قربانزاده در گفتگو با خبرنگار ایبنا گفت: به نظر من همانطور که ما در حسابداری با تجزیه و تحلیل سر و کار داریم، در داستاننویسی هم با تجزیه و تحلیل شخصیتها و طرز فکر انسانها و سیر داستان همراه هستیم و این ریز بینی و توجه به نکات ظریف، وجه مشترک این دو حوزه به ظاهر جدا از هم است.
این هنرمند در پاسخ به این سوال که چرا علیرغم علاقه به حوزه ادبیات در رشته دیگری تحصیل کرده است؟، گفت: من هم حسابداری را دوست داشتم و هم هنر و ادبیات را. البته من هنوز به صورت حرفهای وارد این حوزه نشدهام و نمیتوانم در مورد چالشهای این عرصه برای هنرمندان صحبت کنم، اما خودِ من نمیتوانم به نویسندگی به چشم یک شغل و منبع درآمد نگاه کنم.
قربانزاده در تشریح داستانک برگزیده خود در هفدهمین مهراوه شعر و داستان جوان سوره گفت: این داستانک فرد پیری است که با دندان و عینک شکسته سوار اتوبوس میشود. وقتی اتوبوس به آخرین ایستگاه میرسد، راوی داستان از او میپرسد، کجا میخواهد برود و وی در جواب میگوید: «دامادم در را که پشت سرم بست، نگفت کجا بروم. نگفت... ».
وی بیان کرد: زندگی پیرزنها و پیرمردها همواره دغدغه ذهنی من بوده و هست. مادر بزرگ من چند سالی بود که با ما زندگی میکرد. و بر خلاف فضای داستانک ما کاملا به او وابسته بودیم. وقتی من این داستانک را مینوشتم، او زنده بود، اما فروردین ماه امسال متاسفانه فوت شد.
این بانوی جوان گفت: با توجه به اینکه فرصت چاپ یک مجموعه اثر برای افراد برگزیده در این مسابقه توسط انتشارات سوره مهر وجود دارد، در حال حاضر مشغول نوشتن و تکمیل مجموعه داستانی برای چاپ اولین کتابم هستم.
نظر شما