پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۸
می‌خواهم بدانم چه‌طور می‌شود آن نارنج را چید

آسان نیست برای فرماندهی که یاران همرزمش را شهید ببیند و بعد ببیند که فرصت شهادت از دست رفته است. خودش در یک سخنرانی می‌گوید: خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان، غبطه و حسرت نخورم.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): نوشته‌اند وقتی می‌خواهیم از سرزمینی بهتر بدانیم باید قصه زندگی آدم‌هایش را بخوانیم و اگرچه می‌دانیم ورق به ورق تاریخ، شرح حماسه‌های مردم این سرزمین است، اما شاید هیچ دورانی را مثل سال‌های دفاع مقدس تجربه نکرده باشند. نوشته‌اند انگار در این سال‌ها فرماندهان به تنها چیزی که فکر نمی‌کردند پاداش‌های دنیوی بود. نه مدالی به سینه داشتند و نه حرف‌های عجیب و غریب می‌زدند. باورکردنی نیست که گاه تا آخرین لحظات زندگی برای عده‌ای ناشناس باقی می‌ماندند. ناشناس، نه به این معنی که کسی اسم‌شان را نشنیده یا درباره آنچه کرده بودند حرفی به میان نیامده بود. به این معنی که ناگفته‌ها درباره‌شان بسیار بیشتر از گفته‌ها مانده بود.

شهید احمد کاظمی، یکی از این آدم‌ها بود. می‌گویند سفارش کرده بود که کنار حسین خرازی دفنش کنند، همان جایی که باور داشت قدمگاه عروج است. می‌گفت: «اینجا دری از درهای بهشته» و این در برایش باز شد. قاسم سلیمانی هم به درون قبر رفت و درون گوش احمد زمزمه کرد. قسمش داد به حضرت زهرا (س): «تویی که عشق حسین (ع) داری! از خدا برای من هم بخواه! احمد! قرارمون که یادت نرفته؟! احمد! مَرده و قولش، منتظر خبرت می‌مونم. قول می‌دم راهت رو ادامه بدم و دست فرمانده رو از همیشه پرتر کنم. فقط براتِ شهادت منو هم از آقا امام حسین بگیر!»

چند کتاب درباره زندگی و مجاهدت‌هایش نوشته‌اند که در میان‌شان، کتاب «نردبانی برای چیدن نارنج» از کرامت یزدانی یکی از خواندنی‌ترین‌هاست. این کتاب یکی از کتاب‌های مجموعه «قصه فرماندهان» از تولیدات نشر سوره مهر است دوازده داستان کوتاه مجزا و مستقل از یکدیگر را در خود جای داده است. هرکدام از این داستان‌ها، یکی از جذاب‌ترین رخدادهای زندگی شهید احمد کاظمی را سوژه قرار می‌دهند و ماجرایی از حوادث مهم زندگی‌اش را روایت می‌کنند. داستان‌ها مجزا و مستقل هستند، اما یکدیگر را کامل می‌کنند و تصویری فرماندهی بزرگ و لایق را نشان‌مان می‌دهند. فرماندهی که در تمام سال‌های خدمت و مجاهدت، در دل خطر زیست و در حسرت شهادت زندگی کرد.

می‌خوانیم: «او همواره در آرزوی شهادت، عرصه‌های نبرد را تجربه کرده بود. از فیاضیه و فارسیات تا مرصاد. حتی منافقین هم در مرصاد تاب ایستادگی مقابل او را پیدا نکردند. جنگ تمام شد و احمد، رد کاروان رفته شهدا را با نگاهی اشکبار رصد می‌کرد… آسان نیست برای فرماندهی که یاران همرزمش را شهید ببیند و بعد ببیند که فرصت شهادت از دست رفته است. خودش در یک سخنرانی می‌گوید: خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان، غبطه و حسرت نخورم…» البته سهم او هم شهادت بود، اما در زمانی و مکانی دیگر. وقتش که رسید، سهم او هم داده شد.

داستان‌ها کوتاه هستند و حاشیه‌روی ندارند. نویسنده، با کمترین کلمات و جملات، صحنه‌ها را توصیف می‌کند و حرفش را می‌زند و روایت را پیش می‌برد. درست است که در بخش‌هایی از کتاب، خواننده چیزهای بیشتری را – بیشتر از آنچه نویسنده عرضه کرده - طلب می‌کند و پرسش‌های بی‌پاسخی در ذهنش شکل می‌گیرد، اما همین مطالبه بیشتر و پرسش‌های بدون پاسخ، او، یعنی خواننده را به خواندن بیشتر درباره شهید کاظمی سوق می‌دهد. از این‌رو کتاب «نردبانی برای چیدن نارنج» هم خودش کتابی خواندنی است و هم مخاطبش را به خواندن کتاب‌های دیگر درباره شهید کاظمی ترغیب می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها