چگونه داستانهایی با موضوع پیامبراسلام (ص) متناسب با ذائقه مخاطب آگاه امروزی آفریده شود که عاری از کلیشهها و حرفهای تکراری باشد؟
به عنوان مقدمه باید عرض کنم به طور ذاتی و طبیعی، نوع بشر در طلب حقیقت و زیبایی است. این جستوجو یک حیات جاری است؛ بیزمان و بیمکان. اما قبل از هر چیز باید این حقیقت را نوشید تا طعم و مزه آن را دریافت کرد. حقیقت بزرگِ وحی که از قلب و زبان مبارک حضرت پیامبر ساطع میشود نیازِ همواره انسان است. انسان هنوز برده امیالی است که آن را زیر یوغ خودش کشیده. هنوز تنِ ناسورِ بلال حبشیِ اندیشه، زیر شکنجههای طاقت فرسای جهلِ امیّه بن خلف، استغاثه میکند: الله... الله... آدمی هنوز در شعب ابی طالب ِ این جهانِ فانی، که رؤیاهای ملکوتیش را تهدید میکند، برای یک لحظه ملاقات با حقیقت ابدی، بال بال میزند. انسان روزنهای را جستوجو میکند تا از این چارچوبهای قطعی و محتوم که جلوی پروازش را میگیرند، رها شود. آدم آمده تا از خودش بیرون برود، به اوج زیباییِ خودش برسد، به همین خاطر در پی آزادی بی قید و شرط از دست جهل و زشتی درون و بیرونِ خودش است و محمد مصطفی صلوات الله علیه این رهایی را در طبقی از لبخند و مهر پیش روی او قرار داده.
همانطور که عرض کردم این آدم زمان و مکان ندارد. یا به عبارت صحیحتر برای بیان این نور، هر روز باید زبان همان روز را به کار گرفت. بنابراین قبل از هر چیز نویسنده باید آدم زمانه خودش باشد. اگر ارتباط درستی با خود و جهان امروزش برقرار نکرده باشد نمیتواند برای مردم روزگارش بنویسد. مستندات و هر چه که در خبر و تاریخ آمده و هر آن چیزی که متعلق به این اندیشه ناب است باید دوباره به زبان امروز ترجمه و با ابزار امروز بیان شود. ذات جوهری این حقیقت، قالب و صورتی جوهری میطلبد. البته این حرکت نیاز به جستوجوگری و حتی آزمون و خطا دارد. اما همین تجربههای مختصری که شکل گرفته، نشان میدهد که بالاخره این آزمایشگریها نتیجه بخش است.
چگونه میتوان در داستانهای دینی و مذهبی پلی زد میان مذهب، تاریخ و اسطوره و چگونه از این راه میشود به حقیقت رسید؟
باید عرض کنم ما نیاز به جهان برساختهای داریم که در آن دوباره موقعیت و نسبت خودمان را با تاریخ و اسطوره (و اجازه بدهید به جای آن بگویم «اسوه»)، تعریف کنیم. تاریخ در نگاه اول، سخت و خشک و یک طرفه ست. اما در موقعیت جدیدش، یعنی جهان بر ساختهای که قرار است ما دوباره واکاویش کنیم چهرهای تازه پیدا میکند. البته ما تاریخ را دگرگون نمیکنیم، تحریف نمیکنیم، تخفیف نمیدهیم، بلکه آن را دوباره اما به قرائت من امروزی (نویسنده) و مخاطبین امروزی تعریف میکنیم. برای این قرائت تازه حتما باید لحن و لهجه تازهای هم طراحی کنیم. باید بیش از هر وقت، زبان را جدی بگیریم. اما در جهانِ اسطوره، موضوع متفاوت است. قبلا همه عناصر اسطوره تعریف و بسته بندی شدهاند. اسطوره یک بیان ویژه و حتما نشانه شناسانه دارد که از نوع و شکل بیانی که میخواهیم در باره آن روایت کنیم دورمان میکند. توجه داشته باشید که اسطوره یک قالب است. قالب انعطاف ندارد. جزمی و سخت است. اما ما در این ساحت، با الگو سر و کار داریم. الگو قابل تعمیم است. نمونهای از یک پدیده تجربی است که میشود دوباره آن را آزمود. بنابراین ما با اسوه روبهروییم، اسوهای که کاملا انسانی و در دسترس است و دقیقا به همین جهت است که عرض میکنم بدون زمان و مکان است. به هر حال برای ایجاد پلی که میفرمایید باید به بستهبندی جدیدی فکر کنیم. باید برایش مختصات تعریف کنیم. شاید مثل قراردادهای نانوشته ای که خیلی رسمی نیست اما کاربردی و عملیاتی است. اما حقیقت، وضعیت دیگری دارد. خاستگاه آن، درون مایه اثر است. مثل میلیونها مویرگ نامرئی در پیکر روایت تنیده شده. ما وقتی از صورت و قالب صحبت میکنیم درگیر زبان، رنگ، صدا، نثر و... در روایت هستیم. اما هسته مرکزی درونمایه در باور نویسنده قبلا شگل گرفته و یا شکل میگیرد. این دیگر به ساختار ربطی ندارد. این حقیقت، برآینده محاکاتی عمیق و معنادار است که نویسنده با خودش داشته.
