پیش از آن که وارد گفتگو در مورد خود کتاب شویم، کمی درباره روانکاوی حرف بزنیم که در این کتاب با عنوان صنعت از آن یاد شده است؛ چرا باید از روانکاوی به عنوان صنعت یاد کنیم؟
کتاب شکلگیری سرمایهداری هیجانی همانطور که از اسمش پیداست موضوع اصلی اش چیزی به نام هیجان است. در این کتاب اوا ایلوز هر آنچه تحت عنوان احساسات و عواطف و روحیات طبقهبندی میشود را با عنوان هیجان مطرح میکند و در مورد این حرف میزند که جامعهشناسان در بحث از سرمایهداری بررسی یک چیز را فراموش کردهاند و آن نقش هیجانات در تکوین و پیدایش مدرنیته است مثلا اخلاق پروتستانی وبر که از نقش هیجانات در کنش اقتصادی صحبت میکند یا نظریه ازخودبیگانگی مارکس که در توضیح رابطه کارگر با فرایند کار و محصول نیروی کار بسیار مهم بوده، فحوای هیجانی داشت، یا در نظر زیمل که برای او زندگی شهری جریان بیپایانی از تحریکات عصبی را پی دارد و این بر خلاف زندگی در شهرهای کوچک است که بر روابط هیجانی اتکا دارد. هیجان در واقع کنش نیست بلکه انرژی درونی است که ما را به سمت عمل خاصی سوق میدهد. بسیاری از مناسبات ما، مناسبات هیجانیاند، مثلا تقسیم جهان به زن و مرد، براساس فرهنگهای هیجانی است. فرد برای داشتن شخصیت مردانه باید از خود شجاعت و عقلانیت، خونسردی و پرخاشگری را به نمایش بگذارد ولی زنانگی نیازمند مهربانی، شفقت و شادمانی است. با حضور فروید در امریکا در سال 1909 و سخنرانیهای معروف او در دانشگاه کلارک، روانکاوی وارد امریکا شد و به شدت مورد استقبال قرار گرفت.
رشته روانکاوی به سرعت به چیزی بیش از یک رشته علمی تبدیل شد و در واقع مجموعه جدیدی از اعمال فرهنگی بود که در موقعیت منحصربه فردی در قلمرو تولید علمی و همچنین در قلمروهای دوقلوی فرهنگهای عامه و نخبه قرار داشتند. اول از همه تأکید بر خانواده هستهای و دوم قراردادن «خود» در قلمرو زندگی روزمره. آنچه خود دنیوی را به ابژه جذاب تخیل بدل میکرد، این واقعیت بود که دو تصویر فرهنگی متضاد را با هم ترکیب میکرد: عادیبودن و آسیبشناسی.
در واقع پزشکان برای اولین بار به مروجان ایدههای جدید فرویدیسم و روانکاوی بدل شدند. روانکاوی معدن طلای صنعت مشاوره بود، چرا که در هاله علم پیچیده میشد و میتوانست شدیدا فردی باشد. عصر طلایی سرمایهداری یعنی فاصله سالهای 1880 تا 1920، ظهور شرکتها و کارخانههای بزرگ و حضور هزاران کارگر در آنها بود که باید کنترل و سازماندهی میشدند. در اینجا روانکاوان به فرد و وجه غیرعقلانی روابط کار و احساسات کارگران توجه کردند. در دهه 1920 روانکاوان در شرکتهای بزرگ و ارتش بکار گرفته شدند. مثلا مایو کشف کرد که توجه به احساسات کارگران بیش از پول میتواند بهرهوری را افزایش دهد. در واقع روانکاوان به شیوهای نرم و دموکراتیک به بهره کشی از کارگران و افراد دست زدند و از آنها سوژههایی منقاد و سربه راه ساختند. کسانی که با کوچکترین اعتراض یا خلاف جریان عمل کردن به نام افراد ضداجتماعی، افراد همیشه پرخاشگر، افراد منزوی، آشوبگر، اخلالگر و دارای انواع و اقسام بیماری روانی شناخته میشدند و باید دورههای درمانی را نزد روانکاوان و روانشناسان میگذراندند. روانکاوان با بحثهایی عامهپسند چون موفقیت، زندگی شاد، شناخت خود و ...، وارد زندگی خصوصی افراد شدند و تمامی ناکامیها، شکستها و نرسیدنها را در خود فرد جستجو کردند، یعنی بار مسئولیت را از روی دوش جامعه برداشته و آن را روی دوش فرد انداختند. برگزاری کارگاههای مختلف برای توانمند کردن فرد، یا یاد دادن مهارتهای مختلف زندگی برای رسیدن به موفقیت، نمونههایی از این موضوع است.
