سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰ - ۰۸:۲۴
چپ باید درباره مسئله مهاجرت بازاندیشی کند/ شرایط برای خواندن فلسفه به همان بدی گذشته است

چپ باید درباره مسئله مهاجرت بازاندیشی کند؛ به دور از انسان‌دوستی مبتنی بر انفعال متقابل تا این موضوع را به‌عنوان سلاحی برای جنگ طبقاتی در جهان معاصر درک کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کامران برادران: آنچه در پی می‌آید مشروح گفت‌وگو با «رکس باتلر»، استاد تاریخ هنر و نظریه در دانشگاه موناش استرالیا است: 

زمانی در کتاب «فلسفه چیستِ دولوز و گتاری» گفتید که اوضاع برای فلسفه هیچ‌گاه بهتر از زمانه فعلی نبوده است و شکی نیست که فلسفه روزهای خوبی را از سر می‌گذراند. روزی نیست که شاهد برگزاری یک نشست فلسفی در دانشگاه‌ها نباشیم. چه‌بسا نیک‌بخت‌ترین موضوع در این وضعیت کمونیسم باشد. اگر قرن 20 شاهد صریح‌ترین اقدام‌های ضدکمونیستی بود (برای مثال، «قانون ضدیت با کمونیست 1954» در آمریکا)، قرن 21 خود را به‌مثابه قرن مدارای ایدئولوژیک می‌نمایاند. صدها هزار تن برای اعلام رادیکال‌ترین بیانیه‌هایا کمونیستی به خیابان‌ها آمده‌اند (از جنبش اشغال وال استریت گرفته تا جنبش جلیقه‌زردها) و بسیاری از مردم به الحان گوناگون ارزش‌های کمونیستی (آموزش همگانی و مبارزه با خصوصی‌سازی و غیره) را تحسین کرده‌اند. با این حال، به‌رغم تمامی این تحولات، هنوز چیزی به‌راستی تغییر نکرده است. به نظر شما در عصر «کسوف خرد»، آنچنان که هورکهایمر می‌گفت، قرار داریم؟ آیا فلسفه همچنان امکان‌پذیر است؟
بحث من بیشتر معطوف به شرایط انتشار کتاب در حوزه فلسفه بود و در کتاب کوچکم که به آن ارجاع داده‌اید، به چنین چیزی اشاره کردم. در حقیقت، باید پذیرفت که شرایط برای خواندن فلسفه به همان بدی گذشته است. باید این به‌اصطلاح سرگرمی‌های جدید را نیز در نظر گرفت، یعنی وقت‌گذرانی دائم در گوشی‌های هوشمند و فضاهای اجتماعی (که این شامل خود من هم می‌شود!). اندیشیدن به فلسفه یا نوشتن درباره آن کار بسیار دشواری است و تنها بهترین‌ها به سراغ آن می‌روند. زمانی چیزی را به‌عنوان فلسفه معتبر به شمار می‌آورم که شخصی فرضیه‌ای مضاعف و معین را ارائه کند، فرضیه‌ای که همه‌چیز را دستخوش تغییر قرار داده و شرابط استعلایی جدیدی را برای امور ایجاد کند. آیا چنین تفکری واقعیت جهان را دستخوش تغییر قرار می‌دهد؟ خب، تا حدی، اما نمی‌توان با قاطعیت چنین گفت چراکه چیزی نداریم تا این وضعیت را با آن مقایسه کنیم.

