پست و نامه در تاریخ ایران یادآور آن واژه آهنگین چاپار است، پرسه در جزئیات اندیشگی نامهنگاری در تاریخ ایران به قلم چهرههای بزرگ فرهنگی و تاریخ، از حسن تقیزاده و مهدی آذریزدی تا ایرج افشار و همایون صنعتیزاده بهانه کوچکی است برای پاسداشت هفدهم مهر، روز جهانی پست.
آنچه خواندید نامهای بود به قلم نویسندهای که او را گاهی پدر داستاننویسی نوین ایران لقب میدهند، محمدعلی جمالزاده، نامهای خطاب به نویسنده جوان آن روزگار، محمود دولتآبادی، نامهای که در شماره هفتاد و شش نشریه بخارا، و در سال هزار و سیصد و هشتاد و نه هجری خورشیدی منتشر شده است و نکته نعزی در دل خود دارد و آن اینکه در گذشتهای نه چندان دور، آدمیان و مخصوصا اهل قلم، فرهنگیان چقدر نامه نوشتن را دوست میداشتند، چقدر میستودند و گاهی برای اینکه اهمیت نامه نوشتن و نامه خواندن را در مراودات دوستانه و فرهنگی بیشتر بنمایانند، مثلا میگفتند من گوشم سنگین است، تلفنی حرف نزنیم بهتر است، و چنانچه دیدید جمالزاده حتی تاکید دارد که نامه یک محمل خوبی برای درددل است، چیزی که امروز شاید درکش در مخیله آدمهای عصر ارتباطات تصویری نگنجد. در هر حال پرسه در جزئیات اندیشگی این نامه و نامههای مشابه دیگر به قلم چهرههای بزرگ فرهنگی و تاریخ، از حسن تقیزاده تا مهدی آذریزدی، که در این گفتار محقق خواهد شد، بهانه کوچکی است برای پاسداشت هفدهم مهر، روز جهانی پست.
از چاپار تا پست
پست و نامه در تاریخ ایران یادآور آن واژه آهنگین چاپار است، كلمهای تركی كه از ریشه چاپماق میآید به معنای چهارنعل رفتن با اسب كه كنایتی است به كوشش پیكهای نامهبر تا مرسوله را علیرغم امكانات حمل و نقل محقر گذشتهها، كه اسب بود و استر و الاغ و قاطر و بعضا اشتر، به موقع به دست كسی كه چشمبهراه است برسانند؛ این چاپارها در واقع از قرن هفتم و با قدرت گرفتن حاكمیتهای با ریشه و اصالت تركی، عنوان اصلی پیك دولتیای شدند كه پیش از این برید نام داشت.
چاپارها در یك شبانهروز، باید سی فرسخ راه میرفتند و در اولین چاپارخانه، كار را به چاپار تازهنفس دیگری تحویل میدادند و ادامه ماموریت مثل یك دومینو. این چاپارها گاهی اونیفرم هم میپوشیدند، جزئیات این اونیفرمها را كه گاه شالی بنفش بر كمر بود در روزگار صفویه، و گاه نیمتنه آبیرنگ و كلاه پوستی بود در دوره قاجاریه، فریدون عبدلی فرد در مدخل مبسوط چاپار كه در دانشنامه ایران و اسلام منتشر شدهاست، تشریح میكند.
اما بعدها و در دروه پسامشروطه، اصلاحگرایانی همچون امینالدوله، آن ساختار كهن و فرسایشی چاپار و نامهرسانی را با تاسیس رسمی اداره پست به سبك جدید و ریاست بر آن برای بهبود عملكرد، همنوا با تحولات نهادی و اداری دیگر در ایران در حال گذر، تغییر دادند و سرفصل تازهای در پست و نامهرسانی در تاریخ ایران جدید گشودند، كوششی كه از زمان صدارت امیركبیر شروع شده بود و با ورود مشاوران خارجی شتاب بیشتری به خود گرفت و اداره پست را كمكم به چیزی تبدیل كرد كه امروز میشناسیم دستگاهی عریض و طویل كه هرچند امروزه بیشتر، نه نامه و آن درددلهای مد نظر جمالزادهها را، كه مرسولات و بستهها را از این شهر به آن شهر میبرند اما همچنان صبغهای عاطفی دارد و مخصوصا در روزهای پاندمی كرونا به یكی از پركارترین و محبوبترین نهادها در جهان بدل شده است.
نامه را در هشتی خانه میانداخت
اشاره شد كه جمالزاده سنگینی گوشش را بهانه كرده بود تا ارج و قرب نامه را بالا ببرد گاهی آدمهایی هم در تاریخ فرهنگی بودهاند كه نه به خاطر سنگینی گوش یا زندگی در دو سرزمین و دو قاره و دو شهر مجزا، به هم نامه مینوشتهاند بلكه اساسا آدمهایی با شخصیتهای كتبی بودهاند و از این رو حتی اگر در یک شهر زندگی میکردند اما به جای دیدار و ملاقات با یكدیگر، باز هم با نامه با هم به گفتوگو مینشستند و از این رهیافت ارتباطی لذت میبردند و گواهش تداوم چندین ساله این قبیل نامهنگاریها و نمونهاش روایتی از نامهنگاری با نویسنده بچههای خوب، مهدی آذر یزدی به قلم یدالله جلالی پنداری كه در جُنگ بزرگداشت مهدی آذریزدی در سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج منتشر شده است:
«شخصیت کتبی او مرا برانگیخته بود تا برایش نامه بنویسم. نامهای میرفت و هفته بعد جوابی میآمد. از صندوق به صندوق. هر دو در اداره پست صندوق پستی داشتیم اما گاهی نیز آذر بزرگواری میکرد و همچنان که از کوچه ما میگذشت، نامه را در هشتی خانه میانداخت. با اینکه هر دو در مرکز شهر ساکن بودیم، اما به جای دیدار و صحبتهای تلفنی، این نوشتنها ادامه پیدا کرد و جالب است كه آذریزدی خود در یکی از این نامهها بر وجه عجیب و غریب اصرار بر این نامهنگاری به جای دیدار تصریح میدارد و چنین مینویسد: «این نامهنویسی ما هم گویا یک چیز عجیب و غریبی است، زیرا هر دو در یک شهر هستیم و گرچه فاصله مکانی حالا قدری بیشتر شده، ولی البته «بعد منزل نبود در سفر روحانی» با وجود این، گمان نمیکنم چنین وضعی نمونههای متعددی داشته باشد. تلفن منزل جدید شما را هم نمیدانم؛ گرچه وقتی هم که میدانستم زنگ نمیزدم.»
نامهنگاری یا تاریخنگاری
اما نكته جالب و تاثیر تاریخی غیرمستقیم این نامهنگاریها به جای دیدار و تماس تلفنی آن است كه آذریزدی و جلالی پنداری ناخودآگاه در قالب این نامه نوشتنها به نوعی تاریخنگاری و سندسازی مشغول شدهاند و از این رهگذر حالا انبوهی از نامههای بعضا درددلوار نویسندهای همچون آذر یزدی را در اختیار داریم كه میتواند ماده خام پژوهشی مبسوط باشد درباره وضع و حال زندگی نویسندگان مستقل و مهجوری همچون او؛ این وجه سندگونه و صبغهی تاریخنگارانه را در نامههای زیادی از اهل قلم میتوان جستجو كرد كه گاه بهترین اسناد در بازتعریف محافل ادبی در تاریخ معاصرند مثلا این نامه را از محمود كیانوش خطاب به احمدرضا احمدی بخوانید كه در دل خود گویای مناسباتی است میان اهل فرهنگ وقتی پای نواندیشی در سرایش شعر در میان بوده است:
«سلام. حالت چطور است؟ خانه کارش تمام شد و در آن ساکن شدی؟ کار و بار چطور است؟ غوغایی را که در مجله سخن انگیخته بودی، بیآنکه بخواهی انگیخته باشی، دنبال کردم. کار تو به قول نیما آب در لانه مورچگان انداختن است و تماشا کردن. اما این آدمها که به بهانه شعر تو به هم افتاده بودند، هیچ دخلی به مورچه ندارد، بیچاره مورچه. اینها پنبه بیمایگیهای خودشان را روی آب میاندازند. و حقیقت اینکه من به جای اینکه خندهام بگیرد، شدیدا متاسف میشوم آخر کی میخواهد در دیار ما نقد ادبی به معنای خودش پیدا شود...»
گاهی هم نامهها گویای احوال درونی نویسندگاناند در دورههای مختلف زندگیشان مثلا اگر آن كتاب وزین «یكصد و ده نامه از دو سیمین» كه مجموعه مكاتبات سیمین دانشور و سیمین بهبهانی است با منصور اوجی، منتشر نمیشد و پیش از آن آن نامهها به دست آن دو سیمین قلمی نمیشد ما نمیدانستیم كه نویسنده شورآفرین و مادروشی همچون سیمین دانشور در مقطعی از زندگی خود دچار افسردگی و اندوه بوده است او در بخشی از نامهای كه به منصور اوجی نوشته به این اندوه اشاره میكند و مینویسد:
«میتوانست نامگذاری دبیرستان دخترانه ثریا به اسم من خوشحالم کند اما متاسفانه اوضاع و احوال مرا به روزی انداخته که انگار دیگر هیچ چیز خوشحالم نمیکند مگر اینکه مملکت ما آباد شود.» در كنار این داده تاریخی درباره روحیات سیمین دانشور، وجود نامهای از سیمین بهبهانی روحیه او را نیز برای مخاطب بازنمایی میكند مثلا در نامه زیر: «با این همه میگویم که زندگی به دلیل همه کشاکشهای آن شیرین است، یک سلام، یک خنده راستین، یک تماشای بیدغدغه اگرچه در قبرستان ظهیرالدوله باشد، یک خوشحالی از اینکه هستی، و مثل تو چند تا بیشتر نیستند و مردم دوستت دارند، یک لحظه یاد اینکه هزار کیلومتر آن طرف تر در تهران کسی هست که در ساعات پس از نیمهشب، در نگرانیها شریکت باشد، زندگی را شیرین و دوستداشتنی میکند.»
آداب نامه نوشتن
اما نكته بدیع دیگر كه در همین كتاب میتوان سراغ گرفت اشاره منصور اوجی، به آداب نامهنویسی است كه از سوی سیمین دانشور با درایت و دقت رعایت میشده و سیمین بهبهانی یک جور دیگر؛ این مقایسه میتواند در شناخت شخصیت و روحیات این دو نویسنده و شاعر به كار آید: «خانم دانشور معمولا نامهها را بر کاغذهای آچهار مینوشت، در سطوری منظم، با خطوطی ریز و بدون خطخوردگی، تاریخ را هم همیشه در بالای صفحه میگذاشت و نامهها را پس از نوشتن پست میکرد.»
درباره سیمین بهبهانی اما تصریح شده است که بر روی انواع و اقسام کاغذها نامه مینوشته است، کاغذهایی به قطع آچهار و معمولی، کاغذهای شیک و الوان، کاغذهای گل و بوتهدار، کاغذهایی به قطع یک کف دست، و کاغذهایی به طول نیممتر آن هم با خطی درشت و نامنظم، و گاهی با خطخوردگی و گاهی تاریخ را در بالای نامهها میگذاشت و گاهی در پایین نامهها، و گاهی هم اصلا تاریخی برای نامهها نمیگذاشت. اوجی تصریح میدارد كه: «همین امر مرا مجبور میکرد تا تاریخ نامهها را بر اساس تاریخی که بر تمبر نامهها خوردهبود، مشخص کنم. گاهی نامهای را نوشته و فراموش کردهبود پست کند بعد نامهی دیگری نوشته و هر دو نامه را با توضیح در یک پاکت گذاشته و فرستاده بود.»
و به این ترتیب است كه اهمیت تمبر و آن مناسبات سنتی نامهنگاری در ثبت تاریخ كرونولوژیك خود را بیشتر مینمایاند.
ایرج افشار و همایون صنعتیزاده در روستای کینه گون کرمان
از حلوای یزدی تا كارت تبریك عید
اما این را هم باید گفت كه پست از گذشتههای دور فقط نامهها را جا به جا نمیكرد بلکه مثلا مجلدات کتابها، و گاهی حتی حلوای یزدی را هم از جایی به جای دیگر میبرد چنانچه در نامههای همایون صنعتیزاده به ایرج افشار كه آن هم مفصلا، در یكی از شمارههای مجله بخارا منتشر شده است، هر دو را میتوان سراغ گرفت.
و البته گاهی هم نامهها بشارت دیدار بوده است در آیندهای نزدیک، چنانچه در این نامه سید حسن تقیزاده خطاب به سید جلالالدین طهرانی، ردپای آن را میتوان گرفت: «مرقومه شریفه مبنی بر تبریک عید نوروز که به آدرس سابق اینجانب در برلن ارسال فرموده بودید و از آنجا برای من فرستادهاند، امروز در لندن عز وصول بخشیده و موجب تشکر قلبی شد. انشاالله سال نو بر جنابعالی نیز مبارک است. از اینکه قصد مسافرت به لندن دارید خوشوقت شدم. فعلا بنده آدرس ثابتی در اینجا ندارم و تغییر میکند لکن اگر اینجا تشریف آوردید ممکن است از سفارت ایران تحقیق بفرمایید آنها مستحضر خواهند بود.»
و حسن ختام این گفتار هم خوب است اشارهای باشد به سنت كارت تبریك پست كردن و حس و حال نویسنده معاصر شیفته نامه و كلمه، پرویز دوایی كه در نامههایش دوستی و ادبیات و عشق و شعر و امید و طنز همه در كنار هم موچ میزند مثلا این مطلع شیرین یكی از نامههای او را خطاب به رفیقش، جمال امید، كه در یكی از كتابهایش، «روزی تو خواهی آمد»، نیز به طبع رسیدهاست، بخوانید:
«عزیز مهربانم، یار دیرین (شعر شد!) نشسته بودیم در این صبح جمعهای چهاردهم اسفند هوای خوش آفتابی در این قهوهخانهی قنبر ببخشید كتابخانه شهر ... نشستهبودین و داشتیم چند تا كارت تبریك عید مینوشتیم برای سه چهارتایی از دوستان مقیم خوارج و چندتایی در ایران، از جمله شما كه همگی از قضا نام و فامیلهای خوش و خرمی دارند، دارید (حالا كاری به احوال خصوصیشان) نداریم) و ما در نوشتن این نامها بر پشت پاكت باز برخوردیم به این نكته كه چه خوش و مطبوع است برای خواننده و مخاطب كه نام آدمیزاده یادآور چیزهای خوب و خوش و مثبت باشد، نوروز و گل و گلستان و امید، برخلاف بعضی از نام فامیل های دیگر ( و بلانسبت دیگران)، این فرد حاضر، كه سر ضرب یادآور انواع داروجات و فضای درد و بیماری و دواخانه و بیمارستان و پانسمان و بخیه و غیره است و آخر سر هم دسته چك بیرون كشیدن و چند فقره عدد هشت رقمی نوشتن و امضا كردن...»
نظر شما