از طرف دیگر روانکاوان با زدن انواع برچسب بیمار روانی به افراد، فضای مناسبی را برای صنایع بزرگ داروسازی فراهم آوردند تا از تولید انواع داروهای درمانی روانی به سود هنگفتی دست یابند. در واقع رابطه عمیق و تنگاتنگی بین روانکاوان و سیاستمداران و برنامهریزان اجتماعی و صنایع بزرگ دارویی شکل گرفت. افراد تمام مشکلات را درون خود جستجو میکردند و دیگر دست به مطالبه عظیم اجتماعی مانند اعتصاب و شورش و جنبش نمیکردند و دیگر مطالبهای از اجتماع و سیاسیون نداشتند و ثروت انباشته شده در دست ثروتمندان را نه نتیجه بهره کشی که نتیجه تلاش و هوش ذاتی این افراد میدانستند و برای رسیدن به آن جایگاه تلاش میکردند چرا که آموزههای روانکاوان این بود که هر فرد با تلاش و پشتکار و تمرکز بر یک هدف و یادگیری مهارتهای مختلف و توانمند کردن خود میتواند به همان جایگاه دست یابد. حضور روانکاوان در برنامههای تلویزیونی تاک شو مانند شوی تلویزیونی اوپرا وینفری که بزرگترین و مهمترین شوی گفتگو محور جهان است نشان از چنین چیزی دارد. اینکه افراد در این برنامهها مسیر رسیدن به موفقیت را بیان میکنند اینکه از یک زندگی ساده در فقر به یک زندگی مجلل با ثروت زیاد دست پیدا کردهاند و تمامی این مرهون تلاش و خودشناسی بوده است. در واقع روانکاوی تبدیل به صنعت عظیم مشاوره شد که پول هنگفتی در آن جابجا میشد که بخشی به جیب صنایع بزرگ دارویی و شرکتهای بزرگ میرفت و بخشی هم سهم روانکاوان و روانشناسان و صنعت چاپ و نشر و رسانهها میشد که از گفتمان روانکاوی بهره میبردند.
کتاب به مباحث جدیدی از شکلگیری سرمایهداری میپردازد و ایده نقد نظام سرمایهداری، ولی این ایده را به سمت سویههای جدید زندگی امروز میبرد، چقدر این مسئله برای مخاطب ما میتواند جدید باشد؟
این کتاب مباحثی را مطرح میکند که تا قبل از این بدان توجه نشده بود. اینکه مخاطب به این نکته توجه کند که بخش اعظمی از آنچه تحت عنوان علم روانکاوی از آن صحبت میشود در خدمت نظام سرمایهداری برای کنترل کردن و منقاد کردن افراد است. اینکه رابطه تنگاتنگی بین بهره کشی غیرمستقیم و روانکاوی وجود دارد. یعنی شما با میل خود ساعات زیادی را برای سیستم سرمایه انجام دهید و احساس رضایت کنید. مثلا از اینکه مدیر با شما بسیار خوب برخورد میکند، چون پدری مهربان حرفهای شما را میشنود، با شما همدردی میکند و احترام شما را نگه میدارد. همینها باعث میشود شما به عنوان کارگر یا کارمند با کمال میل از حقوق خود کوتاه بیایید. مثلا ساعاتی را بدون حقوق کار کنید یا مطالبه حقوق بیشتر و ساعات کار کمتر نداشته باشید. نمونه این موضوع را به سادگی در کشورهای توسعه یافته تحت عنوان اخلاق کارمندی یا کارگری میبینیم. از طرفی برداشتن مسئولیت از دوش اجتماع و انداختن آن به گردن فرد موجب میشود سرمایهداران و سیاسیون هرچه کمتر جهت برطرف کردن مشکلات و فراهم کردن امکانات رفاهی و اجتماعی برای افراد گام برداشته و تلاش کنند و بخش اعظمی از سرمایه را که باید جهت برطرف کردن نیاز افراد مصرف کنند را به جیب میزنند و روز به روز ثروتمندتر میشوند. از طرفی رسانهها و تبلیغات و برنامههای مختلف هم با استفاده از روانکاوان و مفاهیم روانکاوی به راحتی اذهان را به این سمت سوق میدهند که رسیدن به هرگونه آرزو و خواستهای ممکن است تنها اگر فرد بخواهد و از طرف دیگر باید با برهمزنندگان نظم اجتماعی تحت عناوین مختلف با برچسب بیماری روانی مقابله کنند. با عنوان کردن مفاهیمی چون حسادت، عدم همدلی، عدم توانایی دیدن موفقیت دیگران و ...
