در ابتدا لطفاً از سلمان فارسی بگویید؛ سلمانی که ایرانی است اما جزو نزدیکترین افراد به رسول گرامی اسلام (ص) میشود.
در مورد زندگی «سلمان فارسی» بسیار سخن گفته شده؛ اما در این مجال بهتر است با این پرسش آغاز کنیم که اساساً، سلمان فارسی چگونه سلمان فارسی شد؟ روحیه پرسشگری و تلاش برای رسیدن به حقیقت، سلمان را سلمان کرد آنچنانکه گفتهاند وی در جستجوی حقیقت بود و در این راه از ادیانی چون زرتشتی و مسیحیت عبور کرد تا به «اسلام» رسید.
اسلام برای سلمان حتماً جذابیت داشته است. برخی از این جذابیتها، جذابیتهای عمومی اسلام است، خصوصاً برای مردم صدر اسلام؛ مثل نگرش عمیق توحیدی، توجه به محرومان، برقراری پیوند بین قبایل، نفی بتهای بیجان و ... اما در کنار اینها، اسلام برای سلمان جذابیتهای دیگری هم داشته که خوب است به آنها هم توجه کنیم.
سلمان میبیند که در نگاه محمد (ص) فرقی بین عرب و عجم و سیاهوسفید نیست، برای دین محمد (ص) کرامت انسانی مهم است؛ آن چنانکه نمیپذیرند که سلمان دربند بماند و او که دربند بوده و بهعنوان برده خریدوفروش میشده را از بند آزاد میکنند و شگفتا که او این آزادی را مدیون رسول اکرم (ص) است.
به قول مولوی «کیست مولا؟ آنکه آزادت کند! بند رقیت ز پایت برکَنَد...» در تعالیم اسلام، برادری و پیوند، تبلیغ و ترویج میشد، به همین خاطر او با «ابوذر»، عقد اخوت میبندد؛ اما از همه اینها مهمتر، وجود رابطه معنوی بین او و پیامبر و اهلبیت پیامبر است که آنها را مصاحب هم قرار داد؛ آنچنانکه «سلمان محمدی» و مورد خطاب «منا اهلالبیت» قرار گرفت.
عظمت سلمان فارسی بهجایی رسید که به نقل از شیخ صدوق، تفسیر قرآن میگفت و حدیث پیامبر را نقل میکرد و امام علی (ع) مطالب وی را تصدیق میفرمود. این یعنی سلمان، فهم درستی از مکتب اسلام داشت.
به نکته قابل تعمقی اشاره کردید؛ یعنی «فهم درست از اسلام». حالا سؤال این است که سلمان، چگونه میشود به فهم درست از اسلام رسید؟
جوابتان باز در پاسخ اول پنهان است؛ یعنی روحیه جستجوگری برای کشف حقیقت؛ امروزه شبهههای زیادی در مورد اسلام، دین، مذهب، کتاب مقدس و ... مطرح میشود. ذهن خلاق انسانها هم دائماً پرسش میسازند و پیش میروند؛ اما اندکاند افرادی که پس از دریافت شبههها، در جستجوی حقیقت، بیقرار شوند. این بیقراری در سلمان وجود داشت و باعث شد که از ایران به حجاز بیاید و سختیهای زیادی را متحمل شود.
بیقراری سلمان، در کجا تسکین پیدا کرد؟
سلمان، اسلام مجسم را در رسول خدا (ص) مشاهده کرده بود؛ بنابراین اگر بعد از رحلت رسول خدا (ص) کسی را پیدا نمیکرد که بوی محمد و اسلام راستین را بدهد، شاید زندگیاش تا ابد بر مدار بیقراری میگشت؛ اما او «علی» را دید و نهتنها «علی» را دید که «علیشناس» شد و «علی» را تبلیغ کرد.
به نقل از شیخ مفید، او به مردم یادآوری میکرد، جز علی (ع) هیچکس از اسرار نبوت آگاه نیست و در نزد علی (ع) علومی است که در نزد هیچکس نیست.
قرائت سلمان از اسلام و فهم سلمان از وحی برمدار «علی و فاطمه» میگشت. آنها هم سلمان را محرم اسرار و امین خود میدانستند. سلمان، چهره شناختهشده صدر اسلام بود. نقل کردهاند که گروهی از علی ابن ابیطالب (ع) درخواست کردند درباره اصحاب حضرت محمد (ص) سخن بگوید و آنها را معرفی کند. در ادامه پرسشهای خویش درباره اصحاب پیامبر، گفتند: از وضع و جایگاه سلمان به ما خبر دهید. علی ابن ابیطالب (ع) فرمود: «ادرک العِلمَ الاوّلَ و العِلمَ الآخر، بحرٌ لاینزحُ قعرُهُ، منّا اهل البیت» سلمان دانش اول و آخر را درک کرده است، دریایی است که قعر آن کشیده نمیشود، سلمان از ما اهل بیت است.
