مرحوم علی اصغر اقتداری در سال 1368 با انجمن ادبی ابن یمین در سبزوار آشنا شد و تا سال 1374 به عنوان ناظم جلسه به فعالیت ادبی خود مشغول بود.
مرحوم «حرمان سبزواری» در سال 1376 انجمن ادبی اسرار سبزوار را با همکاری دوستانش حسن دلبری و جواد جعفرینسب تاسیس و به مدت 2 سال (به عنوان مسئول انجمن) شاگردان زیادی را تربیت کرد.
دو کتاب شعر به نامهای «زمزمههای خاکستری» که در سال 1378 و «از دل به کاغذ» که در 1382 به چاپ رسیده، از اقتداری به جای مانده و بیش از ۲۰ عنوان کتاب نیز توسط وی ویراستاری شده است.
امشب سراپا آتشم توفان دردم
آخر اسیر اشک تلخ و آه سردم
امشب دلم اندازه دنیا گرفته است
سوزی دمادم در وجودم پا گرفته است
در سینهام صد ابر ماتم میخروشد
بر شانههایم کوه ماتم میخروشد
میسوزم و این سوختن پایان ندارد
دردی که دارم در دلم، درمان ندارد
لب تشنهای وامانده در قلب سرابم
دائم بهدنبال سوالی بیجوابم
آیا تلاش و سعی من مقبول افتاد؟
آیا شدم از شر نفس خویش آزاد؟
این سنگها آیا به شیطان خورد یا نه؟
این کار من از سینه او را برد یا نه؟
شیطان در دل جا گرفته مرد آیا؟
یا جای پایش هست در هستیم مانا؟
آیا منا بر من نگاهی مهربان داشت؟
در من به جای بغض و نفرت دوستی کاشت؟
آیا به چشمان خدا هم آمدم من؟
در جمع با اخلاصها هم آمدم من؟
بردم به قربانگاه اسماعیل خود را؟
کشتم در آنجا افتخار ایل خود را؟
آیا اگر حاجی بگویندم حلال است؟
یا نام حاجی تا ابد بر من وبال است؟
پروردگارا بندهای خوار و ذلیلم
در پیش تو بیهیچ برهان و دلیلم
کوه گناهم را مبدل کن به کاهی
تنها امیدم از شما باشد نگاهی
با دست خالی آمدم پروردگارا
با بنده خود میکنی آیا مدارا
ارباب مطلق! نوکری بس ناتوانم
نگذار محروم از نگاه تو بمانم
با دست خالی گر مرا از خود برانی
دیگر چه کار آید مرا این زندگانی
دارم امید لطف و بخشش پس نگاهی
بر من نما تا وا رهم از روسیاهی
نظر شما