علی باباچاهی که در ۲۰ آبان ۱۳۲۱ در شهر کنگان استان بوشهر دیده به جهان گشود، در دوره نوجوانی با گام نهادن در عرصه شعر، سعی کرد اندیشگی و جهانبینی منحصربهفرد خود را در کنه کلمات و ترکیبات شعری با تکنیکهای بازیگوشانه و تخیلی به تصویر بکشد. او دریچهای تازه به روی شعر پارسی گشود و خیلی زود توانست طرح «شعر در وضعیت دیگر» را مطرح کند.
باباچاهی که قبل از اینکه شاعری بنام باشد، منتقد و نظریهپردازی بزرگ است که با ایجاد تغییر در ساحت زبان، تخیلی میآفریند که متکی بر شگردهای شخصی و ساختارشکنانه و نگرشی فرامدرن است. بهعبارتی او در شعر میکوشد با آشناییزدایی به بازی خود دست یابد. از همین رو، شناخت شعر باباچاهی برای هر کسی ممکن نیست؛ زیرا شعر او بهشدت غلطانداز است و بهراحتی قابل نقد نیست و باید از مجرایی متفاوت به آن نگریسته شود. باباچاهی در این باره میگوید:
«شعر فرایند کارکرد ویژه زبان است. یک شاعر میتواند با مفردات و ترکیباتی خاص، جنبشی در ساختار و لذتی در متن پدید آورد که شاعری دیگر با مفردات و ترکیباتی دیگر از عهده آن برنیاید. بنابراین شاعر بنا به تعریف، جنبشی در ساختار و در نتیجه لذتی در متن را نه بر اساس صدور احکامی از پیشآماده و نه بر مبنای بینش قضائی منتقدی خاص، بلکه با تمهیدات و شگردهایی که فرایند فوران و دوران نگارشی اوست، پدید میآورد و منتقد را موظف میکند که تئوریهایش را با معیارهایی که متن (شعر) او پیشنهاد میکند، بسط دهد، نه اینکه «بسط» تئوریهای منتقد، «قبض» یک اثر هنری را مدنظر قرار دهد. در واقع، متن (شعر) منتقد را به بازیهای زبانی (البته با تعبیر ویتگنشتاین) وامیدارد.»
پژمان قانون، پژوهشگر و منتقد ادبی در مقالهای با عنوان «تخیل معطوف به زبان، خنده و گریز از معنای توتالیته» در خصوص زبان شعری باباچاهی نوشته است: «زبان در شعر باباچاهی حرکتی همواره غیرمتعارف، ساختشکنانه و بازیگوشانه دارد. چنانکه کارکرد مالوف ما از زبان را دچار تنش میسازد و در نتیجه سعی دارد دگردیسی نگاه و فهم ما از موقعیت انسان امروز را به منصه ظهور برساند. نوع بهکارگیری واژگان، چینش غیرمتعارف، طرز بازی با آنها و اینگونه سربهسر گذاشتن واژگان شعری، زبان را در وضعیتی دیگرگونه قرار میدهد. بهطوری که فاصله گرفتن زبان شعری باباچاهی نه تنها با زبان معیار، بلکه با شعر تثبیتشده در دوه قبل و حتی شعرهای پیشین وی نیز آشکار است.»
این بهکارگیری واژگان در شعر، زبان را از کالاوارگی دور میسازد و به زیبایی کلامی آن میافزاید و نمودی فلسفی و زیباییشناختی به خود میگیرد. افزون بر این، باباچاهی در شعر به زبان محلی و فولکور توجه خاصی دارد و سخت به اقیلم جنوب در شعرش وفادار است. در این باره سعید نصاریوسفی در مقالهای با عنوان «سمبولیسم و گزارههای دینامیک»، نوشته است: «باباچاهی همانند همتای هماقلیمیاش «منوچهر آتشی» عنایت فزایندهای به عناصر اقلیمی از خود نشان میدهد تا جایی که عنصر زیستگاهی در علقه نوعی شاعر، بسامدی بالا مییابند.»
باباچاهی آگاهانه با زبان روبهرو شده است و حتی آنگاه که از واژگان و اصطلاحات بومی در اشعارش با بسامد بالا وام میگیرد، چنان متبحرانه عمل میکند که مخاطب از خوانش آنها احساس لذت میکند. از مولفههای دیگر شعر باباچاهی میتوان به استفاده از طنز پخته، کنش اعتراضی، روایت مونولوگگونه، آرمانگرایی و... اشاره کرد که هر کدام به لطف کلام وی افزوده است.
