رشد و پیشرفت علوم تجربی در قرون جدید و سیطره و استیلای تكنولوژی بر بسیاری از جوانب حیات بشری و بهتبع، آثار سازنده یا مخرب ناشی از آن، به طور کلی دو نوع مواجهه غیراصولی را بین دستهای از صاحبنظران در پی داشته و به شكلگیری پارهای مواضع تند و افراطی نسبت به علم و تكنولوژی و فناوریهای جدید دامن زده است.
در بخشی از مقدمه کتاب میخوانیم: «چرا غربت علم؟! مگر علم هم غربت میگیرد؟! مرثیهسرایی بر غربت علم دیگر چرا؟! آن هم در عصر و زمانهای كه علم و تكنولوژی در تمامی زوایایش رخنه كرده و جوامع را با هر زبان و فرهنگ و نژادی به دنبال خود كشانده است. اگر گفته میشود غربت علم، به این امر نظر ندارد كه علم در جهانِ امروز مهجور و گمگشته است و كسی را با آن سروكاری نیست و آدمیان به هر علت و دلیلی از مواجهه با آن تن میزنند. بلكه برعكس، موضوعی كه از آن سخن به میان میآید چندی است بر فراز هم نشسته است؛ چونان خورشیدی عالمتاب در سراسر گیتی میدرخشد و همگان را شیفته و مفتون خود میسازد.
اگر گفته میشود غربت علم، مقصود آن است كه علم در تاریخ خود با وجود آنهمه توجهات و كانون مراجعات، همواره در میان دو طایفه در غربت بوده و كمابیش همچنان است؛ طایفهای موسوم به علمستیزان و طایفهای موسوم به علمستایان. هر یك به نحوی حق علم را آنچنان كه باید ادا نكردهاند؛ طایفهای به بهانههای مختلف به علم تاختهاند و مانع بر سر راه آن ایجاد كردهاند. در مقابل، طایفهای به بهانههایی دیگر، بیش از حد علم را ستوده، تا آنجا كه به علممداری روی آوردهاند. این نیز مانع دیگری بر سر راه علم بوده است. اما حاصل كار اینكه: علم به دور از مواضع افراطیِ این دو طایفه، بالاخره راه خود را، هر چند به سختی و با تأخیر پیموده است. درواقع باید گفت: این ساحت علم است كه در میان این دو طایفه غربت خود را میآزماید. نه مداحی علممداران و علمستایان گره از كار علم گشوده و نه هجمه معارضان و علمستیزان گرهای آنچنانی در كار علم ایجاد كرده است.
در تشریح مطلب لازم است گفته آید، رشد و پیشرفت علوم تجربی در قرون جدید و سیطره و استیلای تكنولوژی بر بسیاری از جوانب حیات بشری و بهتبع، آثار سازنده یا مخرب ناشی از آن، به طور کلی دو نوع مواجهه غیراصولی را بین دستهای از صاحبنظران در پی داشته و به شكلگیری پارهای مواضع تند و افراطی نسبت به علم و تكنولوژی و فناوریهای جدید دامن زده است كه البته تماماً از نگاهها و دیدگاههای انحرافی نسبت به ماشین علم منشأ میگیرد كه عبارتاند از: الف. نخستین نگاه و دیدگاه انحرافی نسبت به علم ذیل عنوان کلیِ علمستیزان می آید. در میان آرای متنوعی که تحت این عنوان جای می گیرند، به یک اعتبار، میتوان دو گرایش را تشخیص داد. یک گرایش بر این اندیشه تأکید دارد که جهتگیری علم صرفاً دنیوی و مادی بوده و در تعارض با جهتگیری دین، كه صرفاً معنوی و اخروی است، قرار دارد. علم با یافتههای خود نهایتاً میخواهد جای دین و خدا را بگیرد و مستندات وحیانی را رهسپار موزه تاریخ كند. پس باید با آن جنگید، یا دستكم با بیاعتنایی زمینه رشد و پیشرفت آن را فراهم نكرد. گرایش دوم بر این نظریه مبتنی است که علم و محصول آن تکنولوژی، اگرچه در تأمین رفاه و راحتی زندگی انسان نقش كلیدی داشته، اما برای محیط زیست و طبیعت زیانآور و زندگی انسان را از معنی و مفهوم تهی كرده است. درنتیجه، باید با آن به مبارزه برخاست، یا دستکم از پذیرش آن اعراض کرد.
ب. دومین نگاه و دیدگاه انحرافی نسبت به علم عبارت است از اینكه: علم مدار عالم و آدم است. ماشین علم قادر است عالم و آدم را درنوردیده و به تنهایی قدرت آن را دارد كه حل كلیه مشكلات كنونی و آینده بشر را ممكن سازد و «خوشبختی» و «سعادت»، این کعبه آمال را ارزانیِ انسان پیشرفته گرداند. پس باید آن را از هر نظر ستود و مورد تقدیس قرار داد.
نخستین نگاه انحرافی كه به اتخاذ موضعی خصمانه در برابر علم انجامیده است به جمودگرایان و قشریگرایان دینی و ایضاً طبیعتگرایان بازمیگردد. بیشترین آن در دوره تاریخی قرون وسطای مسیحی دیده شده و پارههایی از آن در برخی از نحلههای دینی و طبیعتگرا در دنیای معاصر قابل شناسایی و ذكر است.
دومین نگاه انحرافی در بین دستهای از متفكران مغربزمین پس از ظهور اندیشه مدرنیسم دیده میشود كه تحت تأثیر ماه عسل علم، علم جدید را امری مطلق در نظر گرفته و با اعتمادبهنفسِ بالایی آموزههای تجربی را یگانه ابزار كارآمد برای كشف راز و معمای هستی به شمار آوردند و درنتیجه، بینیازی بشر را از مأثورات دینی و آموزههای وحیانی به تبلیغ كشاندند. این دسته از متفكران، در اصل، ستایشگران و ثناگویان علم و در یك كلمه «ساینتیستها» و «علممداران» خوانده میشوند.
نتیجه اینكه، هر دو دیدگاه، حق علم را آنچنان كه باید بجا نیاوردند: یكی آنقدر علم را تنزل داد كه ضدّدین و سنت و طبیعتش خواند، و آن دیگری آنقدر در ستودن علم افراط روا داشت كه به مقام خداییاش رساند. همان اندازه كه قشریگرایان دینی و طبیعتگرایان در مقابل علم و تکنولوژی، سنگ دین و طبیعت را بر سینه میزدند، به همان اندازه علمستایان نیز بر اصالت علم ابرام میورزیدند. هر دو دیدگاه اما، با تمام اختلافات خود، در یك نقطه اشتراكنظر دارند و آن عبارت میشود از: تضاد علم و دین از یک سو و تکنولوژی و طبیعت از سوی دیگر؛ با این تفاوت بنیادین كه هر یك از این دو دیدگاه، از میان آن دو، یكی را علیه دیگری به كار میگیرد. نقد و بررسی این دو دیدگاه، نقش و جایگاه واقعی علم و نسبت آن را با انسان روشن ساخته و به نوعی غربت علم را، بهرغم شعاع وسیع اقبالها، آشكار میسازد.
برای پیشگیری از برخی ابهامات و سوءبرداشتها لازم است در همین آغاز مراد خود را از واژه «علم» بیان داریم. مراد از علم در این مجموعه، به معنای خاص آن، علم تجربی (پایه و كاربردی) است كه معادل انگلیسی آن واژه Science است؛ نه به معنای مطلق دانایی و دانش كه در برابر جهل قرار میگیرد و در انگلیسی از آن با عنوان Knowledge یاد میشود. بنابراین، در این مجموعه وقتی گفته میشود علم، مراد علمی است كه برای كشف طبیعت از طریق تجربه و آزمایش حاصل میشود و نهایتاً به تغییر آن میانجامد. همچنین، مراد از دین صرفنظر از تعاریف مختلفی كه از سوی صاحبنظران ارائه شده است، عبارت است از مجموعهای از اعتقادات، اعمال و احساسات فردی و جمعی كه حول محور خداوند و مفهوم حقیقت نهایی سامان مییابد.
