محمد عزیزی نویسندهای است که در کارنامهاش رمانها و داستانهای متعددی درباره زندگی شهدا دارد. رمانهایی از قبیل «سفر صبح»، «خواب خون»، «حدیث آرزومندی» و «همت» که به زندگی شهیدان سیدعلی اندرزگو، محمدحسین فهمیده، شوکتپور و همت میپردازد. لذا او میتواند در این زمینه تجربههای خوبی در اختیار ما و مخاطبها قرار دهد. در ابتدا بفرمایید چرا قالب رمان را برای این موضوع انتخاب کردید. میتوانستید زندگینامههای جذابی از این شهدا بنویسید؟ چرا رمان؟ چرا ادبیات داستانی؟
با تشکر از محبت شما. معتقدم رمان تاثیرگذارترین و بهترین گونه هنری برای تثبیت زندگی شهدا برای جامعه امروز و نسلهای فرداست. در قالب رمان ما میتوانیم به صورتِ زنده و ملموس زندگی دیگران را تماشا کنیم و از شعار دادن و نوشتن به صورت کلیشهای و تکراری فاصله بگیریم. رمان به ما این امکان را میدهد که وارد ذهن و زبان شخصیتهای مورد نظر خودمان شویم و از زوایای گوناگون با آنها زندگی کنیم و آنها دیگر برای ما غریبه نخواهند بود. به همین دلیل حرف، نگاه و زندگی آنها و داستان شهادتشان به شدت ما را تحت تاثیر قرار میدهد. به این دلیل من قالب رمان را برای نوشتن به ویژه از شهدا به سایر قالبهای ادبی ترجیح داده و ترجیح میدهم.
در سالهای اخیر کتابهای بسیاری در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس در قالب رمان و ادبیات داستانی منتشر شده است. کیفیت و محتوای این آثار را چگونه ارزیابی میکنید؟
در مورد آثاری که بهصورت داستان و رمان با موضوع ادبیات دفاع مقدس در سالهای اخیر منتشر شده است، اثر خیلی شاخصی لابد وجود نداشته که در ذهن من و شما و دیگران ثبت نشده است؛ اما من یک مثال خیلی خوب در این زمینه دارم که مربوط به سالهای اولیه دفاع مقدس میشود و آن هم اثر بسیار شاخص و خوب مرحوم احمد محمود است؛ رمان «شهر سوخته». این رمان زبان گرم شخصیتهای واقعی و فضا و تصویرسازیاش بسیار به یادماندنی است و زبان خاص و خوب خود احمد محمود را دارد. احمد محمود نویسنده توانایی بود. ما انتظار داشتیم که نویسندگانی در حد ایشان باز هم در این زمینه بنویسند، چون دفاع مقدس مربوط به گروه خاص و جریان فکری خاصی نیست. همه مردم ایران واقعاً در دفاع از کشور و انقلاب شرکت کردند. خود من یکی از این افراد بودم. گرچه زن و بچه داشتم، گرچه از یتیم شدن زن و فرزندانم واهمه داشتم، اما نتونستم بیتفاوت در خانه بمانم و هر روز شاهد شهید شدن دانشآموزانم باشم. مردم در آن سالها همه درگیر این چنگ بزرگ بودند. رفتند به جنگ دشمن، تا دشمن نتواند وارد کشورشان بشود و آرامش خانواده و شهر و زندگیشان به هم بریزد. به همین دلیل همه نویسندگان بزرگ ما میتوانستند از این حماسه بزرگ بنویسند. اما واقعا چرا نیامدند؟ ما مجبوریم به این سوال جواب بدهیم؟
نویسندههای بزرگ ما باید میآمدند و از آن سالها و مردم آن روزگار مینوشتند. اما نیامدند؟ چرا؟ به نظر من اگر نیامدند، یک دلیلش هم برمیگردد به نوع رفتار ما با آنها. شاید برخورد مسئولین فرهنگی ما با اینگونه نویسندگان تا حدودی گزینشی بوده و به نوعی اشتیاق آنها را برای نوشتن از سالهای جنگ و دفاع مردم از بین برده است. من بهصورت صریح این حرف را میزنم که باید مسئولین فرهنگی ما در رفتار متکبرانه و گزینشی خودشان با این نویسندگان تجدید نظر میکردند و تجدیدنظر کنند. در رفتار خودشان با طیف نویسندگان بزرگی که ممکن است مثل ما فکر نکنند ولی دوست داشته باشند که درباره این حماسه بزرگ ملی، میهنی و مذهبی بنویسند.
بنده از جمله نویسندگان کوچک کشور هستم که دلم میخواست بهترین و شاخصترین کارهایم را در این زمینه انجام بدهم و البته تا حدودی هم انجام دادم، اما هرگز روی خوش از سوی مسئولین فرهنگی ندیدم و واقعاً مدام احساس کردم که برای نوشتن از شهدا انگار من غریبه هستم. من و امثال منِ نوعی، انگار نباید از شهدایمان بنویسیم. شهدا متعلق به یک سری آدمهای خاص معرفی شدند و این حتماً ظلم به شهداست، ظلم به خلق نشدن ادبیات قوی و رمانهای ماندگار است. خلق نشدن رمانهای بزرگی که میتوانستند خلق بشوند. این موضوع بیش از آن که گناه نویسندگان توانای ما باشد، گناه مسئولین فرهنگی ما در طول این چند دهه بوده است. آنها همیشه خواستهاند، همه کارها را فقط خودشان انجام دهند. واقعا اگر به جای اسم من، اسم دیگری روی رمان شهید «همت» بود، الان آن رمان چند بار چاپ شده بود؟ چند بار جایزه گرفته بود؟ اما نصیب من چی شد؟ حاصل ۱۵ سال تحقیق و مطالعه و نوشتن من چیزی جز توبیخ، تهدید و واویلا نشد. همین طور حاصل نوشتن رمان ۵۰۰ صفحهای «سفر صبح» در بارهی شهید اندرزگو؟ در مراسمی که بهنام شهید اندرزگو بود، دو بار حضور داشتم و آقایان اطلاع داشتند. یکی به من نگفت فلانی خرت به چند؟!
با وجود قالب رمان و داستان اما خاطرهنویسی و زندگینامهها بخش عمدهای از این حوزه را تشکیل دادهاند. آثار تولید شده در این قالب را چگونه ارزیابی میکنید؟
یکی از حوزههای مهمی که به نظر من کارهای خوبِ فراوانی انجام شده است همین حوزه خاطرهنویسی است. جمعآوری خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا، مادران رزمنده، همسرانشان، خانمهای مثلاً پرستار در جبههها و این کارهایی که در حوزه هنری زیر نظر جناب آقای سرهنگی انجام گرفته واقعاً کارهای بسیار خوب و ارزندهای هستند و اتفاقاً منابع خیلی مطمئن و ارزشمند برای نوشتن رمانهای خوب توسط نویسندهها بهشمار میروند.
من خودم این نوع خاطرات را خیلی دوست دارم و میخوانم و هر وقت که میخوانم احساس میکنم دوست دارم بر اساس آنها رمانی بنویسم اما متاسفانه این تجربه حدود ۳۰ ساله من در مورد نوشتن از شهدا و بعد مواجه شدن با سیل انتقادات و سختگیریهای بیمورد از سوی مسئولین فرهنگی و گاهی حتی خانوادههای محترم شهدا باعث شده که منِ نویسنده از نوشتن رمان در اینباره فراری باشم. در مصاحبههای دیگر هم گفتهام، تا وقتی مسئولین محترم فرهنگی که تخصصی در مثلاً نوشتن رمان و خلق یک اثر ماندگار ادبی هنری ندارند و همینطور خانوادههای محترم شهدا که اجازه نمیدهند رماننویس بتواند از تخیل و توانایی ادبی خودش در کنار این خاطرات استفاده کند و شخصیتهای خودش را کامل خلق کند، نویسنده حرفهای از نوشتن درباره شهدا فعلاً واهمه دارد. متاسفانه فعلاً این مشکلات هست و برای بنده هم بسیار زیاد بوده است. امیدوارم این نگاههای محدودکننده، تصحیح بشوند و اجازه بدهند که نویسندگان کارهای شاخص و بزرگی خلق کنند.
به یقین در طی این سالها کتاب خوب در قالب رمانهای دفاع مقدس منتشر شده و حتماً اگر نویسنده چنین رمانی جزو گروههایی بوده که مسئولین فرهنگی آنها را تایید میکردهاند، حتما جایزه هم گرفته است اما حقیقت این است که اینگونه آثار در حد ملی و کشوری آنقدر بزرگ نبودهاند که بلافاصله به یاد ما و شما و مردم بیایند. یک اثر شاخص اثری است که وقتی از 10 نفر سوال کنید حداقل شش نفر آنها اسم این کتاب را به یاد داشته باشند و یا سه نفر آنها این کتاب را خوانده باشد و بتوانند دربارش صحبت کنند. در این گونه ادبی حتما قله نداشتهایم اما قطعاً تپهها و ماهورهای خیلی کوچکی داشتهایم.
من دوباره «شهر سوخته» احمد محمود را به عنوان یکی از آثار بهیاد ماندنی دفاع مقدس به خاطر دارم. اگر منصفانه و به دور از تعصب نگاه کنیم در رمان بزرگسال اثری در حد آن رمان متاسفانه تا به حال خلق نشده است و دلیلش را تا حدودی در پاسخ به سوال دوم توضیح دادم.
با توجه به صحبتهای شما و آنچه بنده دریافت میکنم اینکه چگونه بتوانیم از زندگی شخصیتها و شهدای دفاع مقدس در رمان استفاده کنیم یک طرف قضیه است. بحث دیگر این است که در این عرصه چه اندازه میتوانیم وارد عالم خیال شویم و دست به تخیل بزنیم؟ به هرحال عالم ادبیات عالم تخیل است و نویسنده در رمان دست به تخیلورزی میزند.
اینکه چگونه میتوانیم بر اساس خاطراتی که از زندگی شهدا، «رمان - زندگی» بنویسیم، شدنی است و کارهایی هم در این زمینه توسط نویسندگان ما انجام شده است. خود من بر اساس همین نوع خاطرات و پژوهشهای فراوان میدانی، رمان زندگی شهید همت و رمان «سفر صبح » و همینطور رمان «خواب خون » را نوشتم.
به هر حال همانطور که در پاسخ سوالات قبل عرض کردم، بهترین دستمایه برای نوشتن از زندگی شهدا همین خاطرات و گفتوگو با خانواده شهید، دوستان و همرزمان او هستند.
پس از جنگ جهانی اول در روسیه «جنگ و صلح» تولستوی خلق شد. این اتفاق در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی نیز رخ داده است. قریب به 30 سال از 8 سال جنگ تحمیلی گذشته است اما در حوزه دفاع مقدس ما با چنین آثاری مواجه نیستیم. به نظرتان مشکل به کجا برمیگردد؟
«جنگ و صلح» لئون تولستوی، همینطور که اشاره کردید، چند سال پس از پایان جنگ جهانی اول نوشته شد. رمانی شگفت و عظیم در تصویر حماسهای که مردم روسیه در دفاع از کشور خود در برابر قوای مهاجم فرانسه، خلق کردند. تولستوی برای خلق این شاهکار ادبی هیچگونه محدودیتی نداشت. هیچ مسئولی مراقب او نبود که چه بنویسد؟ و چه ننویسد؟ و چگونه باید بنویسد؟ ولی ما مدام زیر ذرهبین نگاه مسئولین محترم فرهنگی خویش هستیم که باید و نبایدها را مشخص میکنند و اینکه چهگونه نوشتن را.