چه نسبتی میان روایتها و زندگی امروزی ما هست و آن روایات در زندگی امروز ما چه نقشی دارند و داستان چگونه میتواند این نسبت را به ما نشان دهد؟
وقتی جایگاه اسوه در باور و زندگی ما مشخص باشد و ساحت آن اسوه را قابل تعمیم ببینیم، یقینا لحظه لحظه زندگیشان میشود روشنگر و هدایتگر. یادمان باشد به جز استثنائاتی، زندگی حضرت پیامبر صلوات الله علیه سرشار از موقعیتها و لحظات انسانی و قابل درک است. بهطور طبیعی ما آنها را میفهمیم و نمونههای مثالیش را در زندگی و دنیای خودمان میبینیم. داستاننویس تلاش میکند با ابزاری که در اختیار دارد، این لحظات را در زندگی امروز و برای مخاطب امروز بازتعریف کند. ایجاد لذت و انگیزه برای تعقیب آن مؤلفههای آسمانی و زمینی، کارِ سهل و ممتنع نویسنده است.
داستاننویس چگونه به مضامین دینی و مذهبی میتواند نزدیک شود؟ طوری که از کلیشهها پرهیز کند؟
نویسنده قبل از هر چیز باید باور کند که راویان و نویسندگانِ هر دوره با استفاده از همین مفاهیم و درونمایهها، روایت خودشان را در شکل و صورت زمانه مربوط به خودشان ارائه دادند. پس، عرضه دوباره آن شکلها منطقی ندارد و طبیعتا خیلی موثر نخواهد بود. (جدای اینکه بهطور طبیعی درآویختن به کلیشهها شاید کار را آسان کند اما مخاطب را دچار رخوت و بیمیلی میکند) اگر این باور شکل گرفت، کار نویسنده شروع میشود: یک جستوجوی عاشقانه و بیپایان. بیپایان را از این جهت عرض میکنم که او با نوشتن هر داستان، یک پاککن بزرگ دستش میگیرد و کژیها و نارساییها و ضعفهای خودش را در راه رسیدن به مطلوب، تصحیح میکند؛ این فرایند هیچ وقت تموم نمیشود و در نهایت همه این جستوجوگریها به نویسندهای از نسل تازهتر تحویل داده میشود که او هم همین مسیر را طی خواهد کرد.
بزرگترین رویارویی داستاننویس، کشف بیان روایی از دل مفاهیم و درونمایههای این ساحت نورانیست. باید او قبل از هر چیز، خودش به عنوان یک پیامگیرِ آگاه، مخاطبِ آن اندیشه و درونمایه به حساب بیاد؛ آن را باور داشته باشد و به کاربرد آن ایمان داشته باشد چرا که اگر این اتفاق به تمامی نیفتد، در نهایت، اثر به آن بلوغ و رفعتی که از آن انتظار داریم نمیرسد و البته نویسنده هم بهره مناسبی از آن نخواهد برد و خدای ناکرده با خود خواهد گفت: افسوس که آنچه بردهام باختنیست!
بعد از مرحله باورداشتِ آن اندیشه، نویسنده نیاز به یافتن مصادیق عملی آن در عصر و دوره خودش دارد که البته نمونههایش بسیار خواهند بود. (در داستانهایی که پدیدههای دیگری مثل تاریخ محض دستمایه داستان قرار میگیرد، نحوه برخورد متفاوت است.)
نویسنده نباید فراموش کند که دارد داستان مینویسد. او نه در مقام موعظهگر است، نه مورخ و نه مبلّغ، او باید داستانی سرشار از تعلیق و کشمکش بنویسد. باید داستانش شخصیتی قابل باور داشته باشد. رابطه علّی و معلولی حوادت کاملا شفاف باشد. مهندسی اطلاعاتی که باید در اختیار خواننده قرار بگیرد، دقیق و به وقت و موثر باشد. فضا و زبان درست انتخاب شده باشد و... یعنی یک داستان به تمام معنا. نویسنده نباید به خودش بگوید «خیلی خب، چون من دارم از یک درونمایه بلند و نورانی در کارم استفاده میکنم دیگه خیلی ضرورتی ندارد کیفیت داستان چگونه باشد!» متاسفانه این یکی از بزرگترین خطراتیست که داستانهایی از این دست را تهدید میکند.
