این قالب خیلی زود رهروان ثابتقدمی چون منوچهر آتشی، هرمز علیپور، سیدعلی صالحی و... یافت که اشعارشان بر غنای این ابتکار افزود. شعر سپید بهدلیل رهاوارگی و زیباییهای کلامی خاص خود امروز به قالبی محبوب در نزد شاعران معاصر بدل شده است. این قالب شعری در بوشهر نیز در میان شاعران جوان بسیار پرکاربرد است. بهگونهای که در سال ۹۹ شاهد انتشار چندین مجموعه شعر در قالب سپید بودیم که یکی از آنها «جایی که درختها مرا به نام میخوانند» سروده «سایه درختیان»، شاعر سپیدسرای بوشهری بود.
«سایه درختیان» متولد اول مهرماه ١٣۶١ در بوشهر و دانشآموخته رشته حقوق است. وی فعالیت ادبی خود را بهصورت جدی از سال ۷۹ با حضور در جلسات و انجمنهای ادبی بوشهر آغاز و در سال ١٣٩٩ موفق شد نخستین مجموعه شعری خودش را با نام «جایی که درختها مرا به نام میخوانند» به همت انتشارات «پاتیزه» به بازار شعر معرفی کند. در ادامه گفتوگویی را با این شاعر جوان و صاحب اثر به بهانه انتشار دفتر شعرشان در خصوص دنیای شعر، وضعیت امروز آن و... صورت دادیم که از نظر شما میگذرد.
خانم درختیان! نخست برای ما بگویید، چطور شد که راه شما به دنیای شعر آن هم قالب سپید باز شد؟
ببینید! شعر نه تنها یک مقوله ذاتی، بلکه بیانی است که انسانها از بدو وجودشان در جهان به شکل ابتدایی همیشه به وسیلهی آن موجودیت خودشان را به اثبات میرساندند و با گسترش تمدنها به شکلهای مختلف و بزرگتر نمود پیدا میکند؛ به عبارتی، شعر بیانی است که هرگز از انسانها جدا نبوده است؛ حتما بسیار شنیدهاید که کودکان شاعر هستند و یا شاعران کودک.
ورود من به دنیای شعر مسئلهای نبود که یکدفعه روی دهد؛ بلکه بهواسطه پدرم که شاعر است، با این دنیا آشنا شدم. بهگونهای که از وقتی یادم میآید در خانه صحبت از شعر و شاعران بود و بیشتر شعر سپید و من از همان ابتدا به این موضوع علاقه نشان میدادم. ناخودآگاه روح فضای اطرافم را درک میکردم. روح اشیاء را میشناختم و درون خودم دنیایی داشتم. حصیرها و قالیها را میدیدم بعد از شسته شدن میخندند. برای نور سپید و سياه شعر میسرودم و قهر و آشتی میکردم. این موضوعات ریز و جزئی و تخیلی را فقط بچهها و شاعران میتوانند درک کنند. البته بعد از ازدواج، همسرم هم با شناخت، آگاهی و مهرش، مشوق و همراه من در دنیای شعر و انتشار اولین اثرم شد.
باید اشاره کنم که پدرم در کودکی دائم ترانههای فولکلور شاملو و فروغ را برایم میخواند. بدیهی است اولین جرقههای شعر از آن روزها در وجودم روشن شد؛ به طوری که در سه، چهار سالگی ترانهای کودکانه سرودم که میتوان گفت به فضای اطرافم جان داده بودم. بعدها که بزرگتر شدم، شاملو را میخواندم. در حقیقت اولین شاعری که من را با دنیای شعر آشنا کرد، شاملو بود. شعرهای پدرم را هم میخواندم و پاکنویس میکردم و تحت تأثیر قرار میگرفتم. اولین سرودههایم بسیار تأثیرپذیر از شاملو بود. سپس کمکم با فروغ آشنا شدم و خیلی با او اُنس گرفتم. قالبهای دیگر شعری هم امتحان کردم؛ اما آن نوع شعری که با آن میتوانستم تخیّلم را به تصویر بکشم، به گونهای که بیان شوند و واژههایم روح داشته باشند و راضیام کند، شعر سپید بود.
به تازگی دفتر شعری از شما به نام «جایی که درختها مرا بهنام میخوانند» راهی بازار کتاب شده است. جهانی که پیش روی مخاطب گذاشتهاید، برگرفته از چه عواملی است؟
میتوانم بگویم این کتاب بیشتر عواطف، احساسات، اندیشه و خیال دوران نوجوانی و آغاز جوانی و حتی کودکی من را دربرمیگیرد. شاید بیشتر دنیای درونی خودم باشد! جستوجوهای درونیام که با محیط پیرامونم، مسائل عاطفی و اجتماعی و باورها و عقایدم و در مواردی اسطورهها یکی شده است.
