این یادداشت پرتویی است بر زندگی فرهنگی و ادبی یکی از سیاستمداران تاریخ معاصر ایران؛ محمدعلی فروغی که سالهایی از عمرش را صرف تالیف، ترجمه و تصحیح متون ادبی کرد و در سالهای فعالیت سیاسی خویش نیز کوشید چهرهای نسبتا خوشنام از خود نشان دهد.
درباره خاطرات فعالیت سیاسی او یکی از منابعی که میتوان بدان ارجاع داد و در روایتهایش زیست، آن کتاب «چهل خاطره از چهل سال» ابراهیم صفاییست حاوی نکاتی نغز درباره سیاستمداران و فضاهای سیاسی ایران معاصر که از جمله ناگفتههاییست بدیع که به کار شناخت ریزهکاریهای رفتاری سیاستمداران فراوان میآید و یکیاش هم معطوف است به رفتارشناسی محمدعلی فروغی در کسوت نخستوزیر وقت که خواندنش به شناخت جامعهشناسانه جامعه بیمار و فرسوده ایران نیز کمک میکند و از این منظر در واقع یک تیر است با دو نشان.
سیاستمداری که خود جملهای معترضه بود.
یکی از خاطراتی که ابراهیم صفایی در کتابش نقل میکند مربوط میشود به خاطرهای از محمدعلی فروغی تحت عنوان طنازانه جمله معترضه در سخنان فروغی؛ ماجرا از این قرار است که فروغی در مقام نخستوزیر وقت قرار است که درباره پیمان سهجانبه در مجلس نطق کند، پیمانی که بر اساس آن اشغال ایران از سوی متفقین باید به مسیر درستی هدایت میشد اما حین سخنان فروغی، «یکی از تماشاچیان که قبای بلندی بر تن و ریش کوتاهی بر چهره داشت و مردی لاغر و پنجاهساله به نظر میرسید خود را از جلوی نردههای جلوی لژ آویزان کرد و به وسط تالار پریده و شتابان از پلههای جایگاه هیئت رئیسه بالا رفت و از پشت سر هیئت رئیسه بیدرنگ سنگی را که به اندازه یک نیمه آجر بود از زیر قبای خود بیرون آورده به سوی نخستوزیر پرتاب کرد و چون سنگ به خطا رفت آن شخص دیوانهوار به پشت تریبون پرید و با نثار مشت و لگد فروغی را به زمین انداخت. همه این حرکات به قدری با چابکی و سرعت انجام شد که نمایندگان و وزیران حاضر در جلسه را غافلگیر ساخت، همه سراسیمه برخاستند و چند نفر از وزیران و وکیلان که در صف جلو بودند آن مرد را دستگیر کرده فروغی را از زیر کوبههای مشت او بیرون کشیدند، نظم جلسه برهم خورد و اسفندیاری رئیس مجلس، نیم ساعت تنفس داد، ضارب را از تالار بیرون بردند و به گارد مجلس سپردند و از آنجا به اداره آگاهی و پس از بازجویی به دادسرا فرستاده شد.
وزیران و نمایندگان و خبرنگاران لژ مطبوعات و تماشاچیان پس از اعلام تنفس همه از جلسه بیرون رفتند و فروغی را برای استراحت بیرون بردند و مورد معاینه پزشکی قرار گرفت، پس از نیم ساعت هیئترئیسه بازگشتند، نمایندگان هم سر جای خود آمدند، خبرنگاران و تماشاچیان نیز در لژهای ویژه خود قرار گرفتند سپس هیئت وزیران و در پیشاپیش آنها فروغی به تالار جلسه علنی آمدند، فروغی یکسره پشت تریبون رفت و با آرامش و وقار بسیار گفت: جملهی معترضهای کلام بنده را قطع کرد، جای تاسف است ولی جای تعجب نیست.»
و البته نکته دلنشین این روایت، فارغ از خنده تلخی که بر لب میآورد به ویژه از استعمال آن جمله معترضه كه فروغی به كار میبرد، در رفتار او با ضارب است که صفائی در ادامه و به تفصیل نقلش میکند:
«فروغی همان روز پنجم بهمن از هویت و سرنوشت ضارب خود جویا شد. گفتند او نامش شیخ محمدعلی روشن است بیکار و اهل کرمانشاه میباشد و پس از بازجویی در اداره آگاهی با پرونده برای تعقیب و مجازات به دادسرا فرستادهشدهاست، فروغی بیدرنگ با بزرگمنشی و جوانمردی بسیار نامهای به دادسرا نوشت و آن مرد را بخشید و بر اثر گذشت فروغی، کسی که در جلسه علنی مجلس شورای ملی به جان نخستوزیر سوءقصد کردهبود، فقط به سه ماه زندان تادیبی محکوم شد و پس از گذشتن سه ماه و آزادی از زندان، در خیابان سپه به خانه فروغی -که دیگر نخستوزیر نبود- رفت؛ و به مناسبت شرارت و سوءقصدی که مرتکب شدهبود، از نخستوزیر پوزش خواست و از بیکاری و تنگدستی خود شکایت کرد و از او درخواست کمک نمود. فروغی با مهربانی و بزرگواری با او سخن گفت و به شهردار تهران توصیه کرد کار کوچکی به او دادند و از بیکاری و غم معاش آسوده شد.»