داستاننویسان مذهبی با خط قرمزها چه باید بکنند؟
سوال شما سر جای خودش محفوظ! اما مگه داستانِ همه آن چیزهایی که میتوانستیم دربارهاش بنویسیم، نوشتیم که حالا هوس میکنیم از خط قرمزها بنویسیم؟ شوربختانه چنته داستان ما از این مقوله بسیار خالی و یا اندک. از طرف دیگر ما به خوبی و به نفع داستان میتوانیم از عنصر «زاویه دید» بهرههای اساسی ببریم. زاویه دید، بهترین مفرّ برای ایجاد فضاییست که بتوانیم به کمک آن بدون مخدوش کردن شخصیت و یا مفهومی، عبور کنیم.
داستاننویسی که میخواهد به زندگی پیامبر بپردازد تا چه حدی مجاز است که روایت خودش را از تاریخ ارائه دهد؟
قبل از هر چیز این را عرض کنم که عموما پدیدهای در فرایند ایجاد یک اثر هنرمندانه وجود دارد تحت عنوان «فردیت هنرمند». این فردیت هنرمند است که اثر را منحصر به فرد و خاص جلوه میدهد. این فردیت هنرمند است که باعث به وجود آمدن گونهها و شکلهای متنوع هنری میشود.
نویسنده باید بتواند حاصل محاکات خودش را به ساحت نورانی حضرت پیامبر عرضه کند و به پاسخ یا پاسخهای کاملا شخصی برسد و نتیجه آن پاسخها را در قالب روایتی جذاب بیان کند. در اینجا، هم فردیت نویسنده حفظ شده و هم در معنای عملی اسوه تامل شده و هم جنبههای تادیبی و هدایتیِ اثر شکل گرفته. در مقوله تاریخ هم اگر به شخصیت و اندیشه والای ایشان لطمهای نزنه، میتواند با باز تعریف (و نه تحریف) و گرتهبرداری از تاریخ، داستان را در خدمت شخصیت و درونمایه متعالی آن قرار بدهد.
با توجه به وقوع انقلاب اسلامی و تحولاتی که انقلاب اسلامی بوجود آورده به نظر شما آیا توانستهایم به نوعی از داستان برسیم که به آن بتوان گفت داستان دینی و آیا این نوع داستان مؤلفههای خاص خود را دارا میباشد. اگر این گونه است میتوانید مؤلفههای آن را نام ببرید و مثالی از این نوع داستان که نوشته شده بیاورید؟
با توجه به توضیحاتم در پاسخ به سوالاتی که مطرح شد، باید بگویم، متاسفانه در این مسیر خیلی موفق نبودیم. خواهش میکنم سهلگیری را در این یک مورد خاص، کنار بگذاریم. منکر تلاشها در این زمینه نیستم و حتی عرض میکنم آثاری هستند که بخشهایی از آنها ویژگی و درخشندگی قابل توجهی دارد، اما در نهایت، باید اعتراف کنیم برای رسیدن به داستان دینی راه طولانیای در پیش داریم.
آیا داستان دینی در تقسیمبندیهای نوع ادبی (ژانر) نیز قرار میگیرد؟
بهتر است این اتفاق بیفتد، اما نه به صورت ارائه مختصات و ویژگیهای از قبل تعیین شده، بلکه این اتفاق باید در دل انبوه داستانهای حقیقتا دینی بیفتد؛ یعنی داستانهای واقعا دینی نوشته و تولید بشود و از دل آنها، مختصاتشان تعریف بشود. متاسفانه ما بیشتر سرگرم بخش دوم بودیم و از اصل ماجرا غافل شدیم.
میتوانید نمونههایی از داستانهای خارجی را نام ببرد که مؤلفههای داستان دینی را داشته باشند؟
سرگشته راه حق، نوشته نیکوس کاانتزاکیس، از حیث فضا، صدا و زبان، قابل تامل است. بیشتر آثار شکسپیر هم دارای جانمایههای دینی هستند. اما اصولا آنها در دایره معنویت و معرفتشناسی تعریف میشوند که در این صورت، هر داستانی که قهرمانش در جستوجوی حقیقت باشد، به این دایره نزدیک میشود.
