گفتوگو با محمد دهقانی به مناسبت 23 دی سالروز درگذشت سید جعفر شهیدی، مورخ، ادیب و لغتشناس
شهیدی سواد خواندن متون و اسناد تاریخ اسلام را داشت/ ترجمه شهیدی از نهجالبلاغه شاهکار دلنشینی است
محمد دهقانی، مترجم، پژوهشگر و تاریخنگار معتقد است: کسانی که در حال حاضر سراغ تاریخ اسلام میروند، سواد خواندن متون تاریخ اسلام را ندارند! چون نه لغتشناسند نه زباندان نه روش تاریخی بلد هستند، همینطوری کتابهایی را بیرون میدهند که ارتقا بگیرند. با این اوضاع و احوال دانشگاه انتظار نداشته باشید، دیگر افرادی مانند شهیدی تکرار شوند!
با توجه به اینکه از شاگردان دکتر سعید جعفر شهیدی بودید چه ویژگیهایی از او به خاطر دارید؟
من ابتدا با آثار استاد شهیدی، عبدالحسین زرینکوب، محمد اسلامی ندوشن آشنا بودم تا دوره دکتری که در دانشگاه تهران پذیرفته شدم. آن موقع کلاسهای دکتر شهیدی چهارشنبهها در لغتنامه دهخدا بنیاد موقوفات افشار تشکیل میشد. در آن موقع شش ساعت با استاد درس داشتیم و از صبح تا بعدازظهر با او شعر و نثر عربی و نظم فارسی میخواندیم. قبل از آن باید بگویم کلاسش با قرائت قرآن و نهجالبلاغه آغاز میشد و این عادتی بود که هرگز ترک نشد. نخستین نکتهای که توجهام را جلب کرد، شخصیت علمی استاد شهیدی بود که برایم اهمیت خاصی داشت. قبل از آغاز کلاس و دورادور که او را دیده بودم، مرد پرهیبت و خیلی سختی به نظر میرسید، اما وقتی سر کلاسهایش نشستم، مشاهده کردم که بسیار ساده و صمیمانه با دانشجو برخورد میکرد و فضا را به شکلی درآورده بود که آدم احساس راحتی میکرد. لااقل من چنین حسی داشتم و خیلی راحت اظهارنظر میکردم و گاهی اشکال میگرفتم. او خیلی با سعهصدر جواب میداد و بسیار از این حیث شیوهاش برای من جالب بود. در واقع روش و شیوه معلمی را از او یاد گرفتم.
در نگاه دیگر، دکتر شهیدی فردی مذهبی و درس خوانده در نجف و قرار بر این بود که به اصطلاح آن روز ملا شود، اما بعد درس در نجف را رها کرد و وارد دانشگاه شد. برایم جالب بود او با نگاه دینی خودش به عبارتی پایبندی به اصول و اخلاق مسلمانی از نوع شیعی که در او کاملا متجلی بود با همه تقیدات دینی اما ذهن بسیار بازی داشت و این برایم خیلی اهمیت داشت. به طوری که در مقابل حرفهای دیگران و عقاید تازه جبهه نمیگرفت، آنها را راحت گوش میداد و رفتار خیلی توام با مسامحه داشت که در عین حال آموزنده بود. من به عنوان دانشجوی او شاهد بودم در ایامی مانند عاشورا وقتی سخنانی درباره امام حسین بیان میکرد، چشمانش پر از اشک میشد. در حالی که تظاهری در میان نبود، اما همین فرد وقتی به نقد تاریخ میرسید، نگاه خیلی پوزیتیویستی مبتنی بر اسناد، شواهد و مدارک داشت با اینکه من هیچ وقت مرحوم عباس زریاب را ندیده بودم (هر چند آرزو داشتم او را از نزدیک ببینم و مقدور نشد)، اما شیوه دکتر شهیدی یادآور شیوه و روش زریاب بود و حتی به نظرم در تاریخنگاری شیوهاش تا حد زیادی یادآور شیوه احمد کسروی بود، برای اینکه نگاه خیلی اثباتگرایانهای داشت. به هر حال دکتر سید جعفر شهیدی از معدود معلمانی بود که او را از لحاظ شخصیتی دوست داشتم. چون او دوست دیگر استادم، دکتر مظفر بختیار بود که اعتقاد داشت استاد دانشگاه کسی نیست که به دانشجویان تنها سواد یاد دهد، بلکه استاد در دانشگاه باید به شیوهای رفتار کند که به دانشجویانش شخصیت بدهد. آن چیزی که به اصطلاح فرنگیها به آن منش میگویند و شهیدی از معدود استادانی بود که این منش را داشت.
چرا با اینکه در تاریخ اسلام بودجه و هزینه زیادی صرف میشود، دیگر امثال شهیدی تکرار نشدند؟
وقتی تاریخ را با نگاه ایدئولوژیک ببینید، همین اتفاق میافتد که دیگر آثاری مانند کتابهای شهیدی تالیف نمیشود. در حالی که شهیدی و زریابخویی وقتی به تاریخ میرسیدند با تکیه بر اسناد و شواهد سخن میگفتند و آثارشان را تالیف میکردند. به عبارتی آنها اگر ایدئولوژی داشتند، آنرا کنار میگذاشتند؛ یعنی محقق تاریخ باید آنقدر انصاف داشته باشد تا آرمانها، ایدئولوژی و عقاید و هر چیزی که به هر دلیلی برایش محترم است از آنها فاصله بگیرد و به تاریخ نگاه کند، یعنی اسناد و شواهد را مورد بررسی قرار دهد و بر اساس آنها سخن بگوید. از طرفی تنها اسناد و شواهد کافی نیست و گاهی اوقات اسناد و شواهد در تعارض با هم هستند. آن وقت محقق باید کدام را بپذیرد؟ در این زمان معیار دیگری وجود دارد، آن تفکر منطقی و معقول یعنی تفکر استدلالی و داشتن شم انتقادی است که در غیر این صورت اسناد و شواهد ممکن است ما را فریب بدهند، برای فریب نخوردن باید روشی برای ارزیابی منابع داشته باشیم و بعد برای تبیین تعارضی که در منابع به ویژه در تاریخ اسلام که فراوان است، باید از معیار نقد منابع و شیوه استدلال و استباط استفاده کرد که دکتر شهیدی از این معیار به خوبی برخوردار بود. او در تدریس متن هم به همین شیوه برخورد میکرد یعنی وقتی متنی را درس میداد، همین طور از خودش تحلیل و تفسیر نمیکرد، بلکه بر اساس شواهد لغتنامهای و ادبی لغت را میسنجید که در آن متن و بستر چه معنایی میتواند داشته باشد و بر آن اساس استباط میکرد که این روش او برای من خیلی آموزنده بود.
چه چیزی باعث شده بود که آنقدر به موسسه لغتنامه دهخدا تعلقخاطر داشت؟
نمیتوانم این پرسش را به شکل دقیق پاسخ دهم، اما جعفر شهیدی در زمان دانشجویی همکار دهخدا و به ویژه محمد معین بود و دکتر معین او را کاملا شناخته و متوجه استعداد و تواناییاش شده بود، برای همین پس از آنکه دکتر معین دیگر نتوانست کار کند و بعد از مدتی درگذشت، شهیدی را مامور کردند تا لغتنامه را اداره کند. شهیدی با اینکه در استخدام دانشگاه تهران بود، اما اصلا به دانشگاه تهران نمیآمد و ما به موسسه لغتنامه میرفتیم. از طرفی دکتر شهیدی برخاسته از سنتی بود که لغت و زبان برایشان خیلی مهم بود و همانطور که میدانید در عالم اسلام زبان بسیار اهمیت دارد، برای اینکه کتاب مقدس مسلمانان مبنایش زبان است. دکتر شهیدی چون در آن سنت پرورش پیدا کرده، پس از آن با سنت دانشگاهی آشنا شده بود، به یک فیلولوژیست یعنی ریشهشناس و لغتشناس تبدیل شده بود. همان سنتی که اگر بخواهم به نظیرش اشاره کنم در آلمان قرن هجدهم و نوزدهم وجود داشت. این شیوه فیلولوژی افرادی را که به دنبال آن هستند، به زبان حساس میکند و چون زبان با تفکر نسبت خیلی وثیقی دارد و به هم وابسته هستند و چون نگرششان به زبان دقیق است در تفکر هم آدمهای دقیقی هستند، کلمات را بیهوده به کار نمیبرند و شعار نمیدهند و این همان بینش و نگرش معقول و دقیق به زبان را وارد تفکر خودشان هم میکنند.
برای همین مشاهده میکنید فیلسوفی مانند نیچه از سنت لغتشناسی به عرصه تفکر میآید، در حالی که اصلا نیچه فلسفه نخوانده بود و در واقع فیلولوژی باعث شد که نیچه فیلسوف شود؛ فیلسوف شدن نیجه به علت دقتی بود که در زبان میکرد. در این سو هم حقیقتا شهیدی استاد فیلولوژی فارسی بود و این در نگرشش به همه مسائل تاثیر میگذاشت از جمله در تاریخ و تحقیقات ادبی. دکتر شهیدی ترجمه خودش از نهجالبلاغه را در کلاس درس برای ما میخواند و خیلی از دوستان حاضر در کلاس هم ترجمه او را با خود میآوردند. باید یادآوری کنم ترجمه استاد در اینجا شاعرانه است و سعی کرده همان نثر مسجع نهجالبلاغه را رعایت کند و برای همین در این رابطه دقت زیادی به خرج داده است. اگرچه من به این شیوه ترجمه نقد داشتم و همانجا به او گفتم شما در اینجا معنا را فدای لفظ کردید. او نقد مرا میپذیرفت و این برایم جالب و عجیب بود؛ پذیرفتن نقد از دانشجویی که هم از لحاظ سنی خیلی کوچکتر بود و هم از لحاظف علمی قابل مقایسه با استاد نبود، اما وقتی ما استدلال میکردیم او میپذیرفت. این ویژگیهای دکتر شهیدی برای من خیلی جالب بود. اکنون که میگویید چرا امثال شهیدی تکرار نشد، باور کنید اگر کسانی که در حال حاضر سراغ تاریخ اسلام میروند، متنهای اصلی تاریخ اسلام را جلویشان بگذارید، سواد خواندنش را ندارند! چون نه لغتشناسند نه زباندان نه روش تاریخی بلد هستند، بنابراین همینطوری کتابهایی را بیرون میدهند که ارتقا بگیرند. با اینکه امروز پژوهشکده و موسسه تاریخ اسلام و فلان و فلان تاسیس شده است، اما انتظار نداشته باشید، دیگر افرادی مانند شهیدی تکرار شوند!
