در بخشی از کتاب میخوانیم: «باور ما نسبت به کودک، تعیینکننده نوع برخورد ما با او خواهد بود. چنانچه کودک را موجودی وابسته، نیازمند و ناتوان بدانیم، او را همین گونه خواهیم دید. در حالی که اگر او را موجودی قابل، باهوش و فردی مرتبط با محیط اطرافش بدانیم که آماده مشارکت در زندگی و ارتباط برقرارکردن با اطرافیان است، آنگاه بیتردید همه آن قابلیتها را در او میبینیم.
کتاب پیش رو، درک جدیدی از کودک را برای بزرگسالان فراهم میآورد. فلسفه این کتاب با معرفی کودک بهعنوان موجودی متفاوت و مستقل، که با قدرت یادگیری فوقالعاده، استعدادهای استثنایی، قدرت تفکر و احساسات عمیق به دنیا میآید، بزرگسالان را به برخوردی متفاوت با کودک تشویق میکند.
روشهای این کتاب باعث آگاهشدن ما از چگونگی دیدگاه کودک میشود؛ آگاهیای که از طریق مشاهده و دادنِ فرصت و امکان به کودک برای ابراز نیازها، احساسات و افکارش، بهدست میآید و افزایش مییابد.
کتاب بر این نکته تأکید دارد که ما لازم است یاد بگیریم بین اشارات کودک و تعبیرهای خودمان تمایز قائل شویم و قبل از هر واکنشی، یک مشاهدهگر دقیق باشیم. مشاهده دقیق کودکان، به ما میآموزد که آنها انسانهایی قابل و توانا، با نیازها، خواستهها و افکار خاص خودشان هستند و ضروری است تا بهعنوان انسانِ کامل ِ در خور احترام نگریسته شوند. چنین دیدگاهی، معمولیترین تجارب روزمره فرزندپروی را به فرصتهایی لذتبخش برای یادگیری، کشف و ارتباط با کودک تبدیل میکند.
رابطهای بر اساس شنیدن و شنیدهشدن، دیدن و دیدهشدن در بین والدین و فرزندان، همان چیزی است که امکان درکشدن دوجانبه را فراهم میکند. آنچه از این درکِ دوجانبه حاصل میشود روابط عمیق، صمیمانه و محترمانه بر پایه اعتماد خواهد بود که تأثیر خود را علاوه بر خانواده، در فضای جامعه نیز نشان خواهد داد.»
جنت لنزبری مشاور، نویسنده و وبلاگنویس در زمینه فرزندپروری است که میلیونها خواننده دارد. دیدگاه او به پدر و مادرهای بسیاری کمک کرده است تا از دوران رشد کودکشان لذت ببرند و والدگری بیدغدغه و آرامی را تجربه کنند. این کتاب به 15 زبان ترجمه شده است و حالا با مجوز خانم جنت برای ترجمه به زبان فارسی، این آمار به 16 زبان میرسد.
مولف در بخشی از مقدمه کتاب مینویسد: «پرورش کودک یکی از راضی کنندهترین تجربههای زندگی است، که در عین حال میتواند موجب خستگی، آزار و آشفتگی مادر باشد. مشکلاتی که من در اولین تجربه مادری با آن روبهرو شدم، مرا کاملاً کلافه کرده بود. در تمام طول عمرم مشتاق داشتن بچه بودم و فکر میکردم تجربه بچهداری به طور طبیعی پیش میآید ولی به تدریج متوجه شدم که تصوراتم صحیح نبوده است.
با وجود اینکه کودکی دوستداشتنی داشتم، اما هرگز در تمام عمرم آنقدر احساس خستگی، ندانمکاری و گیجی نکرده بودم. غریزه مادری، که من فکر میکردم راهنمای من خواهد بود، اصلاً کافی نبود. تمام زندگی من در یک دایره خلاصه میشد، غذادادن، آروغگرفتن، عوضکردن کهنه و آرام و سرگرمکردن کودکم. جستوجو در لابهلای کتابهای پرورش فرزند اصلاً کمکی نمیکرد و جواب پرسشهای مرا نمیداد.
بعد از اینکه دیگر فکرم به جایی نمیرسید بهطور اتفاقی با روش فرزندپروری و تربیت مگدا گربر[1] آشنا شدم. او متخصص کودک و پیشتاز و پایهگذار فرزندپروری توأم با احترام است. روش و نگرش او بهنظرم جالب و قابلقبول و شبیه راه نجات برای یک غریق بود.
خلاصه اینکه هم در درک من و هم در عمل من یک دگرگونی اساسی ایجاد شد. اولاً، یاد گرفتم که کودکم توانایی یادگیری ذاتی و طبیعی دارد که بدون آموزش میتواند روند رشد حرکتی و شناختی[2] خود را طی کند. قدرت ارتباط برقرارکردن از طریق تولید صدا و حالات صورت، و همچنین توانایی شروع بازی مستقل و ادامهدادن آن را دارد. بنابراین متوجه شدم که با استرسِ خود چه انرژی زیادی تلف میکردم تا او را سرگرم کنم و نیازهایش را حدس بزنم.
بعد از چند سال مگدا، دوست و راهنمای من و فلسفه تعلیم و تربیت او انگیزهای بزرگ برای من شد. من به این ترتیب روش او را دنبال کردم و مربی کودکان شدم. کنفرانسهای بسیار در این مورد داشتم و میلیونها نفر در سراسر جهان وبلاگم را میدیدند. مشاوره خصوصی و نویسندگی هم قسمتی از فعالیت من در این راستا بوده است.
این کتاب شامل 30 مقاله پرطرفدار است که از وب سایتم انتخاب شده و به سوژهها و سؤالهایی میپردازد که اکثر والدین در رابطه با کودکانشان دارند. شما، در این کتاب، نام مگدا و نقلقولهای او را بهکرات خواهید دید. این کتاب مجموعهای است از آنچه از او آموختهام بهعلاوه تجارب خودم در کار با صدها کودک و سه فرزندم که، هماکنون که این کتاب را مینویسم، 12 و 17 و 21 سالهاند.
بهطور خلاصه، روش مگدا باعث آگاهشدن ما از چگونگی دیدگاه کودک میشود. به این معنا که ما میآموزیم که کودکان موجوداتی متفاوت و مستقل از ما هستند. آگاهی ما در مورد آنها، از طریق مشاهده و فرصت و امکاندادن به آنها، برای ابراز نیازها و احساس و تفکر خودشان، افزایش مییابد.
با این روش، ما شناخت بیشتری از خود پیدا میکنیم و یاد میگیریم عجولانه در مورد نیازهای کودک قضاوت نکنیم. مثلاً یاد میگیریم که سروصدا و غانوغون کودک به این معنی نیست که میخواهد بلندش کنیم یا تکانش بدهیم، یا مثلاً گرسنه است یا تشنه و خسته و یا اسباببازی خود را میخواهد. تشخیص میدهیم که کودکان هم مثل ما گاهی فقط مایلند ما را در احساسات خود شریک سازند و میتوانند با حمایت ما راهی برای نشاندادن یا ابرازش پیدا کنند.
ما یاد میگیریم که بین اشارات کودک و تعبیرات خودمان تمایز قائل شویم. درمییابیم که راهحلی که ما بر اساس تعبیر نادرست خود برای کودکان بهکار میبریم، (مانند بغلکردن یا تابدادن کودک برای خواباندن او) تبدیل به یک عادت و منجر به ایجاد نیاز در آنها میشود و این نیازهای ساختگی با نیازهای طبیعی کودک تفاوت دارند. خلاصه اینکه ما با این روش یاد میگیریم قبل از هر واکنشی، با دقت نگاه و گوش کنیم و درک بهتری از کودکمان داشته باشیم.
مشاهده دقیق کودکان به ما میآموزد که آنها انسانهایی قابل و توانا با نیازها، خواستهها و افکار خاص خودشان هستند. بیش از 60 سال پیش مگدا گربر و مربیاش، امی پیکلر[3] پزشک کودکان، آنچه را که بعدها با پژوهش گوپنیک[4] به اثبات رسید، میدانستند: کودکان با قدرت یادگیری فوقالعاده، استعدادهای استثنایی، قدرت تفکر و احساسات عمیق به دنیا میآیند. به همین دلیل آنها تعبیر «کوچولوهای خوشگل و مامانی» را کنار گذاشته و به کودک بهعنوان انسان کاملِ درخور احترام مینگرند.»
نظر شما