سیاست در شعر حافظ از جایگاه ممتازی برخوردار است وکمتر شاعری توانسته در پهنه 1200 سال شعر فارسی به پایه نقدهای عالمانه و طنزهای هنرمندانه او غزلسرایی کند. از آنجا که در بسیاری از نقدهای اجتماعی و سیاسی درباره شعر حافظ، مقالههای پژوهشی و کتابهای فراوانی نگاشته شده است؛ در این نوشتار به اختصار درباره مفاهیم سیاسی و نقدهای اجتماعی غزلیات حافظ بصورت گذرا اشاره میشود. دکتر رضا اشرف زاده در اینباره مینویسد: «حافظ شاعری آگاه در زمان خویش بوده و هر جا ناراستی و تظاهر و ریایی میدیده، به بهانه بسته شدن میخانهها فریاد سر میداده که:
نیز از خرقههایی سروده که صدها بت در آستین دارد، از پشمینه پوش تندخو گرفته تا صوفی دجّال فعل ملحد شکل و از زاهد ریایی تا محتسب مست ریا همه و همه را از دم شمشیر نقد خویش میگذراند و فریاد راستی و صمیمیت را در دل غزلهای لطیف و معجزهآسای خود سر میدهد. از این دیدگاه حافظ شیرازی همچون شاعر همدوره خویش، عبید زاکانی، شاعری اجتماعی است واینگونه شعرهایش، فریاد قرن در ریا و فساد فرو رفتهاش – قرن هشتم- است» (اشرف زاده،).
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقهها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
(دیوان: 118)
او واعظان شهر را بیعمل و ریاکار میداند و ظاهر و باطن آنها را متفاوت بیان میکند و در اینباره آن غزل معروف را میسراید:
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
واژه صوفی در شعر حافظ از کلمات منفور است. اوصوفی را پشمینهپوش ظاهرنما میداند. صوفی در ذهن و زبان حافظ همیشه در حال خوردن طعام شبههناک و درامد نامشروع است و در غزلی صوفی را به چهارپا و انسان شکم پرست تشبهه میکند:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
(دیوان: 252)
حافظ صوفی را همواره با مکر وحیله و تزویر میداند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
(دیوان: 164)
حافظ جایی دیگر از غزلیاتش صوفی را شخصی شرابخوار و افراطی معرفی میکند:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
(دیوان: 148)
چهار عنصر مهم که سیاست حافظ در شعرش را نشان میدهد:
1- پارادوکس: متناقض نما در شعر حافظ به میزان فراوان دیده میشود. اهل اندیشه و تفکر و خواص جامعه از این تعابیر،پیامهای شاعر و مقاصد او را به راحتی دریافت میکنند.
نظر شما