گفتوگو با علی چنگیزی به بهانه سالروز تولد و انتشار کتاب تازهاش؛
نوشتن برای من تلاشی است تا خودم را بشناسم/ «سوز سفید» از یک عکس شروع شد
علی چنگیزی در 44 سالگی، نوشتن را تلاشی برای شناخت خود میداند و میگوید: نوشتن را دوست دارم، من آدم کمحرفی هستم و خُلقا کمرو. نوشتن به من کمک میکند این بخش و این ضعف را جبران کنم.
چنگیزی عناوین و موفقیتهای متعددی را در کارنامه دارد؛ نامزد بهترین رمان اول جایزه هوشنگ گلشیری، نامزد جایزه گام اول، نامزد کتاب فصل، نامزد بهترین رمان فارسی دهه هشتاد برای رمان «پرسه زیر درختان تاغ»، شایسته تقدیر در جایزه ادبی هفت اقلیم برای رمان «پنجاه درجه بالای صفر»، برنده سیزدهمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری برای مجموعه داستان «کاجهای مورب»، عنوان بهترین مجموعه داستان سال در نظرسنجی مجله تجربه و نامزد بهترین مجموعه داستان در هشتمین دوره جایزه جلال آلاحمد برای «بزهایی از بلور» از جمله این عناویناند.
علی چنگیزی درباره آخرین اثر داستانیاش که به تازگی با عنوان «سوزِ سفید» از سوی نشر چشمه منتشر شده است، میگوید: «سوز سفید، داستانی گوتیک است و متعهد به این ژانر و در آن ترس از ناشناختهها و حتی عناصر به ظاهر شناخته شده، اساس است...»
14 مهرماه مصادف با تولد 44سالگی علی چنگیزی است و میلاد او مقارن شده با انتشار «سوز سفید». این دو رویداد همزمان، بهانهای شد، برای انجام گفتوگویی که پیش روی شماست.
یکی از ویژگیهای این رمان، تفاوتهای زبانی شخصیتهای مختلف است، به طوریکه میتوان از نوع کلمات و جملات به طبقه اجتماعی شخصیتها پی برد. این مساله در نگارش «سوزِ سفید» چقدر برای شما اهمیت داشت و چه تجربیاتی را برای شما به همراه آورد؟
پیش از این و در کتابهای قبلیام سعی کرده بودم که به این مهم برسم. گاهی موفق بودهام و گاهی هم خیر. طبیعی است که تجربه کتابهای گذشتهام توانست در این کتاب قدری به من کمک کند تا به ریزهکاریهای زبان و تفاوت زبان برای هر شخصیت، بیشتر توجه کنم؛ گرچه در کتابهای قبلیام هم این تلاش را کردهام اما در این گذر؛ از کتاب اول تا این کتاب تجربه بیشتری پیدا کردهام یا اینگونه فکر میکنم.
گاهی استفاده از کلمات و ترکیبهایی که در محاوره امروزی چندان متداول نیستند، مخاطب را نیازمند جستارهای معنایی بیرونی میکند؛ کلماتی مثل ملایزغل، شیردود، مفت کالذی. فکر نمیکنید این رفت و برگشتها مخاطب را در برقراری ارتباط با داستان به مشکل میاندازد؟
داستان میخوانیم که چه کنیم؟ اول باید این پرسش را پاسخ دهیم. یکی از اهداف داستان سرگرمی است و خواننده با خواندن داستان مدتی سرگرم شود یا لذت ببرد و... اما نویسنده تنها وظیفهاش قصهگویی نیست، قدری هم باید به زبان توجه کند و بتواند کلمهها، مثلها و... زبان را باز استفاده کند و به یاد خواننده بیاورد که زبان، همین زبان روزنامهنگاری یا زبان مرسوم در شبکههای مجازی نیست. چیزی دارد که شاید شما ندیده باشید و نخوانده باشید و اتفاقا گرچه گرد فراموشی روی آنها نشسته، اما شیرین است و خواندنی. نه در این کتاب؛ بلکه در همه کتابهایم از اینگونه واژهها استفاده کردهام و استفاده هم خواهم کرد. بخشی از آن به دلیل علاقهام به زبان کوچه و بازار هم است. همیشه گفتهام که نویسنده بیش از آنکه بخواند، باید بشنود و از شنیدهها استفاده کند. البته نباید استفاده از این واژهها خواننده را آزار دهد، اما باید -شاید- آنی و لحظهای او را به فکر فرهنگی بیاندازد که روزگاری در کوچه و بازار بوده و حالا فراموش شده یا با چیز دیگری جایگزین شده.
در «سوز سفید» با توجه به زمان داستان، استفاده از این کلمهها بیمعنا نیست و امیدوارم که این کلمهها در دل این داستان نشسته باشند. بعضی از این واژهها معنای روشنی دارند. مثل کلمه «مرگون» یا «پرسه» که همان مجلس ختم است و در دل داستان، خواننده بدون رجوع به جایی معنای آنها را میفهمد اما ممکن است بعضی واژهها سختتر باشند که خواننده مجبور شود به جستوجوی معنای آن بپردازد. ایرادی در آن هم نمیبینم. خودم که اگر کلماتی این چنین را در داستانی ببینم لذت میبرم.
به کارگیری عناصر طبیعت و معنابخشی متفاوت به آنها، در ایجاد فضایی وهمانگیز سهم بسزایی در کتاب شما دارد. مثلا آنجا که میگویید «برف همهچیز را به هم نزدیک میکند: زندگی را به مرگ، کوه را به شهر، حیوان را به آدم، آدم را به زندگی». چرا طبیعت در این رمان مظهر ترس است؟ این ترس در آثار شما از کجا نشات میگیرد؟
طبیعت مظهر ترس نیست. طبیعت تنها موجود زنده است که انسان فراموش کرده که زنده است. انسان عصر مدرن گمان میکرد و چه بسا میکند که «بَر طبیعت» است، بر آن سلطه پیدا کرده است. پیش از عصر مدرن، انسان «در طبیعت» بود؛ جایی ناشناخته و وهمانگیز. اینجا خواستم این تفاوت را نشان دهم و بیان کنم که انسان نهتنها نتوانسته است «بر طبیعت» باشد؛ بلکه کاملا اسیر ناشناختهها و قدرت همین طبیعت است که از قضا در سدههای اخیر انسان گمان میکرد با علم بر آن برتری پیدا کرده است. «سوز سفید» داستانی گوتیک است و متعهد به این ژانر و در آن ترس از ناشناختهها و حتی عناصر به ظاهر شناخته شده، اساس است. در واقع تلاشی است برای نشان دادن اینکه، انسان اگر بخواهد انسان بماند، باید «با طبیعت» باشد نه «بر طبیعت» یا چنانچه قبلا بود «در طبیعت.» حرکت بین این سه وضعیت در این داستان هست.
در رمانهای قبلی شما هم ترس و وهم نقش کلیدی دارد و در موقعیتها و شرایط خاص نمود پیدا میکند. اما در «سوز سفید» ترس از ارکان اصلی داستان است و ریشه در باورها و ذهنیتها دارد که وحشتی به مراتب عمیقتر و دائمی ایجاد میکند؛ تا جاییکه این ترس با نام و طرح جلد کتاب آغاز میشود. خودتان تفاوت این دو کارکرد را چگونه میبینید؟
شاید در کتابهای قبلیام بیش از آنکه ترس از طبیعت بارز باشد، خشونت بارز بود. در کتابهای قبلی طبیعت بیش از آنکه وهمانگیز باشد، خشن بود. به خصوص در سه رمانم که سهگانه کویری نامش دادهام. طبیعتی خشن، کِنس که هیچ نمیدهد اما همهچیز را میستاند. انسان هم با آن سر جنگ ندارد اما خودش را با آن وفق میدهد. کویر در این سه کتاب مثل دریایی طوفانی است. اشتراکات بسیاری بین کویر و دریا است؛ انگار در کویر هم مثل دریا باید پارو بزنی، حرکت کنی. در دریا هم ممکن است به خشکسالی بر بخوری، در آنجا هم ممکن است روحیه انسان، از انسان بودن فاصله بگیرد اما در «سوز سفید» سعی کردم جز بحث خشونت که در کتابهای قبلیام نمود داشت، فضایی بسازم که در آن دلهرهای باشد از ناشناختهها. برف را برای همین انتخاب کردهام. برف همهچیز را میپوشاند و در برف، همهچیز شبیه هم میشود، و همینکه شبیه هم میشود، موجب ترس میشود؛ ترس از ناشناختهها و ترس از شبیه شدن همهچیز به هم. اینجاست که انسان قوه تشخیص را از دست میدهد، نمیداند کدام به کدام است، کدام راه درست است و کدام خطاست. تفاوتی که بین کتابهای قبلی و این کتاب هست در تفاوت بین خشونت و ترس است. خشونت بیرون میریزد اما ترس درونی است. خشونت انگار اجرا میشود، بر چیزی تحمیل میشود اما ترس کاملا درونی است. حتی گاه ممکن است تنها از درون باشد.