در نقد نظام سرمایهداری رویکردهای مختلفی وجود داشته است، به نظر میرسد در این کتاب با سویههای جدید نقد فرهنگ روبرو هستیم؟
دقیقا درست است، این کتاب براساس آموزههای آدورنو و هابرماس نوشته شده است. در این کتاب مهمترین چیزی که مورد بررسی قرار میگیرد فرهنگ و مخصوصا فرهنگ عامه است و اینکه سرمایهداری چگونه با در دست گرفتن رسانهها، آموزش (از آموزش در مدارس و دانشگاه بگیر تا آموزشهای خارج از مدرسه) و صنعت عظیم سینما و موسیقی و هنر و ادبیات، به بازتولید نظم موجود میپردازد و جلوی هرگونه نوآوری و بدعت را میگیرد. این کار را هم با تبلیغات عظیم انجام میدهد. ترویج و حمایت از موسیقی پاپ و سحطی و مبتذل، تقلیل زنان به اندام و کالایی شدن بدن که خود را از طرفی در صنایع بزرگ مد و لباس و آرایش و از طرف دیگر در صنعت زیبایی که انواع عملهای زیبایی را شامل میشود بروز میدهد. بحثهای پررنگ از آزادی انتخاب بدن و نوع پوشش و ...در ادامه این روند است. نشان دادن زن الگو در انواع موزیک ویدئوها که زنانی با بدنهای تراشیده روی کشتیهای بزرگ تفریحی در حال خوردن نوشیدنی و گرفتن آفتاب، زنان را هرچه بیشتر به سمت جنسیتزدگی میراند و از بروز و ظهور استعدادها و خلاقیتهای آنها جلوگیری میکند، چرا که به قول مکتب فرانکفورتیها آنچه مهم است صنعت است و فرهنگ هم باید تبدیل به صنعت شود.
در واقع جهان سرمایهداری حیات خود را در مصرف هرچه بیشتر میبیند. اینکه شما مدام در حال خریدن باشید، خرید چیزهایی که به آن نیاز ندارید ولی حال شما را خوب میکند و با دادن این توهم که شما در خرید و انتخاب آن آزاد هستید و در واقع خریدن فلان برند و فلان مارک به شما وجهه و شخصیت میدهد شما را تبدیل به مدافعان مصرف گرایی میکند. هرچه بیشتر خرج کنید پس آدم مهمتری هستید. انسان امروزی با مارک لباس و برند گوشیاش شناخته و معرفی میشود. یعنی با هر آنچه میخرد و مصرف میکند. از چیزی که میخورد و نوع غذایی که میخورد تا چیزی که میپوشد، جایی که میرود و ...، اینجاست که فروشگاههای بزرگ با جنسهای مصرفی و به درد نخور پر میشود. پاساژها و مراکز بزرگ خرید تبدیل به مراکز تفریحی میشود و انسان در نمایش مصرف خود را تعریف میکند. حتی رفتن پیش روانکاو و روانشناس و گرفتن مشاوره بیش از آنکه ضرورتی درمانی داشته باشد به یک ژست و مصرف تبدیل میشود. طبقه متوسط برای خاص نشان دادن خود مدام از مراجعه خود به کلینیکهای مشاوره و روانکاوی حرف میزند و اینکه این ماه چند کارگاه روانکاوی یا مهارت زندگی یا موفقیت را گذرانده و چقدر این کتابهایی که به اصطلاح به آنها روانشناسی زرد میگوییم را خریده و خوانده است. خوانندگان پروپاقرص کتابهایی چون گوسفند نباشیم و قورباغهات را قورت بده و چگونه یکشبه پولدار شویم یا راز موفقیت در سی روز.
بخشی از کتاب به مسئله فضای مجازی اختصاص دارد که مشکل و معضل جدی این روزهای ماست، به نظر شما این مسئله هم ریشه در نظام سرمایهداری دارد؟
همانطور که گفتیم جهان سرمایهداری به دنبال ارائه فرهنگ غالبی است که سبک خاصی از زندگی را به عنوان سبک زندگی ایده آل معرفی کند. سبک زندگی مصرفی که به دنبال مصرف هرچه بیشتر است. در همین راستا، اینترنت که اول بار برای اهداف نظامی و بعد آن سیاسی و اجتماعی ایجاد شده بود از حالت ابزاری خاص در دست عدهای خاص خارج شد و با حضور کامپیوترهای شخصی و خانگی شکل جدیدی به خود گرفت. ارتباط جهانی و دسترسی افراد به تمامی جهان و دیدن فرهنگهای مختلف و سبک زندگی مختلف نوع ارتباطات افراد را تغییر داد. اینترنت سبک زندگی امریکایی یا زندگی کشورهای توسعه یافته را به عنوان سبک الگو معرفی کرد و افراد از سراسر جهان سعی کردند که خود را به آن سبک نزدیک کنند.