امروزه، تغییرات آب‌وهوایی بدل به چالشی جدی برای اندیشه چپ شده است. همان‌گونه که نائومی کلاین متذکر شده، میان این بحران و بحران افزایش برتری سفیدپوستان، اشکال گوناگون ناسیونالیسم و این واقعیت که بسیاری از مردم مجبور به ترک خانه‌های خود شده‌اند و مسئله پناهجویان را پررنگ می‌کند، پیوندهای بسیاری وجود دارد. چگونه باید با این زنجیره بحران روبرو شد؟ آیا چپ راه‌حلی برای این معضل دارد؟
شخصا آدمی مذهبی نیستم، اما دوست دارم فکر کنم که گرتا تونبرگ شخصیتی مسیحایی دارد. آیا این شکلی جالب برای بیان موضوع نیست؟ مسیحیت البته چندان با چنین رویکردی موافق نیست. تنها دلیلی که سبب می‌شود به‌اندازه کافی برای نجات زمین اقدام نکنیم این است که عضم و اعتقاد کسی چون تونبرگ را نداریم. او و همراهانش می‌تواندد ما را نجات دهند. من به چندین تظاهرات تغییرات اقلیمی رفته‌ام و در آینده نیز چنین خواهم کرد. ممکن است واقعا تغییری روی دهد.

امروزه به نظر می‌رسد که مفهوم مبارزه طبقاتی دیگر جایی در اندیشه چپ ندارد. مبارزات جنسیتی و دموکراسی‌خواهی عملا جای شعارهای چپ‌گرایانه را گرفته است و سعی در ایجاد کلیتی ملموس از آن دارد. آیا این رویکردها می‌تواند تضادهای موجود در جهان را حل‌وفصل کند؟ آیا می‌توان در دنیای امروز از فلسفه‌ای رادیکال سخن به میان آورد که بتواند حفره‌های موجود در سیاست را برجسته کرده و در عین حال تضاد طبقاتی را سرلوحه خود قرار دهد؟
مدتی پیش در ملبورن، محل سکونتم، برای کنجکاوی رفتم به تماشای راهپیمایی هواداران برتری نژاد سفید. البته هواداران آنتیفا با آن‌ها مقابله کردند. زمانی که دو طرف شروع کردند به درگیری، که پلیس آن را تهییج کرد، با خود فکر کردم: آیا این دو سویه در یک جبهه قرار ندارند؟ با پیروی از اندیشه ژیژک مبنی بر این‌که چپ و راست افراطی باید اتحادی تاکتیکی را شکل دهند، فکری به ذهنم رسید: این‌ها در واقع دو گروه از مردم جامعه ما هستند که با اجماع نئولیبرال‌ مخالف‌اند: راست به دلیل نظریه‌هایی چون «تئوری جابجایی بزرگ» و چپ (چه‌بسا) به خاطر مسائل طبقاتی و استثماری. این دو چگونه گرد هم می‌آیند؟ لااقل در استرالیا می‌توان گفت که از مهاجرت برای پایین نگه‌داشتن دستمزد کارگران استفاده می‌شود. مردم از کشورهای محروم در سراسر جهان به اینجا می‌آیند تا نیروی کار مازاد تولید کنند و بدین ترتیب دستمزدها هیچ‌گاه افزایش پیدا نمی‌کند. راست می‌تواند از «جابجایی بزرگ» شکایت کند؛ اما این ارتباطی به هواداران برتری نژاد سفید ندارد. فاشیست‌هایی که در آن روز دیدم هم ارتباطی با این تئوری نداشتند. بنابراین بحث بر سر «جابجایی بزرگ« طبقه کار است. در نئولیبرالیسم، همیشه باید گروهی جدید از مردم برای استثمار وجود داشته باشد. این گروه در استرالیا مهاجران کشورهای جهان سوم هستند.

این به‌اصطلاح وطن‌پرستان باید متوجه این نکته بشوند که از چه طبقه‌ای سخن می‌گویند. چپ باید درباره مسئله مهاجرت بازاندیشی کند، به دور از انسان‌دوستی مبتنی بر انفعال متقابل تا این موضوع را به‌عنوان سلاحی برای جنگ طبقاتی در جهان معاصر درک کند. به قول مارکس، مهم نیست که چه کسی مورد استثمار قرار می‌گیرد، بحث بر سر نفسِ اعمال بهره‌کشی علیه افراد است. این مسئله‌ای است که وی نژادپرستانه و همچنین پیشگویانه «شیوه تولید آسیایی» می‌نامید و البته آن را می‌توان در اقصی نقاط جهان به کار بست. 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها