آن روز پروفسور محمدتقی فاطمی، استاد بنام ریاضی، برای بچههای یک دبستان سخنرانی داشت و میخواست برایشان از ریاضیات و کاربردهای آن بگوید.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
گویا برای یک سخنرانی مهم آماده میشد. نکتهها را مینوشت و مطالب را آماده میکرد. لباسی رسمی به تن داشت و منتظر همراهانش بود تا به اتفاق به مکان سخنرانی بروند. این میزان از دقت و وسواس برای شاگردان و همراهانش جالب و سوالبرانگیز بود. آنها در بسیاری از مجالس استاد شرکت کرده بودند و از نظم و دقت او در بیان مطالب علمی آگاه بودند، اما اشتیاق و علاقه او برای انجام این برنامه جور دیگری بود و نشان از اهمیت بیشتر موضوع میداد. سرانجام انتظارها به پایان رسید و آنها به قرار ملاقات رسیدند. آن روز پروفسور محمدتقی فاطمی، استاد بنام ریاضی، برای بچههای یک دبستان سخنرانی داشت و میخواست برایشان از ریاضیات و کاربردهای آن بگوید.
نظر شما