ابن ابی الحدید معتزلی هم این حدیث را آورده که؛ «ذاک بحرٌ لایُنزف و هو منّا اهل البیت». سلمان دریایی است که تمام نمی شود و او از ما اهل بیت است.
حال میبینیم که این سلمان، با چنان علم و دانش مثالزدنی، بعد از پیامبر (ص) گرفتار درگیریهای قومی و قبیلگی و رأی و نظر افراد و اشخاص نمی شود بلکه در جستجوی راه حق به «علی» میرسد. در حقیقت، اسلام سلمان محمدی آغاز شد و علوی به اوج رسید. این پیوند، شاید جزو مهمترین پیوندهای ایمانی ایرانیها با اهلبیت باشد که الحمدلله تا به امروز نیز ادامه داشته است.
آیا واقعاً یک ایرانی میتوانست در آن زمان مفسر قرآنی باشد که به عربی نازلشده و به بالاترین درجات فهم وحیای برسد که از طریق پیامبری عربزبان به مردم رسیده است؟
بله، میتواند. مسئله فهم و برداشت درست از مفاهیم، مسئلهای مهمتر از ساختارهای زبانی است. جالب اینجاست که حتی ساختارهای زبانی لغت عرب را هم ایرانیها شرح دادند.
«یونس بن حبیب» متوفی در سال 183؛ که ابن الندیم میگوید اعجمی الاصل است و کتابی به نام معانی القرآن الکریم تألیف کرده است. «ابو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر» معروف به سیبویه، متوفی در حدود سال 180. سیبویه اهل فارس است. «علی بن حمزه کسائی»، «محمد بن قاسم انباری» معروف به ابن الانباری. اهل انبار است که مخزن غلات ساسانیان بوده است. «عبدالقاهر جرجانی»، ادیب نحوی لغوی معانی بیانی معروف؛ بیشتر شهرت عبدالقاهر در فن بلاغت یعنی معانی و بیان است و درعینحال از نحویین نیز به شمار میرود و بسیاری دیگر از دانشمندان و لغت شناسان و عالمان علم فصاحت و بلاغت، ایرانی بودند.
بااینوجود فهم سلمان، محصول «علم اللغه» یا «فقه اللغه» و ... نیست. نتیجه «وصل محمدی» و «کشف علوی» است و این یعنی پیوند حضور و حصول! سلمان قطعاً از طریق تعالیم رسول خدا و صحابه کبار، خصوصاً مولا علی (ع) و حضرت زهرا (س) با اسلام آشنا شد (حصولی) اما پیوند شهودی و حضوری با ولایت برقرار کرد آن چنانکه در سختترین شرایط، دست از علی نکشید.
از محمدباقر مجلسی در کتابش بحارالانوار ذکر شده او مودّت اهلبیت را بر هر مسلمانی واجب میدانست و اطاعت از امام علی (ع) را بهحکم خدا واجب میدانست و اطاعت از ایشان و امامان از نسل وی را اطاعت از خدا و پیامبر میشناخت.
درست است که پس از رحلت رسول خدا (ص) سلمان، مدافع علی (ع) بود، اما در زمان خلیفه دوم، حاکم مدائن شد؟
وقتی صحبت از فهم درست سلمان میکنیم، یعنی همین! این رفتار سلمان، ریشه در تعالیم علی دارد. علی از حق فردی و شخصی خود گذشت اما مگر امامت و هدایت خلق، امری شخصی است؟! هرگز ... حتی دوران سکوت علی، دورانی نبود که به «قاعد» و ساکن بودن علی ختم شود. علی، یک مصلح بزرگ اجتماعی بود و امامت و هدایت میکرد، حتی زمانی که خلیفه نبود!
سلمان در مکتب چنین فردی بزرگشده است. پس اگر با خلفا همکاری نمیکرد، جای سؤال بود! این یعنی تلاش برای رسیدن به وحدت عملی، یعنی فهم درست از اسلام، یعنی مجاهد بودن در تمام دوران حیات است.
ایرانیها اکنون هم عَلَمدار همین نگرش هستند؛ یعنی وحدت عملی؛ یعنی تمرکز روی مبانی مشترک و پرهیز از تفرقه برای حفظ اصل اسلام؛ نمیدانم این حرف را بگویم یا نه، اما انصافاً هم رسول خدا (ص) و هم اهلبیت (ع) روی ایرانیها حساب ویژه بازکرده بودند. از برخی روایات ضد عرب جریان شعوبیه که بگذریم، بازهم آنقدر حدیث و روایت در مورد ایرانیها (با عنوانهایی چون مردم خراسان، مردم ری، مردم فارس، قوم سلمان و ...) وجود دارد که گواه این مطلب است.