افزون بر همه اینها، با بررسی اشعار باباچاهی متوجه میشویم که عشق اساس و شالوده سرودههایش را تشکیل میدهد اما عشقی که او توصیف میکند نه تفریحی است و نه سطحی؛ بلکه پدیده لطیفی است که تجربه کردن و عینیتبخشی آن لذتبخش است؛ «انگشتهای برای تو/ برای تو اما نصف نصف/ چشمهای برای تو/ برای تو/ نصف نصف/ در نصف دیگر من گویا پر سیمرغ را آتش زدهاند:/ هیچهای بزرگ پیدا شده/ بشقابهای پر از هیچ/ این هیچها به هیچ خداحافظی خیلی مربوط است» (پیکاسو در آبهای خلیج فارس)
بدیهی است طنز ظریفی که در بیشتر اشعار باباچاهی بروز یافته است، به عقیده بسیاری از صاحبنظران، هنری است که وی با استفاده از سویههای مختلف بازیهای زبانی در متن خود به کار بسته است و با مهارت پرورش داده است. در حقیقت این شاعر بازیگر قهاری است که دیگر فرم شعر او متاثر از دیدگاههای سنتی نیست بلکه در حال حاضر در تلاش است تا منطق فرهنگی پسامدرنیسم را در سطح جهان با شیوه خاص خود مطرح و معرفی کند.
باباچاهی با بازیهای خاص خود در ساحت زبان، نمونههای برجستهای از شعر پستمدرن را در شعر فارسی بهوجود آورده است و به شعر بعد فلسفی بخشیده است. در این باره مجید اجرایی، شاعر و منتقد ادبی در مقالهای با عنوان «ذهن زیبا» نوشته است: «شنیده و خواندهایم که شعر جای فلسفهبافی نیست؛ ولی اتفاقا فلسفه اگر بافتنی باشدجایش در شعر است، چون فلسفهبافی، گونهای فلسفهگریزی هم هست؛ یعنی چون و چراهای غریزی و نه عقلانی که بنیانی دترمینیستی دارد و نشات گرفته از جبر تاریخ و هستی است مجال بروز مییابد. شعرهای زیادی از باباچاهی با محور قرار دادن گونهاتی نسبیانگاری، واقعیت نامحتوم را با پرسش از ماهیت اشیاء به نمود میگذارد بیآنکه بنیان خود را بر ادله استوار کرده باشد که اول و آخرش معلوم باشد. آنچه مهم است مجهولیت است و به قول شاعر: «بیآنکه بیایند لعنتیها غیبشان میزند.»
علی باباچاهی امروز 78 ساله شد. وی جزء یکی از پرکارترین شاعران معاصر است که وجودش به شعر امروز اعتبار بخشیده است. این شاعر در عین دارا بودن دفترهای شعری بسیار اما ارتباطش با جهان بیرون بسیار محدود است و بیشتر درگیر جهان درون خود و آفرینشهایی است که از بطن اندیشگی و جهانبینی عمیقش به هستی و عشق زاده میشوند. بنابراین شناخت او تنها و تنها با الهام از اشعارش میسر است. در واقع بیشتر میتوان او را از موخرههای دو مجموعهشعر «نمنم بارانم» و «عقل عذابم میدهد» شناخت که بهطور مفصل شعر پستمدرن یا همان «قرائت چهارم از شعر معاصر» در آنها معرفی و شناسایی شده است و در حقیقت مفسر شعر خود باباچاهی هستند.
یادآوری میشود، از باباچاهی تاکنون مجموعهشعرهایی شامل «در بیتکیهگاهی»، «جهان و روشناییهای غمناک»، «از نسل آفتاب»، «صدای شن»، «از خاکمان آفتاب برمیآید»، «آوای دریامردان»، «گزینه اشعار»، «گزینه اشعار»، «منزلهای دریا بینشان است»، «نم نم بارانم»، «عقل عذابم میدهد»، «قیافهام که خیلی مشکوک است»، «رفتهبودم به صید نهنگ»، «پیکاسو در آبهای خلیج فارس»، «فقط از پریان دریایی زخم زبان نمیخورَد»، «هوش و حواس گُل شببو برای من کافیست»، «گلِ بارانِ هزار روزه»، «دنیا اشتباه میکند»، «بیا گوشماهی جمع کنیم»، «به شیوه خودشان عاشق میشوند»، «باغ انار از اینطرف است»، «در غارهای پُر از نرگس»، «این کشتی پراسرار»، «اتاق بر آب راه میرو»، «قشنگی دنیا به همین است»، «آدمها در غروب اسم ندارند»، «آئورا و دیگران من» و... منتشر شده است.
نظر شما