به نظر میرسد یكی از دلایلی كه در ملایمت نسبی رفتار فروغی، وقتی كه قدرت در دست اوست، و در تعامل با یكی از بیقدرتان جامعه، میتوان بازجست، پیشینه ادبی و فكری و مطالعاتی اوست؛ سیاستمداری كه نه فقط یك سیاستمدار، كه یك معلم، یك مولف است، مردی غرق در نسخ قدیمی و ادبیات و كلیات سعدی و حافظ و خیام. فروغی از سالهای جوانی، وقتی در دارالترجمه وزارت انطباعات به كار مشغول شد، به كتاب و ترجمه روی آورد و این مرام و مسلك را تا پایان عمر پربارش با خود همراه داشت. در همان سالهای اشتغال در دارالترجمه دو كتاب تاریخی از انگلیسی و فرانسه به فارسی ترجمه كرد به نامهای تاریخ سلاطین ساسانی از جرج رالینسن و تاریخ اسكندر كبیر از نویسندهای ناشناس از فرانسه. بعدها هم وقتی كه فروغی معلم میشود، درسنامههای مبسوطی برای شاگردانش مینویسد كه به راستی پایههای تربیت محقق و مولف را در آینده پی میریزد؛ درسنامههایی برای مدارس ابتدایی، متوسطه و عالی و از آن جمله تاریخ ایران و تاریخ مختصر ایران برای مدارس ابتدایی كه همواره از معروفترین كتابهای پایهای معرفی و تبیین تاریخ به شمار میرفتهاست. بعدها فروغی داستان هم ترجمه كرد، كوششی برای آشتی دادن تودههای مردم با ادبیات و فرهنگ، داستانهایی كه در پاورقی نشریه تربیت منتشر میشد نشریهای كه ذكاءالملك، پدر فروغی درمیآوردش. بعدها فروغی این مسیر آشتی دادن مردم با فرهنگ و سیاست را با نوشتن رساله حقوق اساسی در تشریح آداب مشروطیت دول ادامه داد، رسالهای كه فروغی از نگارش آن، آشنا كردن مردم ایران با نوع جدید حكومت مشروطه و وظایف مجلس شورا بود.
فروغی در سالهای بعد و وقتی كه به لحاظ فكری و شخصیتی و تجارب، پختهتر میشود، به دغدغههای فرهنگی اقبال بیشتری نشان میدهد و از آن جمله به اصلاح زبان فارسی میاندیشد و در نتیخه اثر مشهورش تحت عنوان پیام من به فرهنگستان را مینویسد، رسالهای در قالب نامه به اعضای فرهنگستان ایران درباره لزوم بازنگری در ایرادات تدریجی وارد شده در زبان گویش و ادبیات فارسی. اما كار مهمتر فروغی كمر همت بستن برای تصحیح متون تاریخی كهن بود از آن جمله و مهمترینش تصحیح دیوانهای شاعران بزرگی همچون سعدی، حافظ، عمرخیام و فردوسی كه اهتمامی در خور بود و نشان میدهد كه نخستوزیر ایران تا چه اندازه دغدغه فرهنگی و ملی داشتهاست. رویكردی كه نماد و تشریح آن را در مقدمهای كه فروغی بر آن كتاب ازرنده «سیر حكمت در اروپا» مینویسد، روشنتر از هرجا میتوان به تماشا نشست:
«خوانندگان محترم را یادآور میشویم كه این كتاب نخستین تصنیفی است كه افكار فیلسوفان اروپا را به زبان فارسی درمیآورد، و بنابراین البته خالی از نقص و عیب نیست و شایسته است كه به دیده مهربانی در آن نگرند، و از لغزشها درگذرند. كوشش نگارنده همواره این بوده است كه از بحث در جزئیات و فروع دوری جسته، اصول تحقیقات فلسفی اروپاییان را به بیانی ساده ولیكن به زبان فارسی حقیقی به نگارش درآوردم، و مقصودم از زبان فارسی حقیقی زبانی است كه ایرانیانی بدان گفت و شنید یا نوشت و خواند میكنند كه اذهانشان به سبب معاشرت با خارجیان مشوب نگردیده و در نویسندگی از زبان پدران ما منحرف نشدهاند، و چون تاثیر آشنایی جوانان ایرانی را به بیانات اروپایی در نگارشهای ایشان میبینم، توجهی میدهم كه در این باب اهتمام تام باید به عمل آید و فراموش نشود كه هر قوم در بیان مطالب شیوهای خاص دارد كه انحراف از آن تضییع زبان است و كمترین نتیجه فاسدش این است كه شنونده یا خواننده مراد گوینده یا نویسنده را به درستی درنمییابد.»
فروغی در ادامه تصریح میدارد كه: «البته منظورم این نیست كه ما باید افق نظر خود را به آنچه پدران ما میگفتند و مینوشتند محدود كنیم، و در مقام ابداع و تجدد نباشیم، بلكه به كلی برخلاف این نظر دارم و جدا معتقدم كه ما هم خود باید در فكر ابداع باشیم و هم از خارجیان و مخصوصا از اروپاییان اخذ و اقتباس بسیار كنیم و به همان نظر است كه من تقریبا تمام عمر خویش را به انواع مختلف به شناساندن احوال و افكار و اقوال اروپاییان گذراندهام و نگارش همین كتاب خود یكی از نشانیهای آن است ولیكن آگاهی و اقتباس از افكار و لطایف افكار خارجیان مستلزم آن نیست كه شیوه زبان و بیان خود را از دست بدهیم و پسندیدهتر آن است كه فكر اروپایی را به زبان و بیان اختصاصی ایرانی درآوریم.»
و به این ترتیب فروغی تبدیل میشود به سیاستمداری كه فرهنگساز است؛ همچون جملهای معترضه در پهنه سیاست و سیاسیكاری.
نظر شما