برخی بر این باور هستند که شعر شما از سویهها و نحلههای رایج ادبی راهش را جدا کرده و مسیر خودش را رفته است. چقدر با این نظر موافقید؟
من سعی میکنم تا جایی که میتوانم شعرهای روز را مطالعه کنم؛ اما به فرم به آن صورت که در شعر رایج امروز مشاهده میشود، وابسته نیستم و تحت تاثیر قرار نمیگیرم. البته همیشه سعی میکنم به سمت شعر روز و پیشرو باشم اما الهام شاعرانه برای من جایگاه ویژهای دارد و دوست ندارم خودم را به شعر تحمیل کنم. وقتی شعر الهام میشود، فرم و ساختار و محتوایش را همراه خودش میآورد و من فقط آن را ویرایش میکنم.
باید تاکید کنم که به شعری اعتقاد دارم که علاوه بر اینکه پیشرو و مدرن باشد (که این باید در بطن و محتوای شعر صورت بگیرد) فرم، ساختار و محتوایش در هم تنیده و جداییناپذیر باشد، حتی در شعر گفتار باید آهنگ کلمات با اندیشه و احساس و هارمونی کل شعر هماهنگ و یگانه باشد؛ شعرهایی که این ویژگیها را داشته باشند، حتما دنبال میکنم و سعی میکنم تأثیر بپذیرم اما اگر اینطور نباشد، راه خودم را ادامه میدهم.
با تورق دفتر شعرتان، زنانگی و گاه حس مادرانه شما نمود پررنگی دارد. ظاهرا شعر در ترسیم دنیای زنانهی شما همراه خوبی است.
قطعا همینطور است؛ البته با توجه به فضای شعرهای من که فکر میکنم اغلب آنها در انعکاس دنیای درونیام فارغ از زنانگی نمود بیشتری دارند اما بهعنوان یک زن بیان عواطف و احساساتی که در شعرهایم هست، بدون آنکه بخواهم برچسب فمنیسم بودن را به سینهام بچسبانم، زبان و موجودیت زنانهام را تعریف و من را همراهی میکند.
امروز با فعالیت شاعران جوان و اغلب جویای نام و سطحینگر مواجه هستیم. آیا این بدین معنا نیست که شعر معاصر دارد به بیراهه میرود؟ چراکه امروز با شعرهایی مواجه هستیم که از پشتوانهی مطالعاتی کمی برخوردارند؛ درنتیجه در تصویرسازی و تخیل و نمایش انواع عاطفه در شعر عاجزند؟
بله، متأسفانه همینطور است که اشاره کردید. در بسیاری موارد ما دیگر با شعر واقعی و شاعر واقعی و مستقل روبهرو نیستیم، به متنهایی فرمولوار برمیخوریم که واژهها طبق آن فرمول چیده شده است؛ یعنی برخی از شاعران فرمی را برای شعر خود در نظر میگیرند، بعد شعر میسرایند یا بهتر است بگویم شعر میسازند. در حالی که شعر یک کشف و شهود است که باید از الهام سرچشمه بگیرد. الهام شعر تعریفی وسیع میتواند داشته باشد که از مرحلهی دانش بینایی ویژه، شنوایی شاعرانه، خلوت و جدایی از خود آغاز میشود تا به مرحلهی کشف و شهود و سرایش برسد که اینها بهنظر من لازمهی یک شعر خوب و به قول دکتر زرینکوب شعر بیدروغ و بینقاب است که متأسفانه همهی شاعران آن را رعایت نمیکنند.
طبیعتا این الهام شاعرانه است که شعر را از غیر شعر جدا میکند؛ ساختن و چیدمان کلمات که با تکرار و تمرین بهدست میآید. اینطور است که ما شعر متوسط یا ضعیف که اینگونه سروده شده باشد و در الهام و سرایش اصالت داشته باشد هم که میخوانیم خوشحال میشویم که بالأخره حداقل آنچه میخوانیم، شعر است. بدیهی است بسیاری از اشعاری که امروز منتشر میشوند، بهنظر من بیشتر کاریکلماتور بلند هستند! خیلی هم خوب است اما نه در حد زبان شعر. از دید من، شعر بیانی است که باید آهنگ کلمات با اندیشه، احساس و تخیل در کل هارمونی ایجاد کند که همه با هم هماهنگ و یگانه و جداییناپذیر باشند.
دلیل کمکاری شما آیا به وضعیت شعر امروز مرتبط است؟
میتواند بخشی از آن به این علت باشد. همانطور که میدانید کار هنری نیاز به بستر و محیط مناسب دارد. وقتی محیط مناسب باشد، هنر به حد نهایت خودش میرسد و گسترش مییابد. در مورد شعر باید این بستر گستردهتر باشد چه از نظر فردی، چه از نظر فرهنگی و اجتماعی و... هنرمند و شاعر بعد از اینکه اثرش را آفرید، برای ارائه آن اثر به مخاطبی آگاه نیاز دارد. اوایل دههی هشتاد چراغ فضای ادبی بوشهر هنوز روشن و پر نور بود، بهنحوی که میتوان گفت شعر خصوصا شعر جوان ما رو بهرشد بود و من هم هنوز آنقدرها گرفتار روزمرگیها نشده بودم.
طبیعی است که شعر در مقایسه با بقیهی هنرها انرژی روحی و فکری بیشتری میخواهد. روح و روان آدم را تحت فرمان خودش میگیرد و اصلا میتوان گفت به بازی میگیرد. هر چه این موضوع در فرد بیشتر باشد، الهام قویتر صورت میگیرد. اگر چنین باشد، نیازی نیست با اصرار شعر گفت؛ شعر خودش میآید و جاری میشود و در همه زندگیات جریان پیدا میکند. مثل شاعران بزرگ ما چه شعرای کلاسیک چون حافظ و سعدی و... و چه معاصر مثل منوچهر آتشی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و دیگر بزرگان که زندگیشان با شعر یکی بود. همانطور که اگر اشتباه نکنم، فروغ حتی در شعرش آورده که شعر خونخوار است (و قربانی میگیرد).
کسی که میخواهد شاعر واقعی باشد، باید پاکباخته باشد (آتشی هم همین عقیده را داشت) شاملو هم به شعری که زندگی است، معتقد بود؛ حتی اخوان در مورد شعر گفته است: پرتویی از پیامبری است، به نظر من هم شعر جز این معنایی ندارد. اینطور نیست که با خاطری آسوده در نهایت خونسردی تمام روزمرگیهایت را انجام دهی، بعد بگویی چند ساعتی هم بنشینم و شعر بگویم... یک شاعر نیاز به تنهایی مطلق دارد. نیاز به این دارد که ساعتها خودش را در خانه حبس کند، بنشیند مطالعه کند. گاهی در نهایت غم و اندوه باشد یا حتی در نهایت شادی و سر خوشی (به گونهای که در آینه برای خودش شکل و ادا دربیاورد) اصلا زمان سرودن شعر غم و شادی آدم مشخص نیست. اینها با زندگی عادی و مادی ما جور درنمیآید. خیلی سخت است یکی این وسط قربانی میشود.
اگر چند ساعت نه همیشه اینطور باشی، هیچکس نمیتواند تو را تحمل کند، حتی اگر در کنارت یک شاعر باشد! متأسفانه حقیقت این است که شعر حسود و خونخوار است و قربانی میگیرد. حقیقتا برای من خیلی سخت است از بین شعر و زندگی عادی و معمولی یکی را انتخاب کنم! از قربانی دادن بسیار میترسم، حالا هر کدام باشد. به همین دلیل آهسته و بیصدا بین هر دو ماندهام. در حالی که سعی میکنم از زندگی معمولیام عقب نمانم الهه سپیدپوش شعر را هم ببینم اما ایشان بسیار جدی هستند و اگر قهر کنند، دیگر کسی را نمیپذیرند و آشتی خیلی سخت میشود... من هم نمیخواهم خودم را تحمیل کنم به همین دلیل کمکار هستم؛ چون اگر خود را به شعر تحمیل کنی، آن هماهنگی که باید در فرم و ساختار و زبان و محتوای شعر باشد، دیگر نیست و دوست ندارم چنین شعری بگویم.
در شعرهای شما انتظاری یأسآلود موج میزند این حس چقدر از جامعه به شما تزریق میشود؟
شاید بخشی از این یأس و انتظار بهخاطر بحرانهایی باشد که جامعه بهوجود آورده است. به طور طبیعی و غریزی بیشتر شاعران خصوصا شاعران ایرانی همیشه در شعرهایشان یأس و انتظار حرف اول را میزند و این برمیگردد به ناخودآگاه قومی سرزمین ما؛ از دیرباز جامعه ایرانی دستخوش مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، جنگها، نابرابریها و بیعدالتیهایی بوده که در ذات و غریزهی ما نهادینه شده است؛ بهطورکلی بسیاری از شاعران روحی بیقرار و معترض دارند و این بیقراری و اعتراض و ناراضی بودن از شرایط همیشه با آنها باقی خواهد ماند. شاید بتوان گفت، اگر این اعتراض برطرف شود، دیگر هرگز شعر نگویند و یا شعرشان آن قدرت اسرارآمیز و جاذبه نداشته باشد؛ من هم از همان ابتدا روحیهای بیقرار و اعتراضی داشتم که همین باعث میشود در مواجهه با ناملایمات جامعه شعرهایی بسرایم که یأس و انتظار در آنها پررنگ باشد.
