در تولههای تلخ، همسفریم؛ همراهِ راوی در خوابی عمیق میرویم تا بدانیم چه گذشتهای داشته است. گذشتهای که جز در ذهنِ او وجودِ خارجی ندارد.
قباد آذرآیین در سومین اثر بلندِ خود آمال و رویاهای پیرمردی را روایت میکند که آرزوهایش در گذر زمان و سن پشت سرش جا مانده است. داستان با خاطره و قصه پیش میرود. پیرمرد در خاطراتش جا مانده و مرگ در همان حوالی دست روی شانهاش گذاشته و زیرلب صدایش میزند؛ اما او در برزخِ زمان گیر افتاده و با یادآوری در پی آزادی است. اولین نقشآفرینی پیرمرد در خواب اینگونه است:«هنوز سرم روی بالشت نرسیده، خوابها هجوم میآورند؛ انگار همهشان درست پشت پلکهام رج زده بودند و منتظر بودند پلکهام روی هم بیفتند، همدیگر را هل بدهند و خودشان را جلو بیندازند... خواب میبینم... خواب میبینم... خواب میبینم... حالا برزخآبادم... بلند میگویم: «من مندلم... محمدعلی... من برگشتهم... من برگشتهم...»
داستان دو بخش است. بخش اول بیستویک اپیزود دارد و بخش دوم نُه اپیزود. هر بخش را با خوابِ راوی و خاطرات او از کودکی پیش برده و جاهای بسیاری میانِ خواب و بیداری معلق هستیم. زندگی مردی را میخوانیم که پا به سن گذاشته است و یادآوری گذشته، او را در برزخ زمان گیر انداخته. بسیاری از وقایعی که برای راوی اتفاق میافتد؛ ابتدا در خواب پیش میآید. میانِ خوابهای او با عملکرد شخصیتهای داستان نسبتی برقرار است. خوابهای او سازندۀ سرنوشت اطرافیان است.
در«تولههای تلخ» شاهدِ دلتنگی و تنهایی مردی هستیم که پا به سن گذاشته و زمانهای زیادی میخوابد تا کودکیاش را تا به جوانی تعریف کند. طعمِ تلخِ پیری او، اول بار با خوردنِ آش توله (پنیرک) ایجاد میشود. این را وقتی تجربه میکند که چشم روی هم میگذارد. مادرش را میبیند که برایش آش آورده؛ آشی که طعمی بدمزه دارد؛ مزهای ملالآور همچون پیری. برای فراموشی این مزه میرود در دلِ دورانِ کودکی. وارد برزخآباد میشود؛ محلهای که نیمی از عمرش آنجا سپری شده. خیالبافیهایی که در آرزوهای کودکی و دنیای زبر و خشن بزرگسالی خلاصه شده است. بخشبخشِ روایت، یادآورِ قصهگوییهای علیاشرف درویشیان است که مخاطب را به دلِ دورانی میبرد که زمان ما را با آنها بیگانه کرده است؛ از «آبشوران» بگیر تا «همراهِ آهنگهای بابام». فرهنگ، آداب و رسوم، لهجه و ضرب المثل از ویژگیهای این سبک روایی است.
در تولههای تلخ، همسفریم؛ همراهِ راوی در خوابی عمیق میرویم تا بدانیم چه گذشتهای داشته است. گذشتهای که جز در ذهنِ او وجودِ خارجی ندارد. بنابراین کلیتِ داستان از خوابِ محمدعلی آغاز میشود؛ از برزخآباد. برزخآباد جایی است که راوی در آن مدتهاست گیر افتاده؛ جایی که مرگ او را صدا میزند و فریاد میکشد؛ مسیرِ زیادی نمانده تا مقصد راهی نیست. او هراسان از این خوابهای آشفته، میرود در کودکی، به خانه، محله، مدرسه و رفقایی که زمانهای زیادی را با آنها گذرانده است. برای همراهی در این برزخِ پرخطر، با الهام از رئالیسم جادویی، از فراز و نشیبهای سفر عبور میکنیم؛ اما در پایان، در آمد و رفتِ آن گیر میافتیم؛ آمد و رفتی که در ازدستدادنِ دوستانی خلاصه میشود؛ که راوی زمانِ درازی را با آنها زیسته است. بااینحال تنها تسکینی که در روایت موجبِ پیشرفتنِ داستان میشود؛ بازگویی او از دورانِ زیستهاش است. عنصر اصلی این سرگذشت، خواب است؛ که تمام ماجرا را در بیرون و درون پیش میبرد. مرگ در نقشِ بنمایۀ داستان، خواب و حوادث را تعریف میکند.
همچنین در میانۀ روایت، به عشق و قصههای عشقی میپردازد. ماجرای چگونه عاشقشدنِ عمو و رفقایش. عنصر عشق در این روایت، در قربانی شدنِ معشوق به دست میآید. از این جهت، راوی به سراغ ادبیات کلاسیک میرود و سیرِ جاندادنِ عاشق در بهدستآوردنِ معشوق را بیان میکند.
از ویژگیهای حرف زدنِ پیران، بهویژه در تعریف خاطراتشان صبر و حوصله است. به هنگامِ خواندنِ این داستان، گویی راوی در برابرمان نشسته؛ با تو حرف میزند و تو میشنوی.
روایتِ بلندِ «تولههای تلخ»، پرداختۀ قباد آذرآیین در 770 نسخه از سوی نشر هیلا به چاپ رسیده است.
نظر شما