اشاره کوتاهی به ترجمه نهجالبلاغه دکتر شهیدی کردید، در این رابطه از ویژگیها و انتقادهایتان از این اثر بگویید؟
من در کلاس درس ترجمه نهجالبلاغه استاد شهیدی را با خودم نمیبردم و این را پنهان هم نمیکردم. حق داشتم چون میخواستم فقط عربی را بخوانم و متن آن را حلاجی کنم بدون اینکه ترجمه آن را داشته باشم. خود دکتر شهیدی هم به ندرت به ترجمهاش از نهجالبلاغه رجوع میکرد، اما گاهی از سر کنجکاوی لازم میشد یا خود بچهها از روی آن میخواندند و بحث پیش میآمد. مثلا من صحبت میکردم که فلان کلمه مناسب نیست که شما به کار بردید. لااقل یادم است که دکتر شهیدی دو سه مورد از نقدهایی که به ترجمه کردم، پذیرفتند، اما بعدها فهمیدم که در این نوع ترجمه نباید چنین نقدی را مطرح میکردم به ویژه وقتی خودم دست به ترجمههای ادبی زدم و دریافتم در ترجمه ادبی باید کلیت را در نظر گرفت. شاید در برخی کلمات حق با من بود، اما واقعیت این است که آن ترجمه به فارسی به نظرم دلنشین بود و خودش یک شاهکار در ترجمه است و دکتر شهیدی تا حد امکان سعی کرده سبک را رعایت کند. به نظرم در ترجمههای ادبی دو نکته مهم است؛ در ترجمه فلسفه و تاریخ رساندن معنا مهم است اما وقتی متنی مثل نهجالبلاغه مدنظر است که شان ادبی هم دارد، آن وقت مترجم باید علاوه بر انتقال درست معنا، لحن و سبک را هم رعایت کند. بنابراین تصور میکنم تا حد زیادی ترجمه نهجالبلاغه دکتر شهیدی این نکات را رعایت کرده، نخست معنا تا حد بسیار زیادی (بیش از 90 درصد) قابل اعتماد است. بعد لحن و سبک متن حفظ شده بود و این دو نکته خیلی مهم است. در کلیت ترجمه هم حرفی نداشتم اما آن موقع در برخی موارد به قول خودشان بحث طلبگی با ایشان میکردم که برخی موارد را میپذیرفتند.
درباره تصحیح کتاب «دره نادره: تاریخ عصر نادرشاه» اثر میرزا محمد مهدی استرآبادی که دکتر شهیدی انجام دادند و در زمان خودش جایزه گرفت، چه نظری دارید؟ چون امروز برخی به تصحیح بعضی بزرگان انتقادهایی وارد میکنند.
اصولا در بحث تصحیح همیشه این پرونده باز خواهد بود. بگذارید برای توضیح بیشتر بگذارید مثالی بزنم مثلا «شاهنامه» را ژول مول فرانسوی در قرن 19 تصحیح کرد. با امکانات آن روزگار و نسخههایی که به دست آورده بود. تصحیح او برای نقطه شروع خوب بود. بعد آکادمی مسکو تصحیح ژول مول را دارای اشکال دانست و نسخههای جدیدی به دست آمد که ژول مول ندیده بود. دوباره گروهی تشکیل شد و سالهای سال زحمت کشیدند و مجدد شاهنامه را تصحیح کردند. در نتیجه متن بهتری به دست دادند. قبل از آن بروخیم این کار را کرد. بعد از سالها باز هم محمد نوری عثمانف و دیگران تجدیدنظری در همان تصیحح مسکو انجام دادند. به هر حال خودشان در تصحیحی که کردند به تجدیدنظر پرداختند که ورژن دوم بهتر بود. بعد از آن دکتر جلال خالقی مطلق سالها زحمت کشید و تصحیح آنها را مجددا با توجه نسخههای بهتری از جمله نسخه فلورانس که به دست آمده بود، تصحیح کرد. در تصحیح خالقیمطلق یادداشتهای خوبی وجود دارد اما هیچ وقت این پرونده تصحیح شاهنامه بسته نشده است. شاید نسخههای دیگری از آن پیدا شود و افراد دیگری نکات و مطالب دیگری به نظرشان برسد و نیاز به تصحیح مجدد ببینند. بنابراین چنین رویکردی درباره همه کارهایی که تصحیح شده است، وجود دارد. برای همین هیچ تصحیحی تمام شده نیست، اما عجالتا کاری که دکتر شهیدی درباره «دره نادره» انجام داد، تصور میکنم کاری است کارستان و بسیار خوب نه فقط در آن تصحیح بلکه در سایر تصحیحها هم همین کیفیت وجود دارد، اما به این معنی نیست که این کار تمام شده است بلکه شاید فردا نسخه بهتری پیدا شود و فرد دیگری با دانش وسیعتری بیاید و تصحیح بهتری از این اثر ارائه دهد.
نظر شما