یکی دیگر از استفادههایی که از اینترنت صورت گرفت و پول هنگفتی را به جیب شرکتهای بزرگ اینترنتی سرازیر کرد، و بهای عاشقانه و دوستیابی بود، انسان تنهای امروزی برای پرکردن وقت و یافتن دوست و همسر به سراغ اینترنت رفت و سعی کرد از این طریق تنهایی خود را پر کند. رابطه تنگاتنگ و رودرروی انسانی از بین رفت و جای آن را حروف و کلمات و عکسها گرفتند. عکسهایی که در پروفایلها و فضای مجازی به مدد اپلیکیشنهای مختلف روزبه روز از خود واقعی فرد فاصله میگرفت و در این فضا افراد باید برای انتخاب شدن و یافتن دوست و تنها نماندن هرچه بیشتر خود را عرضه کنند و این عرضه از قیافه و اندام و لباس فرد گرفته تا سایر جنبههای نمایشی چون ماشین و رفتن به فلان کافه و رستوران و سفر و ...را شامل میشد. افراد خود را پشت انواع نقابها پنهان میکنند.
وب سایتهای دوستیابی اینترنتی امروزه به بنگاههای بسیار سودآور بدل شدهاند، بعضی از این سایتها روزانه 12 میلیون بازدید کننده دارد. تا ربع سوم سال 2002 سایتهای دوست یابی درآمدی حدود 300 میلیون دلار در سال داشتند. درکنار این سایتهای شرکتهای آنلاین تجاری قرار دارد که آنها هم در آن سال 87 میلیون دلار درآمد داشتند.
تقلیل انسان به یک پروفایل از قبل طراحی شده که در آن علاقمندیها، معرفی خود، خطوط قرمز و ...کاملا دسته بندی شده است، انسان را در قالبهای مشخص طبقه بندی میکند و زمانی که انسانها طبقه بندی شوند و در دستههای مشخص جای بگیرند، هدایت، کنترل و تهیه خوراک ذهنی و روانی برای آنها ساده تر است.
حتی میتوان این افراد را برای انجام دادن یا ندادن کاری بسیج کرد. مثلا موجهای عظیمی که در فضای مجازی ناگهان شکل میگیرد. نمونه بارز این موضوع فروش اطلاعات کاربران فیس بوک به مشاوران انتخاباتی ترامپ بود تا با در نظر گرفتن این اطلاعات بتوانند از نظر روانی افراد را به سمتی هدایت کنند که در انتخابات پیشرو به ترامپ رأی بدهند که موفق هم شدند. یا تهییج افراد برای شرکت یا عدم شرکت در جنگ یا اعتراض یا هر چیز دیگر.
در واقع اینترنت به بزرگترین منبع نظام سرمایه برای شکل دادن به سلیقه، ذائقه، خواسته و اطلاعات افراد شده است. افراد خود را در اینترنت تعریف و دست به افشاگری میزنند. حجم عظیمی از اطلاعات غیرضروری و حتی اطلاعات غلط در اختیار افراد گذاشته میشود و سطحی سازی سلیقه و خواسته و اطلاعات افراد به شدت در این فضا افزایش مییابد. همواره افراد یکدست و یکشکل راحتتر کنترل و هدایت میشوند و خیل عظیم مصرفک نندگان جهانی را شکل میدهند. جهان سرمایهداری براساس سود و انباشت سرمایه تعریف میشود و اینترنت این فضا را هرچه بیشتر برای نظام سرمایهداری فراهم کرده تا افراد را در دورترین مکانها کنترل و هدایت کند.
به نظر شما کتاب نسبت به تمام رویکردهای نظام سرمایهداری، نگاهی بدبینانه ندارد؟
در این کتاب روی رویکردهای مختلف نظام سرمایهداری صحبت نمیشود و تنها در مورد این صحبت میشود که چگونه جهان سرمایهداری عواطف و احساسات و هیجانات را شکل میدهد و آنها را میسازد به گونهای که هرچه بیشتر در خدمت نظام سرمایه باشد. یعنی تعریفی که از فرد و احساسات او ارائه میشود و آن فرد را به عنوان شخصی موجه و نرمال و بهنجار تعریف میکند و این تعریف در واقع سوژه منقاد است، کسی که در هر صورتی نهتنها تسلیم نظام سرمایه است، بلکه آن را با جان و دل پذیرفته و آن را تعریف هویت خود میداند و بدون اینکه نظام سرمایهداری او را وادارد یا مجبور کند از سویههای بهرهکشانه و نابرابرانه نظام سرمایهداری دفاع میکند.
نظر شما