سمیه کاظمی حسنوند داستاننویس و منتقد ادبی در یادداشتی بر رمان «چپدستها» نوشته یونس عزیزی، این اثر را دارای یک پیرنگ منسجم و قوی توصیف کرد و نوشت: پیش رفتن مخاطب با اطلاعات پازلی نشان میدهد که «چپدستها» توانسته است مخاطب خودش را به قلاب روایت بیندازد.
در ابتدای رمان آمده است:
«خون روی سرامیکهای کف حمام ماسیده؛ سیاه و لختهلخته. انگار وقتی شاهرگش را زده، دستش مثل پنکه سقفی کار کرده باشد. کاشیهای حمام، ترک برداشتهاند؛ کوتاه و بلند. سوراخ شدهاند؛ سوراخهای قرمز. ترکهای قرمز و باریک. روی هر شاخه بیبرگ گلولههای سرخ آویزان است؛ گلولههایی مثل گیلاس!»
و در این بین، سربازی که از بوی خون و حمام و کاشیها و... بارها و بارها حالش دگرگون میشود و به زور روی پاهایش ایستاده است. این شروع طوفانی مخاطب را میخکوب میکند و میخواهد بداند در ادامه رمان، چه اتفاقی میافتد. نویسنده به خوبی در همین صفحات ابتدایی، توانسته است خواننده را با خودش همراه کند.
«چپدستها» یک رمان شخصیت محور است. در رمانهای شخصیتمحور، معمولا مخاطب، همراه با شخصیت اصلی جلو میرود و به نوعی به یک درک کلی از موقعیت میرسد. گویی خواننده در جلد کاراکتر فرو میرود و خودش تمام وقایع را تجربه میکند. شخصیتهایی که برای مخاطب بسیار واقعی و حقیقی هستند و این شخصیت محور بودن رمان، جزو امتیازات بزرگ آن است. مهسا، اکبر، یونس و... از شخصیتهای رمان هستند. شخصیتهایی که به نوعی در جریان رمان، چهره واقعیشان را نشان میدهند.
نکته دیگر در این رمان، زیرلایههای اجتماعی، روانشناسی، جامعهشناسی و... است که بسیار هم قابل تامل هستند. نحوه برخورد با جرم و مجرم یکی از زیر لایههای آن است. آن هم در جامعهای که همیشه جرم دیده میشود اما بستر جرم نه! بستری که میتواند فقر، اعتیاد، نیاز، بیماری، هیجان و یا هرچیز دیگری باشد. هر چیزی که مجرم را به طرف جرم سوق میدهد. تمام عواملی که با قدرت، او را به پرتگاه خطا و خلاف میکشاند و کارش را یکسره میکند. اما آیا در نگاه این جامعه بیرحم، جایی برای این تفکر هست؟ این سوال اساسی یکی از نتیجهگیریهایی است که مخاطب پس از خواندن رمان به آن میرسد. جامعهای که در آن مجرم، مجرم است و نه بیمار! بیماری که نیازمند کمک و حمایت باشد.
در رمان گاهی به مشکلاتی اشاره میشود که همه ما کمابیش در خلوت خودمان به آنها فکر کردهایم. احساس ناامنی در جامعه اطرفمان! جایی که گویی همیشه تحت نظریم و این حس برای ما ناخوشایند است.
برای نمونه جایی در رمان آمده است:
«دوربین اصلی از همه مهمتر است. دوربینی که انگار خود خدا باشد. در بالاترین نقطه از زندان. آن قدر زُومش قوی است که از همین جا میشود خیابانهای شهر را رصد کرد. رئیس بعد از وقت اداری مینشیند و دور و بر زندان را تا کیلومترها آن طرفتر تماشا میکند.»
دوربینهایی که همه چیز و همه کس را زیر نظر دارند تا مبادا مردم دست از پا خطا کنند. القای حس ترس از دوربینهایی که مانند خدا، مراقب همه چیز و همه کس هستند.
نکته برجسته دیگر در این رمان، فضاسازی فوقالعاده آن است و نویسنده با مهارت تمام این فضاها و صحنهها را در راستای قصه رمان چیده است. آن هم در فضاهایی که شاید کمتر به آنها پرداخته شده است. فضاهای تابویی مانند زندان و... گاهی فضاسازیها آنقدر قوی و حساب شده است که مخاطب در حین خواندن آن بوی خون و آب گرم و فضای سرد و برفی را حس میکند و این نشاندهنده پرداخت درست موقعیت قهرمان در سیر قصه است.
رمان از یک پیرنگ منسجم و قوی برخوردار است. پیرنگی که در آن اطلاعات به صورت پازلی، به خورد مخاطب داده میشود. ایجاد چالش از همان فصل اول با خودزنی یکی از زندانیها و پیش رفتن مخاطب با این اطلاعات پازلی و درنهایت پی بردن به قصه اصلی و تکمیلی شدن پازل روایت، نشان میدهد که «چپدستها» توانسته است مخاطب خودش را به قلاب روایت بیندازد.
اما نکته مهم دیگر این است که بارها و بارها مخاطب در حین خواندن رمان به این سوال اساسی فکر میکند که اگر من به جای کاراکترهای داستان بودم؛ چه میکردم؟ این سوال بنیادی در ذهن مخاطب باعث همانندسازی با شخصیتهای رمان میشود. در واقع طرح این سوال مهم، مخاطب را وادار به تفکر میکند و حتما باید برای آن جواب قانعکنندهای پیدا کند.
نوع روایت و ساختار آن به صورت رفت و برگشت بین گذشته و آینده است و همین هم نشان دهنده توجه نویسنده به فرم و ساختار در این رمان است، هر چند سادگی و یکدستی نثر از بار فرم کاسته است و مخاطب با اثری پیچیده مواجه نیست. جملات کوتاه و شسته رفته و چکشی هستند. جملات چکشی که گاهی شوکآور هم میشوند.
رمان «چپدستها» نوشته یونس عزیزی را انتشارات شهرستان ادب سال هزار و سیصد و نود و نه منتشر و روانه بازار کتاب کرده است.
نظر شما