جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۱
دیدار با «سه دیدار»

رمان «سه دیدار» قرار بود سه جلد باشد که جلدهای اول و دوم آن در سال‌های ۷۷ و ۷۸ منتشر شد، اما بعد با آغاز بیماری ابراهیمی، کار نگارش رمان ناتمام ماند و هرگزبه جلد سوم نرسید. همین دو جلد، تا سال ۹۶ به چاپ نهم رسیدند و به شکل کتاب صوتی درآمدند و در سال ۹۷ هم اقتباسی نمایشی از «سه دیدار» بر روی صحنه رفت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» این، عنوان رمان ناتمامی است از زنده‌یاد نادر ابراهیمی که شاید یکی از مهمترین آثار این نویسندۀ نامدار باشد. «مهم» از این جهت که داستان نوشتن دربارۀ زندگی شخصیتی که علاقمندان بسیار دارد، کاری بسیار حساس است و باید بسیار مراقبت کرد تا چنین اثری شعارزده و کلیشه‌ای نشود. نادر ابراهیمی قبلاً در رمان‌های «مردی در تبعید ابدی» به سراغ زندگی داستانی ملاصدرای شیرازی، فیلسوف نامدار رفته بود و در رمان «بر جاده‌های آبیِ سرخ» به معرفی شخصیت تاریخیِ میرمَهنا دغابی، دریانورد ایرانی پرداخته بود. حتی در رمان معروف «آتش بدون دود» هم برخی شخصیت‌ها و وقایع تاریخ معاصر حضور دارند‌؛ و اما رمان «سه دیدار» داستانی است بر اساس زندگی امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی و به همین دلیل، کاری بلندپروازانه‌تر از همۀ آن قبلی‌ها. اقدامی جسورانه یا به قول خودش «در هم کوبنده و خوف‌انگیز» در تبدیل زندگی شخصیتی محبوب به داستان. ابراهیمی با درک همین دشواری است که در پیشانی جلد اول آورده است: «من داستان می‌نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل از من نوشته شده است و هم‌زمان با من و بعد از من نیز نوشته می‌شود و خواهد شد؛ اما داستان فقط یک‌بار نوشته می‌شود؛ فقط یک‌بار. آن‌ها که واقعیت را می‌خواهند نه حقیقت را، و طالبِ واقعیات تاریخی هستند نه حقایق انسانی، می‌توانند بی‌دغدغه‌ خاطر، به بهترین تاریخ‌ها مراجعه کنند...» و با این فاصله‌گذاری بین حقیقت و واقعیت، بر جنبۀ داستانی کار خود تاکید می‌کند؛ داستانی که خودش آن را حقیقت می‌داند.


طرح جلدهای چاپ اول و نهم رمان «سه دیدار»

نادر ابراهیمی البته برای نگارش این رمان، سراغ منابع کتابخانه­ ای بسیاری رفته و مصاحبه­‌های زیادی با یاران امام در دوران مبارزه و گفت‌و‌گوهایی که با اعضای خانواده و نزدیکان ایشان داشته است. خودش در مصاحبه‌ای گفته که فقط صد و سی جلد کتاب، یعنی نزیک به پنج‌هزار صفحه مطلب برای تحقیقات این رمان خوانده است. خانم فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی هم در جای دیگری گفته است که آقای نویسنده برای نگارش کتاب سه دیدار نزدیک به ۱۷ سال زمان صرف کرده. به گفته خانم منصوری، نادر ابراهیمی از همان سال‌های ابتدایی انقلاب، هر چیزی که دربارۀ زندگی امام در جراید منتشر می‌شد را جدا و آرشیو می‌کرد.

این وسعت پژوهش را از خواندن خود کتاب هم می‌شود دریافت که به بخش‌های کمتر گفته شده‌ای از زندگی امام، یعنی کودک و جوانی ایشان بیشتر پرداخته است. اتفاقاتی از زندگی امام نظیر دستگیری و شهادت پدر ایشان در زندان، سفر با برادر جهت تحصیل علوم حوزوی در اصفهان، سال مصیبتی وبا که هشت تن از بستگان امام را به کام مرگ کشاند، آمدن امام از قم به تهران برای تماشای مذاکرات مجلس، حکایت از خواستگاری و ازدواج امام، خاطراتی از رجال آن زمان و… موضوعاتی است که مورد توجه این رمان است. در کل نویسنده به شخصیت‌های زن در کتاب زیاد پرداخته و تصویرهای درخشانی از صاحبه‌خانم یا همسر امام به دست داده است.

این رمان، سه خط داستانی دارد. در خط اول، پیری روشن‌ضمیر از دریا بیرون می‌آید و به منزل راوی وارد می‌شود و گفتگوهایی بین راوی -که دیگر مرید پیر شده- با او درمی‌گیرد. این فصل زبانی آرکائیک و متفاوت از باقی رمان دارد و تنها نقدی که بر این رمان مطرح شده، دربارۀ برخی از گفتگوهای همین فصل است. خط دوم داستان، دوران کودکی و نوجوانی امام است و شکل‌گیری شخصیت او. در این بخش، شخصیت‌هایی چون صاحبه‌بانو عمه امام، آقامرتضی برادر امام، عبدالله پسر همسایه و ... حضور دارند. خط سوم، اما به دوران جوانی و قعالیت‌های سیاسی و اجتماعی امام مربوط است و از دیدار امام با مدرس شروع می‌شود و با دیدارهای امام با آیت‌الله بروجردی، آیت‌آلله کاشانی و گزارش یک دیدار با محمدرضا شاه پهلوی به نمایندگی از آیت‌الله بروجردی ادامه پیدا می‌کند. این دیدار، یکی از بخش‌های هیجان‌انگیز و اوج داستان است.

