گستره وسیع مضامین اخلاقی در آثار سعدی، منجر به اتفاق نظری همگانی گردیده مبنی بر آنکه سعدی معلم اخلاق است و کردار اخلاقی در نزد او منزلتی ویژه دارد. او روایتگر اخلاق است که در میان افراد اجتماع میپوید و مضامین اخلاقی را چون فضیلتی برتر به شمار میآورد و در این راه بینش و حکمتش، او را فردی میانهرو ساخته که پیش از هر چیز، جانب اعتدال را رعایت میکند. سعدی به نیکی دریافته بود که در جامعه خشونتزدهای که میزیست، آسیبشناسی اخلاقی و ترویج ارزشهای اخلاقی، یگانه عامل احیای جامعه و فرهنگی است که در بحبوحه ویرانگریهای مغول با خطر اضمحلال و نابودی رویاروی بود.
بر این اساس در آثار خویش و به ویژه در گلستان و بوستان میکوشد تا راهکارهایی ارائه نماید برای دستیابی به نگرش حداکثری به سوی اخلاقی شدن فرد در جامعه؛ چراکه پدیداری این امر خود متضمن پدیداری جامعهای است اخلاقمدار و برای نیل بدین مقصود؛ میانهروی را برمیگزیند و پیشاپیش همگان خود به آن عمل میکند و به تاکید میگوید که: نخست آنچه گویی به مردم، بکن ؛ او وعظ بیعملان را ناکارآمد میشمارد و در نقد آن میسراید:
ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غلع اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس هرچه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند
این سخن در امتداد همان نگاه و اندیشه غزالی است که: «حکیمان جهان راست گفتهاند که دین به پادشاهی است و پادشاهی به سپاه و سپاه به خواسته و خواسته به آبادانی و آبادانی به عدل است و به جور و ستم کردن همداستان نبود». از همینروست که سعدی از نخستین بابهای گلستان و بوستان خود در مقام یک اندرزگو، با صاحبان قدرت رویاروی میشود و همزمان با شخصیت توأمان شاعری و حکیمی خود؛ تلخداروی نصیحت را با شهد ظرافت برآمیخته، واقعگرایانه، حقایق مُلکداری را و شیوه حکومتداری را به پادشاهان گوشزد میکند.
او حاکمان را عادل میخواهد و از اینروی نصیحالملوکی خلق میکند که برای نیل به رستگاری، بسیار کارآمد است. آگاهی ژرف سعدی از نقش بنیادین حاکمان در هدایت جامعه او را بر آن میدارد تا عامدانه؛ بیشترین تأکید خود را بر مبنای «عدالتورزی» به حاکمان نشان دهد:
شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگه دار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش
برو پاس ذرویش محتاج دار که شاه از رعیت بود تا جدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
مکن تا توانی دل خلق ریش وگر میکُنی، میکَنی بیخِ خویش
او عدالت را نه تنها به عنوان اساس نظم جامعه انسانی که اساس وجود نظم در عالم هستی برمیشمارد و به همین دلیل نیز جفاپیشگی حاکمان، هر چند که اندک باشد، پیامد سهگانهای خواهد داشت که از سویی شوکت پادشاهی را میرباید و از دیگر سوی مردمان را ناخشنود میسازد و سرانجام نیز جهان را ویران مینماید. از اینروست که به کرّات میگوید: «ای مَلِک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی ست، تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی مگر سرِ پادشاهی کردن نداری.
همان بِه که لشکر به جان پروری که سلطان به لشکر کند سروری
و بیهیچ اغماضی، به وضوح میگوید:
پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی، دشمن زورآور است
با رعیت صلح کن و ز جنگ خصم ایمن نشین
زآنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است
سعدی حکایتگر "منزلت عدالت" در زمانه خویش است و بر آن است تا به بحران برخاسته از ستمگری و بیداد در جامعه خط بطلان کشد، از همینروست که ظلم را حتی در کمترین مقیاس آن برنمیتابد و معتقد است که: «بنیاد ظلم در جهان، اول، اندکی بوده است، هر که آمد، بر او مزیدی کرد تا بدین غایت رسیده».
و بدین ترتیب از دیدگاه سعدی، مهمترین مفهوم تعالی جامعه که بر مبنای آن تعاملات و مناسبات اجتماعی میان مردمان و حکومت میتواند شکل گیرد، «عدالت» است که خود با هوشمندی و خردورزی با بیانهایی گوناگون به تشویق حاکمان در انجام این امر پرداخته است. استمرار این امر سبب دوام حکومت و حکمرانی خوب و آبادانی جامعه خواهد بود و قصور از آن "بیخ مُلک کَندن"
طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش به اخلاق پاکیزه درویش باش
به صدق و ارادت میان بستهدار ز طامات و دعوی زبان بستهدار
قدم باید اندر طریقت نه دم که اصلی ندارد دم بیقدم
بزرگان که نقد صفا داشتند چنین خرقه زیر قبا داشتند
نظر شما