لازم به ذكر است مقصود از علم قوانین علمیای است كه متضمن شناخت طبیعت است و نه نظریههای علمی كه فرضیههای موقتی درباره هویّات غیرمشهود بوده و ممكن است چندان حكایت از امر واقع نكنند.»
مطالب این كتاب در هفت فصل گرد آمده است؛ فصل نخست كه عنوان «قشریگرایی دینی» را بر خود دارد، اثرات سوء جمودگرایی بر تولید علم، قشریگرایی در جغرافیای اسلام و جدال قشریگرایان را با علم تجربی مورد بحث و نظر قرار میدهد. نیز سبُك شمردن علم در كشورهای اسلامی و از جمله ایران به بهانه علم غربی و غیراسلامی، و نیز اشاره به پارهای از دیدگاههای عرفانی در دامن زدن به غربت علم، تحت عنوان «علم ظاهر»، از مباحث دیگر این فصل به شمار میآید.
«عِلمكُشی در قرون وسطی»، عنوان فصل دوم و مهمترین بخش از كتاب حاضر را به خود اختصاص میدهد. در این فصل، ضمن اشاره به بیمهری ارباب كلیسا با علم و وضعیت ناگوار علم در قرون وسطای مسیحی، به مَحكمههای انگیزاسیون و دادگاههای تفتیش عقاید و برخورد قهرآمیز ارباب كلیسا با اخترشناسان و دانشمندان برجستهای همچون: برونو، كپلر، گالیله، وانینی و... پرداخته میشود. جدال دین با علم محوریترین مبحث این فصل را به خود اختصاص میدهد.
فصل سوم با عنوان «عصر نوزایی علم»، مروری است بر عصر طلوع علم و آزادیِ آن از انقیاد كلیسا. در این فصل گفته میشود: نوزایی علم برداشتهای تازهای آورد كه از اساس با برداشتهای پیش از آن متفاوت بود. همه توجهات معطوف پژوهش و دانشورزی شد. عصری پدید آمد آكنده از رشد و شكوفایی علم و آخرین دستاوردهای تجربی. اما دریغا، در ماه عسل علم، سرنوشت علم بهگونهای دیگر رقم خورد. علم اینبار زاویهنشین خاك غربت شد؛ غربتی كه مداحان و ثناگویان افراطی علم و علمزدگان در چهره «ساینتیسم»، اساس آن را تدارك میدیدند.
در فصل چهارم كه با عنوان «كعبه علم» آمده است به دیدگاههای ثناگویان و هواداران افراطی علم پرداخته میشود. همچنین ظهور مكتب ساینتیسم و علممداری و ویژگیهای آن، و پیامدهای علمِ معطوف به قدرت، از جمله موضوعاتی است كه در این فصل به تفصیل جایی برای نقد و نظر گشوده است. برخلاف فصل دوم، محور اصلی این فصل را جدال علم با دین تشکیل میدهد.
«ریشهیابی علم در نژاد غربی» عنوان فصل پنجم و درواقع فصل حاشیهای این مجموعه را به خود اختصاص میدهد. در این فصل، با طرح این پرسش كه «آیا ظهور علم جدید در غرب منشأ نژادی دارد؟» نظرات برخی از متفکران نژادگرا در نسبت علم با نژاد غرب، مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.
فصل ششم به مواضع و دیدگاههای معارضان علم میپردازد. نگاهى اجمالى به بازتابهای كلامی، ناشی از دلزدگیهای علمی از سوى برخى اندیشمندان و نویسندگان غربى تا آنجا که به غربت علم اشاره دارد، مباحث دیگر این فصل را به خود اختصاص میدهد.
در فصل هفتم و آخرین فصل از كتاب حاضر، جایگاه واقعی علم و نسبت آن با دین، و تمایز علم و علممداری مورد بحث و نظر قرار میگیرد. پرسش از تكنولوژی و مواجهه درست با آن، مبحث پایانی این فصل به شمار میآید.
نظر شما