رمان «سه دیدار» ظاهراً قرار بوده سه جلد باشد که جلدهای اول و دوم آن در سال‌های ۷۷ و ۷۸ منتشر شد، اما بعد با آغاز بیماری ابراهیمی، کار نگارش رمان ناتمام ماند و هرگزبه جلد سوم نرسید. جلد اول این رمان «رجعت به ریشه‌ها» نام دارد و  عنوان جلد دوم «در میانه میدان» است. آن‌طور که در انتهای جلد دوم آمده، عنوان کتاب سوم هم که منتشر نشد، «حرکت در اوج» بوده. همین دو جلد اول، تا سال ۹۶ به چاپ نهم رسیدند و به شکل کتاب صوتی درآمدند (با صدای وحید یامین‌پور). در سال ۹۷ هم اقتباسی نمایشی از «سه دیدار» (به کارگردانی محمد هاشم‌زاده) بر روی صحنه رفت.

برای آشنایی بیشتر با قلم ابراهیمی و شکل داستان‌گویی او در این رمان، بخشی از قصل آخر جلد دوم را بخوانید که ارجاعی است به عکس معروف امام با درخت سیب در نوفل‌لوشاتو:


...«آقا» آن درخت سیب را که دیدند، زیر لب فرمودند: «اینجا را می‌پسندم... اینجا را دوست دارم... خوب است، خیلی خوب است...
نوفل‌لوشاتو؛ آنجا خانه‌یی بود زیبا و کوچک.
«آقا» فرمود: «بله... بله... یادم می‌آید. یادم می‌آید...»
بانو دبّاغ، شگفت‌زده، در «آقا» نگریست.
ـ اینجا را به یاد می‌آورید حاج‌آقا خمینی؟
ـ شاید... خدا می‌داند... یک درخت سیب را. من آنجا دعای سحر و نماز صبح می‌خواندم... دعای سحر خیلی زیباست خانم دبّاغ! می‌دانید؟ می‌خوانید؟
ـ بله حاج‌آقا... شرح آن را هم بارها خوانده‌ام.
ـ شرحش را؟ اوه بله... به همان چیزهایی که من نوشته‌ام اشاره می‌کنید؟ گمان می‌کنم آن اولین شرحی بود که نوشتم. خیلی جوان بودم...
خداوندا، تو زیبایی، زیباترین زیبایی‌ها...
خداوندا، زیباییِ زیبا از زیبایی توست، و زیبایی انسان از زیبایی توست، ‌ و زیبایی جهان از زیبایی توست...
«پروردگارا، از تو می‌پرسم به زیباترین زیبایی‌ات، و همه‌ زیبایی‌های تو زیباست. پروردگارا، از تو می‌پرسم به همه‌ی زیبایی‌هایت...»
«... و کُلُّ بَهائِکَ بَهیٌّ، و کُلُّ شَرَفِکَ شَریفٌ...»
انسان، تنها کتابی است که خداوند، آن را با دست‌های خود نوشته است... متوجّه هستید چه می‌گویم خانم دبّاغ؟
ـ بله آقا... زیباست آنچه می‌فرمایید ... ما مبهوت بزرگی شما هستیم آقا.
«آقا»، سبُک، به سوی آن درخت سیب رفتند؛ ‌ چنان چون در خواب، در پرواز. و خواستند که زیر درخت بنشینند، بر خاک.
ـ آقا، ‌ قربانتان گردم. صبر کنید برایتان زیراندازی بیاورم. باغچه را تازه آب داده‌اند. رطوبت دارد. برای پاهای مبارکتان خوب نیست.
«آقا» ایستادند زیر درخت.
ـ اینجا نماز خواهیم خواند.
درخت، عطر خمین را که نداشت؛ عطر وطن را، عطر آن موجودی را که در دوردست، بر بال‌های فرشتگان نشسته بود... هیچ... اما آقا، عطر رؤیاهای معطّر و مطهّر خویش را به درخت سیب نوفل‌لوشاتو می‌بخشید.
ـ یک تکه گلیم از اتاقی که مادرم و خواهرهایم در آن خوابیده‌اند، خواهید آورد. می‌دانم. بالای پلّه‌های مارپیچ، از پنجره‌های آن اتاق، باغ بزرگ پدری‌ام را خواهید دید. عبدالله، آن سوی باغ، از لابه‌لای شاخه‌های درخت‌ها، تکّه‌تکّه دیده می‌شود. جوی باریک، از پشت درخت سیب که می‌گذرد، خاک را نوازش می‌کند و آهنگی کاملاً بی‌صدا را برای روح تو -که روح خدا در آن جاری است- می‌نوازد.
ما طلوع آفتاب روح را خواهیم دید.
ـ خداوندا، آواره‌ایم. از منزلی به منزل دیگر می‌رویم شاید به تو نزدیک‌تر شویم. چه دشوار است به سوی تو آمدن با این همه قید و بند که بر دست‌ها و پاهای‌ ماست.
خداوندا، این قید و بندها را سبک کن و امکان پیمودن راه خود را آسان. قدری آسان‌تر.
تو آنجا خواهی نشست؛ تو، آنجا، زیر آن درخت معطّرِ یادهای کودکی، نماز خواهی خواند، و آن‌گاه لحظه‌ای چند خواهی خفت...
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها