131 سال از زادروز مارتین هایدگر میگذرد. تاثیر حیات فکری این اندیشمند بر فلسفه معاصر را چگونه ارزیابی میکنید؟
بیشک بخشی مهم از فلسفه جدید در غرب متاثر از هایدگر بوده و وی در بسط و گسترش آن نقش بسیار داشته است. به طور کلی، مسیری که هایدگر پیش گرفت را میتوان ادامه همان سنتی دانست که در فرانسه با دکارت آغازیدن گرفت؛ یعنی فلسفه مبتنی بر خودآگاهی و بررسی استنتاجات فلسفی بر پایه آگاهی. نکته مهم درباره هایدگر این است که امکان بازخوانی آرای فیلسوفان پیش از خود را فراهم کرده است. ژان هیپولیت زمانی گفت که برای درک فلسفه کانت باید فلسفه او را به سبک هگل و هایدگر تفسیر کرد. بنابراین خود هایدگر امکان بازنگری در آرای فیلسوفان پیشین خود را فراهم آورد، البته با بهرهگیری از شیوه خاص و منحصر به فردش. اما درباره اهمیت هایدگر باید بگویم که آنچه نظر او را در آن سالها به خود جلب کرده همچنان واجد اهمیت است: وجود. هایدگر تبیین استعلایی هستی را از مجرای رابطه انسان، انحراف از مسیر رسیدن به پرسش آغازین هستی میداند.
آیا امروزه همچنان میتوان هایدگری بود؟ پرسش هایدگر درباره هستی چه جایگاهی در دنیای امروز دارد؟
حیات فکری هایدگر تحولاتی را از سر گذرانده است و یکدست نیست. این نکتهای است بسیار مهم. بنابراین هنگامی که از هایدگر سخن به میان میآوریم باید این را نیز لحاظ کنیم که از کدام دوره او حرف میزنیم. ماهیت پرسش از هستی در ذهن هایدگر به دو دوره تقسیم میشود: دوره «هستی و زمان» و دوره «افادات به فلسفه». این دوره دوم را میتوان در مقالات و سخنرانیها و درسگفتارهای متعدد هایدگر در آن سالها یافت.
بهرغم گستره پهناور اندیشه هایدگر، به نظر من میتوان پرسشی بنیادین را در تمامی آنها ردیابی کرد: آیا میتوان به پرسش هستی در افق زمانمندی اندیشید. این همان پرسشی است که هایدگر در «هستی و زمان» و همچنین «متافیزیک چیست؟» به سراغش میرود. هایدگر استدلال میکند که بشر با فراروی از جهان پیرامونی، هستی خویش را شکل میدهد. بر همین قرار است که وی مفاهیمی چون «پایانمندی/محدودیت» و «عزلت/تنهایی» را بهعنوان اصول ساختاری و اولیه متافیزیک در نظر میگیرد، امری که با ملال بدل یه دازاین امروزی بشر میشود.
اینها مفاهیم و پرسشهایی است که همچنان میتوان در جهان امروز به سراغشان رفت. رویارویی با جهان و محیط پیرامون و پرداختن به هستی در دنیای امروز از اهمیت بسیاری برخوردار است، خاصه در میان کرونا و ضرورت بازگشتن به مفاهیم اساسی زندگی. وضعیت فعلی جهان خوب نشان داد که آنچه هایدگر درباره حیات منحصربهفرد دازاین میگفت تا چه اندازه اهمیت دارد. بنا به نظر هایدگر، ذات اندیشنده بدون وجود جهان خارج و بودن در جهان خارج، دارای شخصیت نیست. به بیانی دیگر، وی شخصیت و جهان را جداییناپذیر میداند.
از سوی دیگر، پاندمی فعلی مسئله مرگ را بار دیگر بدل به موضوعی محوری در زندگی بشر قرار داده است. درک هایدگر از مرگ و نیستی در وضعیت فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟
هایدگر مرگ را شیوهای از بودن میداند که دازاین به محض آنکه هستی یافت بار آن را بردوش میگیرد. وی مرگ را افق نهایی دازاین میداند. شاید بتوان دست به خطر زد و اینگونه نتیجه گرفت که وضعیت فعلی جهان نوعی «بودن به سوی مرگ» را برای ما به ارمغان آورده است، نوعی آگاهی از بیواسطگی و حضور دائمی مرگ بهمثابه بخشی از زندگی. وجه اصیل دازاین در نزد هایدگر نیز درست به چنین ساختاری اشاره دارد، چراکه اکنون دیگر کمابیش دریافتهایم که نابودی مسئلهای دوردست و بعید نیست، بلکه ساختاری بنیادی و جداییناپذیر از حیات هر روزهمان است.
وضعیت فعلی بهخوبی اهمیت تلقی هایدگر از واژه «جهان» را نیز نشان میدهد. جهان برای هایدگر مجموعهای است از حوزهها که بشر در ساختار و نسبتهای آن بهگذران زندگی میپردازد. بعد زمانی و مکانی این جهان از اهمیت بسیار برای هایدگر برخوردار است.
نظر شما