این کتاب دربردارنده 55 داستان با عنوانهای سبیلها، علافها، خمپاره شادی، هذیان، گدا، سرفهجویی، سنگ صبور، اس اس، حباب، یک چشم، خربرفت، اولولک، ستون، عروس، شیشخونه و.... است که سعی میکند با زبان طنز، خاطرات و حقایقی را درباره دوران پرافتخار هشت دفاع مقدس بیان کند.
اکبر صحرایی در سال 1339 در شیراز متولد شد. نویسندگی و داستاننویسی را از سال 1365 آغاز و از سال 1385 به نگارش داستانهای طنز در حوزه دفاع مقدس پرداخت که موفقترین آنها «دار و دسته دارعلی» و «سنگر علافها» است.
وی درباره «سنگر علافها» میگوید: در دوران جنگ، سنگری که نیروها در آن پیش از عملیات حضور داشتند، بیکار بودند تا هنگام حملهها از آنها استفاده شود. از آنجایی که این گروه پیش از عملیات بیکار بودند. برای گذران روزها دست به طنازیهایی میزدند یا به نوعی سر به سر دیگران میگذاشتند.
داستان سی و چهارم در صفحه 56 کتاب «سنگر علافها» با عنوان «آتش» داستانی طنزگونه در فضای آزادسازی خرمشهر دارد. در بخشی از این داستان میخوانیم:
«صبح آزادسازی شهر خرمشهر، وارد یکی از مقرهای تصرفشده دشمن میشوم، سنگرها مجهز به یخچال، مبل، تخت، تلویزیون و کولر است. کف سنگرها را هم عراقیها با قالیهای مردم خرمشهر فرش کردهاند. سه کنج مقر فرماندهی دشمن، چشمم میافتد به کپسول آتشنشانی. کپسول را برمیدارم و روی دوش میاندازم و از مقر بیرون میآیم، ورودی سنگر برمیخورم به فرمانده مرتضی. اشاره میکند به کپسول توی دستم.
- با کپسول کجا میروی دارعلی؟
ته کلهام را میخارانم.
- میروم آتیش جنگ رو خاموش کنم قربون!
کتاب «سنگر علافها» به قلم اکبرصحرایی سال 1398 در شمارگان هزار نسخه و قطع رقعی توسط بهنشر منتشر شد و کمتر از 9 ماه به چاپ دوم رسید.
نظر شما