در دورهای که بیشتر داستاننویسان آثارشان را در فضاهای مبتنی بر روابط شهری پیش میبرند، چه ملاحظاتی را در نوشتن مدنظر دارید که آثارتان برای مخاطب امروزی و غالبا شهرنشین تاویلپذیر باشد؟
من بزرگ شده کویرم، گرچه جنوبیام. زندگی در کویر، همیشه بر من اثر گذاشته است. منزل ما هم در جایی دور از شهر بود، جایی بین درختان بسیار و تقریبا بدون همسایه. میتوانستی با چند قدم به قناتی برسی و صدای شغالها را بشنوی و یا شبها از پنجره آسمان کویر را نگاه کنی. همه اینها برای من جنبههای خیالانگیزی داشته و دارد. من بیش از آنکه در شهری بزرگ مثل تهران زندگی کرده باشم، در آنجاها زندگی کردهام. چشمانداز در این شهر بزرگ، کوچهای است باریک؛ اما چشمانداز در جاییکه من کودکیام را گذراندهام، وسیع و خیالانگیز بود و پر از وهم و ترس و البته داستان.
ایده اولیه «سوز سفید» چگونه شکل گرفت. این اثر در مقایسه با آثار قبلیتان چه تفاوتها و ویژگیهایی دارد؟
ایده اصلی «سوز سفید» از یک عکس شروع شد. آن عکس را در ابتدای کتاب توصیف کردهام؛ البته با تغییراتی بعد کمکم تکمیل شد. شاید کوتاهتر نوشتن و دوریام از اطاله کلام در این کتاب، به این خاطر بوده که سعی کردم اصل مطلب را بگویم، بدون گزافهگویی.
شما اهل کرماناید و در این استان قصه و قصهگویی پیشینه دور و درازی دارد. در «سوز سفید» نیز مانند سایر آثارتان قصهگویی حرف اول را میزند، این مساله تا چه حدی به زیست فرهنگی و اجتماعی شما ارتباط دارد و اساسا نظر شما درباره کارکرد قصهگویی در داستاننویسی چیست؟
چنانچه گفتم، من بزرگ شده کرمانم اما متولد آبادان هستم و از نظر فرهنگی هم خودم را آبادانی و جنوبی میدانم؛ چون پدر و مادر من هم آبادانی هستند. نوع داستاننویسی من هم بیش از آنکه تحت تاثیر ادبیات کرمان باشد، تحت تاثیر ادبیات جنوب و مکتب جنوب و نویسندههای آن خطه از کشور است. داستانگویی، استفاده از دیالوگ، تصویرسازی و مسائلی از این دست بیش از همه در داستاننویسان مکتب جنوب نمود و بروز داشت که من هم از آن تاثیر گرفتهام. اما این تاثیر را از نظر محیطی و فضای داستانی با کویر و جایی که بزرگ شدهام تلفیق کردهام. فضا کویری است یا در سوز سفید، برفی است، اما نوع داستانگویی و سبک و سیاقش جنوبی است. یعنی امیدوارم اینگونه باشد.
انتشار این رمان با تولد ۴۴سالگی شما مقارن شده است. تجربه نویسندگی در این سالها را چگونه دیدهاید؟ و چه فراز و نشیبهایی را تجربه کردید؟
اولین کتاب من دوازده سال پیش چاپ شد. تا حالا شش کتاب چاپ کردهام. گاهی بسیار موفق و گاهی نهچندان. داستان نوشتن برای من به مرور و کمکم تبدیل شده به تلاشی برای شناختن خودم. در ابتدا شاید اینگونه نبود. در ابتدا فکر میکردم چیزهایی دارم که باید بگویم، باید نشانی در این دنیا از خود بگذارم، فکر خامی بود، اما کمکم فهمیدم که تنها چیزی که مهم است، شناخت خودم است. این شناخت میتواند با موضوع دیگری اتفاق بیافتد، خب اگر اینطور باشد حتما آن را انتخاب میکنم؛ اما نوشتن را دوست دارم، من آدم کمحرفی هستم، خُلقا کمرو. نوشتن به من کمک میکند این بخش و این ضعف را جبران کنم، گشودگیای که در اثر نوشتن اتفاق میافتد به انسان کمک میکند، بُعد ناشناخته وجودش را بیشتر بشناسد.
نظر شما