وقتی دست و پای نویسنده به این صورت بسته است و میدانی برای حرکت ندارد، چگونه انتظار دارید که ما هم «جنگ و صلح » بنویسیم؟ کدام نویسنده را مثل تولستوی مرفه، صاحب سبک، خلاق و مستعد را در چنین سطحی داریم؟
حالا که پای دخالت برخی متولیان فرهنگی در امر نوشتن به میان کشیده شد، اینطور به نظر میرسد که کتابهایدفاع مقدس بیشتر با عنوان «کتابهای سفارشی» به ذهن متبادر میشوند. چقدر با سفارشینویسی موافقید و اصولا با این موضوع چگونه برخورد کردهاید؟
سفارشینویسی اگر به شیوه سفارش مسئولین ما به نویسندگان در دایره محدود باشد، آفت ادبیات و خلق یک رمان خوب و ماندگار است. اما اگر در این سفارش، مسئول محترم، متر و معیار محدود نداشته باشد و به نویسنده فرصت کافی و آزادی عمل برای خلق یک اثر ملی بدهد، مفید و خوب است.
وقتی یک اثر ادبی بدون نگرانی از ممیزی سفارش دهنده نوشته شود، ممکن است اثری شاخص هم باشد. حمایت از نویسنده به صورت غیرمستقیم مثلا خریدن از کتاب او برای کتابخانههای عمومی کشور و کتابخانههای مدارس، و ... را بیشتر میپسندم.
برگردیم به کتابی که بهانه این گفتوگو شد؛ «خواب خون». کتابی که بر اساس زندگی شهید فهمیده نوشته شده است. همانطور که میدانید 8 آبان روز شهادت محمدحسین فهمیده است. چه شد به فکر نوشتن «خواب خون» افتادید؟ اتفاق خاصی شما را در این مسیر قرار داد؟
یادم هست که سال ۱۳۷۵ به عنوان مشاور فرهنگی بنیاد شهید استان تهران گاهی به آنجا سر میزدم و مشاورههایی به آنها میدادم. از جمله اینکه وقتی صحبت برگزاری مراسم سالگرد شهید فهمیده شد، من گفتم در کنار اینگونه هزینههایی که میکنید کاش به چند نویسنده سفارش میدادید رمان یا داستان کوتاه درباره شهید فهمیده بنویسند و به بهترین داستانهای کوتاه و رمانهایی که درباره این شهید نوشته شد، جایزههایی نفیس بدهید و کارهای خوب را هم چاپ کنید. دوستان نظر من را پذیرفتند و فکر میکنم که این کار را انجام دادند و به خودمان هم گفتند که شما به عنوان پیشنهاد دهنده و به عنوان کسی که خودت هم نویسنده هستی، این کار را انجام بده. من هم به هر حال دوست داشتم که درباره این شهید یک کار ادبی خوبی انجام بدهم. بنابراین شروع کردم به پژوهش درباره زندگی ایشان.
تمام مطالب، فیلمها و خاطراتی که درباره ایشان بود را از جاهای مختلف جمعآوری کردم و با خانواده ایشان از جمله پدر شهید فهمیده و دوستان ایشان هم گفتوگو کردم. بعد مجموع این اسناد را مد نظر قرار دادم و پس از تاملی که لازم بود شروع به نوشتن داستان زندگی کردم که حاصلاش شد همین کتاب «خواب خون». این رمان حدود ۲۰۰ صفحه شد. در سال 1375 رمان را نوشتم و نوشتنش حدود ششماه هم طول کشید.
خاطرم هست که در آن زمان این رمان توسط مدیرکل محترم بنیاد به حاج آقا رحیمیان که مسئول بنیاد شهید بود، تحویل داده شد و بعد از قول ایشان نقل کردند که این رمان را داده بودند خدمت مقام معظم رهبری و ایشان هم پس از مطالعه، از نویسنده اظهار تشکر کرده بودند.