چقدر تلاش میکنید در شعر به سمت دغدغههای اجتماعی و انسانی خود نزدیک شوید؟
من معتقدم که شاعر بخشی جداییناپذیر از اجتماعی است که در آن زندگی میکند و همواره تحت تأثیر عوامل و بحرانهای پیرامون خود قرار میگیرد. اگر چنین سمپاتی در وجود او نباشد، حتما شعرهایش چیزی کم خواهد داشت. شعرهای ابتدایی من تحت تأثیر مستقیم عوامل اجتماعی بود.
اما بهتدریج سعی کردم مسئولیت هنریام را با مسئولیت اجتماعیام آمیخته کنم؛ چراکه در هنر بین این دو باید ارتباطی تنگاتنگ باشد. دغدغه من جستوجوی دنیای درونی خود و دنیای اطرافم است. این موضوع نه تنها نمیتواند از اجتماع دور باشد؛ بلکه مقدمهای است برای شروع دغدغههای اجتماعی که حرف اول را در سرودههایم میزند اما سعی کردم با پردهای از تخیل آن را پنهان کنم که البته زیاد هم پنهان نیست و نباید هم باشد. بههر حال اجتماع و انسان بخشی جدا از وجود هنرمند نیست. حتی در اشعار عاشقانه هم با انسان و انسانیت سر و کار داریم. خصوصا عشقی که از عواطف و آلام انسانی و کششهای معصوم ناخودآگاه سرچشمه بگیرد. من در شعرهایم تلاش کردم محیط پیرامونم، طبیعت، اشیا، انسان، عشق و اجتماع را به یگانگی برسانم که وجودشان در هم تنیده و در نهایت یک چیز باشند.
خانم درختیان چرا اشعارتان را بعد از گذشت دو دهه شاعری راهی بازار شعر کردید و عجلهای برای انتشار آنها نداشتید؟
من بهصورت جدی درست دو دهه است که شعر میسرایم؛ به صورت جدی یعنی در طی این دو دهه هر سرودهای را نگه نمیدارم. آنهایی که بهصورتی منسجم باشند که تغییری در آن نتوانم ایجاد کنم یا حداقل کمتر... دوست ندارم شعری بگویم که سالها بعد بتوانم آن را تغییر بدهم یا کسی بتواند آن را تغییر دهد باید مطمئن میشدم که دیگر تغییری در آن ایجاد نمیشود. به هر حال این کتاب یک آغاز و یک جستوجو بود که همانطور که قبلا هم گفتم بیشتر عواطف، احساسات و اندیشهی دوران نوجوانی و آغاز جوانیام بود که هنوز ناتمام مانده برای همین در انتشارش تعلل کردم! در واقع میخواستم تمامش کنم، بعد وارد مرحلهی دیگری شوم. در واقع، این کتاب مثل پیلهای است که در مرحله بعد باید یک پروانه ای رها از آن خارج شود و من منتظر آن رهایی هستم.
چطور شد به نام «جایی که درختها مرا به نام میخوانند» برای نخستین مجموعهی خود رسیدید؟
با توجه به فضای شعرهای کتابم که بیشتر دنیای درونیام با محیط پیرامونم را که شامل طبیعت، اشیا و آدمها میشود، دربرمیگیرد، حداقل در چهار یا پنج شعر نام درخت تکرار شده و در بعضی از آنها، این درخت با من به گونهای یگانه است که شاید هم انسان باشد در مواردی و حتی شاید هم نباشد و وجودی مستقل داشته باشد و به نام خواندن من از زبان درختها هم میتواند تأویلی تصویرگونه داشته باشد که خود مخاطب میتواند آن را کشف کند.
چرا شعر امروز ایران هنوز نتوانسته خود را به جهان معرفی کند؟
بهنظر من نمونهی موفق شعری که میتواند خودش را به جهان معرفی کند، دو کتاب آخر فروغ است؛ چراکه او فارغ از فرم شعر میسرود تا جایی که محتوای غنی از بیان، تصویر، تخیل، احساس و اندیشهاش بود که شعرش را متولد میکرد و این تولد بهگونه ای نیست که به مرگ منتهی شود. همیشه جاری است و در ترجمه به زبانهای مختلف هم همیشه نو و مدرن باقی میماند. وقتی ما فرم را در شعر دنبال کنیم شعر فرمولی میشود که در ترجمه جذابیتش را از دست میدهد اما اگر الهام شاعرانه با آگاهی، مطالعه، بینش و نگرش صحیح و هنرمندانه سبب سرایش شعری شود که بیان، اندیشه، احساس و تخیلشهارمونی زیبایی را ایجاد کند به همهی دنیا میتواند خود را معرفی کند. نمونههای کلاسیک آن هم چون مولوی حافظ و خیام داریم.
نظر شما