میتوانید به نمونههایی اشاره کنید؟
در حدیثی به نقل از ابونعیم اصفهانى آمده است هنگامیکه رسول خدا (ص) آیه شریفه (وَإِن تَتَوَلَّوْا) را تلاوت کردند، حاضران عرض کردند ای رسول خدا! کسانی که اگر ما اعراض کردیم خدا آنها را جانشین ما میکند و آنها مانند ما نخواهند بود، چه کسانی هستند؟ رسول خدا دست بر پای سلمان فارسی زد و فرمود: این و طایفهاش هستند. سپس اضافه نمود اگر دین خدا آویزه ستاره ثریا باشد، حتماً مردانی از فارس به آن خواهند رسید.
همچنین شهید مرتضی مطهری در کتابش «خدمات متقابل اسلام و ایران» ذکر داشته که در اواخر عمر پیامبر، هنگامیکه باذان (پسر ساسان فرمانروای ایرانی) عامل (دستنشانده) پادشاه ایرانی در یمن، مسلمان شد و به دنبال آن بسیاری از ایرانیان مقیم یمن نیز مسلمان شدند و فتنه اسود عنسی (از پیامبران دروغین) را دفع کردند و او به دست ایرانیان کشته شد و سپس ایرانیان مسلمان یمن با گروهی از مرتدان عرب مبارزه کردند تا آنکه مرتدان شکست خوردند و سرکرده آنان اسیر شد و او را به مدینه فرستادند.
غرض بنده این نیست که بحث برتری عرب یا عجم یا خدمات ایرانیان را بازگو کنم زیرا در فرهنگ اسلامی، برتری به تقواست. خواه عرب باشد، خواه فارس، ترک و ... غرض این است که بگوییم از زمان سلمان به بعد، خصوصاً در دوران خلافت امام علی (ع) ایرانیها در مناسبات اجتماعی ورود جدی پیدا کردند و شگفتا اینکه سیرهی عملی سلمان، ماکت سیرهی علی بود! چنانکه نقلشده است حتی زمانی که حاکم مدائن شد، باز با دست خود زنبیل میبافت و با دسترنج خودش روزی میگذراند.
یعنی به عبارتی شما سلمان را یک اسطورهی ایرانی- شیعی میدانید؟
اسطوره یعنی چه؟! آیا سلمان را اسطوره بنامیم تا در حد یک افسانه یا یک چهره تاریخی یا در حد یک قهرمان افسانهای شخصیتش را فروکاست کنیم؟! نه ...هرگز ... از کلام مرحوم شریعتی وام میگیرم و عرض میکنم که سلمان حقیقتی بر گونهی اساطیر برای ما ایرانیهاست.
با اینوجود، در جامعه ما هنوز سلمان ناشناخته است اما باز از شما میپرسم، ما چه کسانی را میشناسیم و شناخت ما از آنها چه عمقی دارد؟! آیا متفکران ما به «جامعه سلمانی» فکر میکنند؟ چند کرسی «سلمانشناسی» دایر کردهایم؟! آیا میتوان ایرانیهای مسلمان امروز (منظور ایران - پارس تاریخی است که شامل کشورهای متعدد میشود) را «میراث داران اندیشه سلمانی» دانست؟
بین سلمان با مسلمان، یک «میم» تفاوت است. به نظر من آن میم، میم معرفت است؛ یعنی کمال مسلمانی در معرفت است و کمال معرفت، همان قلهای است که سلمان به آن رسیده بود؛ یعنی تصدیق نبوت و فهم حقیقت ولایت و امامت ... اسلامی که سلمان به آن رسید، اسلام سطحی و ظاهری نبود، اسلامی بود که باطن داشت. او دریافته بود که باطن اسلام، ولایت است.
«محمدباقر مجلسی» معتقد است، سلمان همیشه خواستههای امیرالمؤمنین (ع) را بر خواست و اراده خویش مقدّم میداشت، پابرهنگان و فقیران را دوست میداشت و آنها را بر سرمایهداران برتری میداد. همچنین دانش و دانشمندان را دوست میداشت. عبد صالح خدا و مسلمان حنیف بود و ائمّه معصومین (ع) فراوان از وی یادکرده و او را «سلمان محمدی» نامیدهاند.
ما مسلمان زیاد داریم اما مسلمانی با روش و سلوک سلمان، کم است. سلمان معصوم نبوده است اما به مقامات عالی و معنوی رسید و این یعنی میتوان ایرانی و مسلمان بود و تا آنجا رفت که اهلبیت انسان را تائید کنند و بگویند؛ «منّا اهل البیت»، چرا؟! چون در نظر آنها، نژاد، قومیت، رنگ و زبان بیمعنا بود. برای آنان تقوا مهم بود و شوق حرکت بهسوی حقیقت. قصه سلمان، قصه وصل است. وصل به حقیقتی متعالی که در وجود نازنین رسول خدا و اهل بیت، متجلی شده بود. اسم آن حقیقت، اسلام است.