این رمان به این صورت نوشته شد. با اینکه این رمان مخاطبان فراوانی دارد و به نظرم باید در کتابخانههای همه مدارس کشور، مراکز فرهنگی بسیج دانشآموزی و کتابخانههای مساجد موجود باشد اما در هیچ جا نیست. چرا؟ حتی نهاد کتابخانه عمومی کشور هم تا حالا از این رمان خرید نکرده است و برای من این معمای شگفتانگیز حل نشده، باقی مانده است. چطور میشود رمانی که هنوز تنها رمان شاخص درباره شهید فهمیده است و مورد رضایت شخص اول نظام هست و جایزه شهید غنیپور را هم چند سال پیش به عنوان رمان برتر سال در زمینه نوجوانان گرفته، این قدر مورد بیمهری مسئولین فرهنگی کشور قرار بگیرد و در عمل هیچگونه حمایتی از آن نشود؟ این معما کلاً برای من به عنوان نویسندهای که علاقهمند به سرگذشت شهداست، حل نشده است. آیا من بلد نیستم رمان بنویسم؟ یا اینکه احتمالاً باید اسم خودم را عوض کنم تا کارهای من مورد محبت دوستان مسئول فرهنگی قرار بگیرد؟!
من قطعاً این گلایه را تا روز قیامت از این دوستان با خودم دارم. اما افتخار میکنم که این رمانها را درباره شهدا نوشتهام و خدا را شکر میکنم که حداقل کاری که از دستم بر میآمده انجام دادهام. البته معتقدم که این شهدای بزرگوار که من درباره آنها نوشتهام از جمله شهید همت که رمانی بیش از ۱۰۰۰ صفحهای درباره ایشان نوشتم، هم شهید سیدعلی اندرزگو، هم شهید فهمیده، هم شهید حاج رجبعلی آهنی و ... هم در این دنیا به من محبت دارند و هم انشالله در آن دنیا نزدشان شرمنده نخواهم بود. گلایه من از کسانی که من را به دلیل این همه زحمت فقط آزردند، تا روز حشر با من خواهد بود.
برای نوشتن رمان «خواب خون» همانطور که قبلا اشاره کردم از تمام منابع موجود استفاده کردم از جمله فیلمهایی که در موزه شهدا بود یا از طریق صدا و سیما توانستم به امانت بگیرم. همانطور که شما اشاره کردید من رفتم به خرمشهر البته قبلا رفته بودم ولی با توجه به شناخت جغرافیایی که از خرمشهر در ذهنم بود و همانطور با مراجعه به کتابهای مختلف و اطلس خرمشهر کوچههای معروف خرمشهر با دقت بررسی کردم تا از اطلاعات واقعی خرمشهر در کتاب «خواب خون» استفاده کنم.
شما هم برای بزرگسال نوشتهاید و هم برای گروه سنی نوجوان. چه تفاوتی از نگاه نویسنده بین این دو گروه وجود دارد؟
بله، من در کارنامه ادبیام هم برای نوجوانان داستان نوشتهام، هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان. برای گروه سنی کودکان کتابهایی مثل «پاییز که بیاید»، «صبح بیداری»، «دوستی عقرب و لاکپشت»، «قصه راسو و قورباغه»، «ماجرای سهره و جیک جیک خانم» و احتمالا چند کار دیگر که الان در حافظهام نیست. برای نوجوانان کتاب بسیار مشهوری که من نوشتم اسمش بود «میروم زنگوله بخرم». همینطور مجموعه داستانی به نام «چشمه ماه» که بازآفرینی چند قصه از کلیله و دمنه بود. کتاب دیگر من برای نوجوانان «گوشفیل »، «همراه آفتاب» که یک رمان نوجوان بود و من هنوز هم خیلی دوستش دارم. فیلم معروف پدر از مجید مجیدی با اندک تغییراتی کپیبرداری از همین داستان بود. برای بزرگسالان مجموعه داستان «آوازهای خاموش»، «سایه سنگو»، «گوشت و زنگوله»، «مویه سیمرغ»، «سیمرغ و فرخ لقا»، «سفر صبح»، «همت» و ...
بله، همه این تجربهها را یعنی نوشتن برای گروه سنی متفاوت با هم دارم و میتوانم بگوم که حتما زبان نوشتن، سبک، ساختار و البته پیام داستانها برای مخاطبین و گروههای سنی مختلف کاملا با هم متفاوت است. نویسنده کاربلد، این تفاوت سبک و تفاوت زبان را حتما رعایت میکند و داستانهایش نیز تحت تاثیر هم قرار نمیگیرند. بالاخره فرق است بین وقتی که انسان دوچرخه سواری میکند با وقتی که با ماشین در حال رانندگی است. نهایت اینکه هر قالب ادبی، حکایت، قصه و داستان چهارچوب و تنگناهای خودش را دارد.
در این مجال، علاقهمندم به یک موضوع اشاره کنم که احتمالا شما هم با آن بیگانه نباشید. ما در این رابطه، یعنی نوشتن برای نوجوانان، بهنوعی فقیر هستیم. حتی گاه دیده میشود نگاه مثبتی نسبت به نویسنده این گروه سنی در جامعه وجود ندارد. همه فکر میکنند کار برای بزرگسال کار جدیتری است. این در حالی است که در تمام دنیا حوزه کودک و نوجوان یک حوزه کاملا جدی، سخت و پرمخاطب است. این نگاه از کجا نشات میگیرد؟
در زمینه ادبیات نوجوانان اتفاقاً به نظر من بعد از انقلاب نسبت به قبل تاحدودی غنیتر بودیم. هوشنگ مرادی کرمانی بیشترین و بهترین آثارش را در سالهای بعد از انقلاب نوشته و منتشر کرده است. واقعاً یکی از نویسندگان بسیار خوب، فروتن و خلاق ایران است که در سطح جهانی هم به حق مطرح است. من داستانهای خیلی خوبی از فریدون عموزاده خلیلی در ادبیات نوجوان خواندهام، همینطور یکی دو کار خوب از مهرداد غفارزاده، شهرام شفیعی، فرهاد حسنزاده، داود غفارزادگان، رضار هگذر، محمدرضا یوسفی و نویسندگان دیگری همچون اسدالله شعبانی، شکوه قاسمنیا، احمد غلامی و ....
به هر حال اینکه بعضیها تصور میکنند کار کردن برای کودکان و نوجوانها سادهتر از کار کردن برای بزرگسالان است، اشتباه مطلق است. به نظر بنده هرگز اینطور نیست. برای هرگروه سنی کارکردن، قاعده و دشواریهای خودش را دارد. گاهی نویسنده کودک بودن، دشوارتر از نویسنده بزرگسال بودن است. همانطوری که نوستن داستان کوتاه، گاهی دشوارتر از نوشتن یک رمان است. به قول مولانای بزرگ: چون سر و کار تو با کودک فتاد / پس زبان کودکی باید گشاد.
و بالاخره سوال پایانی از شما؛ این روزها مشغول چه کاری هستید؟
مجله رودکی که ناخواسته تعطیل شد. یکی از دلایلش این بود که از ابتدای دولت نهم و دهم حتی یک ریال و یا یک برگ کاغذ حمایتی به آن ندادند. دیگر این که پس از حدود ۲۳ سال، همچنان مدیریت نشر روزگار را به دوش میکشم. چند کتاب شعر اخیرا از خودم چاپ شده است. چاپ سوم «چراغ چشمانم» که حدود ۷۰۰ صفحه است و چاپ پنجم شعرهای کوتاه کوتاه من بهنام «سفیدخوانی». یک رمان تاریخی هم شروع کردهام که از حدود ۱۵۰ سال پیش شروع میشود و تا حدود ۸۰ سال ادامه مییابد. از این رمان تاکنون ۳۰۰ صفحه نوشته، ویرایش و تایپ کردهام و حجم آن احتمالا به حدود ۷، ۸ برابر این مقدار خواهد رسید!
نظر شما