" گروهی سست و خستهایم که میان درختان پیچ و تاب میخوریم" این جمله آغازین سفر به دوزخ است. در همین جمله ابتدایی بلاتکلیفی، سردرگمی و ترس مستتر است. گروهی 9 نفره در دهکده کوهستانی زندگی میکنند که در واقع به آنجا پناه آوردهاند. نمیدانیم چه کسانی هستند از کجا آمدهاند و چرا؟ آنها دچار نوعی فراموشی هستند و نمیدانیم در گذشته چه زندگی داشته اند؟
راوی، «دَن» -که شخصیت اصلی داستان است، داستان را از زاویهدید اولشخص روایت میکند- از هوای خوش و خنک کوهستان و آرامش و سکوت آن میگوید و ما به عنوان مخاطب آن را به خوبی تجسم میکنیم؛ اما در پس روایتِ دَن درباره زندگی در آن کوهستان؛ اضطراب و تهدید در ما رخنه میکند. ترسی مرموز به سوی ما حرکت میکند و سپس ما را دربرمیگیرد.
این یک داستان، بکر و تازه است. «سفر به دوزخ» از جمله آثاری است که احتمالا از بین تمام رمانهایی که تاکنون خواندهاید، موضوعی منحصربهفرد دارد؛ هرچند که نویسنده، در جایی اشاره کرده که در نوشتن آن نگاهی هم به سه گانه دانته (بهشت ، برزخ، جهنم) و بخش جهنم آن داشته است.
افرادِ ساکنِ دهکده کوهستانی، یکی پس از دیگری آنجا را ترک میکنند و به سوی شرق میروند. از این میان اما دَن نمیتواند آنجا را ترک کند؛ چرا که برادرش، هنوز در جایی است که او از آنجا گریخته است.
دَن تصمیم میگیرد به دنبال او برود و از اینجا سفر به دوزخ آغاز میشود...
«سفر به دوزخ» داستانی است، درباره گناه و روبروشدن انسان با گناهان خویش؛ و اما در این جهنمِ درون که گناه آن را برای انسان میسازد، تنها راه رسیدن به سرمنزل آرامش ابدی بخشش است.
در اینجا بخشش، نقطه مقابل گناه قرار میگیرد. دِینی که از دیگران بر گردن انسان است، همچون وزنه ای فولادی بر گردنش آویخته و او را در مغاکِ جهنم تاریک فرو میبلعد.
در بین حتی قربانیان هم نمیتوانند آرام بگیرند و در برزخی ناپایدار زندگی میکنند و تا زمان بخشش به بهشت برین نمیرسند.
سفرِ دَن به دوزخ، برای نجات برادرش بسیار هولناک است. در این سفر بیابانهای سرد، رودهای خروشان، تاریکی دهشتناک ، درههای پُر از مه و هوایی سخت و سنگین لحظه ای آرامش برای او نمیگذارد.
«برف شدت گرفت و من بیشتر در دل آن درختستان ِ غریب با سایههای نا متجانس فرورفتم. همهچیز دور سرم میچرخید. زمینِ پوشیده از چمن کمکم به سطحی مملو از چالههای یخزده و سپس به تکههای بزرگ یخ تبدیل شد. درختها به نحوی اطراف آن برکه یخزده و کمعمق روییده بودند؛ درختهایی که بیشتر و بیشتر شبیه انسانهای وحشتزده به چشم میآمدند؛ انگار سعی میکردند مرا از آنجا دور کنند؛ اشاره میکردند بروم و دیگر بازنگردم و به من هشدار میدادند.» (از متن کتاب)
نویسنده این تصاویر را به قدری ملموس باز آفریده است که خواننده به راستی خود را در قعر جهنم مدفون مییابد.
متن نوشتار سرشار از تعلیق است . نویسنده لحظهای خواننده را رها نمیکند و هر لحظه او را با اتفاقی پیشبینینشده آشفته میکند.
«بار دیگر به یاد غریبهای افتادم که در دهکده بود. کسی که هیچکس از وجودش خبر نداشت. زن بیگانهای که در خانهام بود و پشتم به لرزه افتاد. باید میرفتم سروگوشی به آب میدادم تا مطمئن شوم هنوز همانجا در حال استراحت است. اصلا نمیدانم چرا اینقدر مایل بودم حضورش را از چشم همه پنهان کنم.» (از متن کتاب)
در واقع خواننده از همهجا بیخبر! لحظه به لحظه همگام با شخصیت محوری همسفر دوزخ میشود؛ تا جایی که خود را در قعر جهنم مییابد. در این اثر خواننده با مفهوم بخشش و گناه رودررو میشود. هرچند کتاب به هیچ وجه جنبه مذهبی و تعلیمی ندارد، در هنگام خواندن سطور خواننده لحظهای درنگ خواهد کرد و به زندگی و احوالات خود مینگرد و از خود خواهد پرسید آیا میتوانم ببخشم؟
در جهنمی که شان اسماکر به روی کاغذ آورده است، از دیگهای جوشان و داد و فغان شکنجه جسمی گناهکاران خبری نیست؛ بلکه در آن سکوتی سنگین و هولناک حکمفرماست.
کتاب «سفر به دوزخ» در چاپ اول در سال 1400 با تیراژ 500 نسخه در 322 صفحه و با قیمت 73000 تومان از سوی انتشارات خوب منتشر شده است.
نظر شما