اجتماعی مقاومت و رفتار معترضانه نمیبینم.
مردم چگونه باید میان امید و نومیدی در این زمانه چالشبرانگیز تعادل ایجاد کنند؟ مقاومت چگونه خواهد بود؟
باور دارم که باید به مبارزه ادامه داد. این کار را باید برای نجات خودمان، خانوادههایمان و کل بشر انجام دهیم. باید ایستادگی کرد، هرچقدر هم وضعیت نومیدانه و احتمال پیروزی اندک باشد. من آگاهی اجتماعی و گرایش سیاسیام را با جنبش حقوق مدنی آغاز کردم. شاهد معجزاتی بودم؛ اینکه بهرغم ایدئولوژیای که با آن مبارزه میکردیم، چه کارهای ناممکنی از مردم سر میزد. امید من به عوامل تغییر در نسل جدید و بهخصوص جوانان رنگینپوست است. برای مقاومت و پیروزی باید واقعگرایی را کنار زده و آنچه را که ضروری است انجام دهیم.
نظر شما