چرا در نقاشی ما معراج پیامبر را به تصویر کشیدهایم ولی در داستان نمیتوانیم به آن نزدیک شویم ؟
در موضوع نقاشی از معراج حضرت پیامبر باید گفت اگر مطالعه اجمالی روی نسخههای مختلف نگارهها و پردههای معراج بشود میبینیم که قالب آنها تقریبا یکی است. مثلا درخواهیم یافت که معراج نسخه خمسه و فالنامه تهماسبی و محمد زمان و نسخههای خاوران نامه و معراج کتاب یوسف و زلیخا و بسیاری از نگارهها در این موضوع، از یک قالب کلی تبعیت میکنند و تنها اختلافاتشان مثلا در نوع قلمگیریها و ترکیببندیها و مواردی از این دسته. مثلا در معراج خمسه، خطوط نرم و سیالند و هنرمند در رنگگذاری از پالت رنگی وسیعتری استفاده کرده اما در معراج فالنامه، خطوط آزادترند و از خطوط منحنی بیشتر استفاده شده و پالت رنگی محدودتری دارد. همه اینها یعنی این نگارهها با اصل خبر فاصله چندانی ندارند و همه تقریبا از قالب واحدی استفاده کردند. اما در داستاننویسی ما با عناصر متفاوتی روبهروییم. اصلا ذات کلمه آبستن تفسیرها و تاویلهای گوناگونی است که نمیتواند پشت یک مرزبندی مشخص مهار شود. اگر شما بر یک نگاره یک تکه رنگ شنگرفی بگذارید، همان معنای شنگرفی را ایجاد میکند اما اگر در یک متن بنویسید «شنگرفی»، آیا همان معنای شنگرفی را افاده میکنیم؟ بنابراین قالب تجسمی و پلاستیک فاصله زیادی با ادبیات دارد، اما این به این معنی نیست که در داستان نشود از این موضوعات بهره برد؛ بلکه همانطور که قبلا عرض کردم میبایست جهانِ برساختهای طراحی و تبیین شود و یک بار دیگر مثلا معراج را در قالب کلمه و روایتِ معاصر، در آن تعریف کنیم.
با توجه به توهینهای مکرری که در غرب به اسلام و پیامبر مکرم اسلام(ص) میشود و با توجه به نوعی اسلامهراسی که در غرب به و جود آمده، تا چه اندازه پرداختن به موضوع پیامبر مکرم اسلام(ص) و اصلاح تصویر پیامبر(ص) در متون و اذهان غربیها امری ضروری به نظر میرسد؟ و خلق داستان و رمان چه کمکی میتواند در این زمینه بکند؟
البته شیطنتها را پایانی نیست. اما این، کمکاریهای ما را توجیه نمیکند. ما در این زمینه بسیار کم کار کردیم. اگر تصویر درستی از این حقیقت به جهان عرضه بشود، سکه قلب شده، خود به خود از صحنه خارج خواهد شد. مثلا در هجمه داعش، در زمینهها و قالبهای مختلف فرهنگی و هنری، غیبت ما بسیار محسوس بود و البته هست. بخشی از اینها به اراده هنرمند برمیگردد که جلوه بهجت اثری نداشته، اما بخش بیشترش مربوط به مدیریتی دغدغهمند و فعال و اندیشمند است که یافت مینشود! اگر این اراده بهعنوان یک دستور کار اورژانسی، مدنظر قرار بگیرد، تولید در مسیر فعال و پویا طراحی و پیگیری بشود، اتفاقات مبارکی خواهد افتاد. ترجمه، یکی از آن اتفاقات است که بسیار سودمند و موثر خواهد بود.
به نظر شما هم اکنون وظیفه داستاننویسان مسلمان چیست؟
مثل هر مسلمانی، مسلمانی کند. اگر نانوا نان گرم و سالم و بیآفت و پربرکت به دست خلقالله میدهد، اگر تاجر به حلال و زلال و انصاف و مواسات به کار سوداگری است، اگر سلمانی و پزشک و نرمافزارچی و راننده قطار و خلبان و ملوان و شاعر و عسس، در پی جلب رضایت خدا هستند و شغل و دست و دلشان یعنی عبادت و بندگی خدا، چرا داستاننویس خودش را از این عطایا محروم کند؟ داستان بنویسد. داستانش بهمثابه بندگی خدا باشد. اگر این طور شد، از هر موضوعی که بنویسد، از عشق پاکش به سید کائنات، آقای مهربانِ خلقت، محمد مصطفی صلوات الله علیه نوشته است.
نظر شما