بحث را امروزیتر کنیم. امروزه چه نیازی به مطالعه «سلمان» است؟
این سؤال را از جوانب مختلف میتوان پاسخ داد اما بنده سعی میکنم تیتروار به چند نکته اشاره کنم. امروز شبهات زیادی خصوصاً در فضای مجازی در مورد تناقضهای موجود بین فرهنگ ایرانی و اسلامی منتشر میشود.
گاهی بعضی از این رسانهها چنان بر رگ ایرانی بودن میکوبند که انگار در جهان هیچچیز مهمتری غیر از ایران و نمادهای ایرانی وجود ندارد و همه مردم جهان، شهروند درجه دوم و سوم و ... محسوب شده و ایرانیها، شهروند اصلی جهاناند و این نگرش باعث شده که برخیها ندانسته به استخوانهای پوسیده اجدادی افتخار کنند که بعضاً جز نامی از آنها نشنیدهاند.
خدا شهید مطهری را رحمت کند؛ ایشان موقعیتشناس بود و درست در روزگاری که انواع شعارهای ملیگرایانه بهقصد تخریب اسلام داده میشد از خدمات متقابل اسلام و ایران گفت.
ازایندست پژوهشها اکنون هم انجام میشود و قطعاً جویندهی منصف، به مقصد میرسد؛ اما گلایه باید کرد از دستگاههای فرهنگی که نتوانستند، روابط و خدمات متقابل اسلام و ایران را برای مردم این روزگار «خاصه جوانان» تبیین کنند.
مطالعه و پژوهش در مورد سلمان و سلمانهای دیگری که در تاریخ اسلام خوش درخشیدهاند و بیان خدمات و سیره و هندسهی فکری آنها به زبان هنر، نسل جوان را آگاه میکند.
از اهالی فرهنگ و هنر سؤال کنیم، چند فیلم سینمایی، سریال، نمایش، رمان و ... در مورد این مفاخر ساخته شده است؟! در کشور همهچیز با بودجه و مسائل مالی پیوند پیداکرده اما به استناد بیانیه گام دوم انقلاب، برای تحقق تمدن نوین اسلامی ما نیاز به کارهای بزرگ فرهنگی داریم. جوان امروز نمیداند که میراثدار چه کسانی است. اگر بداند و به آن خودباوری برسد، در حوزههای مختلف علمی، فرهنگی و ... راه آنها را ادامه میدهد.
به بحث در مورد سلمان فارسی برگردیم. به نظر شما بالاخره چطور میتوان راه سلمان را ادامه داد؟
تفکری وجود دارد که فکر میکنند، قبل از اسلام، هیچ اندیشه متعالی وجود نداشته است. این سخنان را به نحو دیگری غربیها بیان کردهاند و آن اینکه تمام اندیشه و اندیشمندان و خردورزی از یونان آغاز شده و لاغیر. هر دو تفکر باطل است.
اسلام دریای باعظمت اندیشه و معرفت است، کاملاً درست اما اندیشه متعالی، اندیشه متعالی دیگر را تائید میکند. اسلام عزیز، اندیشه متعالی و فرهنگهای فطری پیش از خود را تائید کرده اما با انحطاط اندیشه مخالف است.
در ایران پیش از اسلام، قطعاً فساد و انحطاط اندیشه وجود داشته است اما نمیتوانیم بگوییم که اندیشههای متعالی وجود نداشته؛ محصول اندیشه متعالی ایرانیان بوده است. همان اندیشه آزادی که انسان را به جستجوی حقیقت فرامیخواند. سلمان از آن اندیشه آزاد استفاده کرد و راهی وادی حقیقت شد و آن را در اسلام محمدی و فرهنگ علوی یافت.
روش سلمان را دیگران نیز امتحان کردند. مثلاً شیخ اشراق که با استفاده از حکمت خسروانی (حکمت ایران باستان) و پیوند دادن آن با اندیشهی اسلامی و عرفان، مکتب فلسفی - عرفانی «اشراق» را به جهان اندیشه تقدیم کرد.
ازنظر بنده فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی، دو دریای بزرگ است. «مرج البحرینی» که ثمرهاش لؤلؤ و مرجانهای علم و اندیشه و هنر ایرانی - اسلامی شد و امروز پیش میرود و مقصدش، تحقق تمدن نوین اسلامی است و آرمانی به بلندای پیوند به آرمانشهر موعود دارد. این مسیر ترسیمشده است، بخشی از آن تحققیافته اما هنوز هزار راه نرفته باقی است.
نظرات