مترجم کتاب «هیچ شبی بیپایان نیست» نوشته مائوریتزیو کارلِتی مطرح کرد؛
کارلتی میگوید که در حاشیه شهر میتوانی به قلب افراد پا بگذاری
ابوالحسن حاتمی میگوید: این اقبال را داشتم که طی ترجمه کتاب با مائوریتزیو کارلِتی ارتباط برقرار کنم و با شناختی که از او به دست آوردم، متوجه این مطلب شدم که انتخاب خرده قهرمانان با سرشت او درهم آمیخته و زندگی این قشر از جامعه و دغدغههای روزمرهشان برای او مهم است.
حاتمی معتقد است که سرجو سرپیری یکی از صدها انسانی است که هرکدام از ما حتما در زندگی خود با آنها برخورد کردهایم. کسانی که برای بالا رفتن از نردبان ترقی اجتماعی حاضر به کنار گذاشتن تمامی و یا بخش قابلتوجهی از اصول انسانی هستند و برای رسیدن به مال و منال به هر مصالحهای با ارباب قدرت تن در میدهند. این مترجم میگوید: «مائوریتزیو کارلِتی شخصیتهای داستانش را از بین ناقهرمانان و قشری از جامعه که کمتر مورد توجه هستند، انتخاب میکند و به آمال و آرزوها، دردها و مشکلات آنها میپردازد و برای او زندگی این قشر از جامعه، دغدغههای روزمرهشان در این جهانی که با سرعت به پیش میرود و همهچیز را سر راه خود درهم میکوبد، مهم است.»
در ادامه این گفتوگو بیشتر با مائوریتزیو کارلتی آشنا میشویم، نویسندهای رمی که بر اساس فرهنگی که در آن بزرگ شده، هیچ مقام و شخصیتی را خیلی جدی نمیگیرد:
ابتدا کمی درباره روایت، فضاسازی و فصلهای کتاب «هیچ شبی بیپایان نیست» توضیح دهید.
داستان این کتاب راجع به مردی است که اگرچه از یک خانواده با امکانات مالی کم برخاسته، ولی توانسته پلههای ترقی را، هم به پشتیبانی روابط خانوادگی همسرش و هم خروج از قشری که به آن تعلق داشته، طی کند و به مقامهای بالای یک موسسه مالی برسد. او در دیدار با پزشک معالجش، مطلع میشود که خطر جدیای زندگی او را تهدید میکند و چند ماهی بیشتر از عمرش باقی نمانده است. این خبر چهارچوب اولویتهای زندگی او را به هم میریزد و بنابراین تصمیم میگیرد عمر باقیمانده را برای خود زندگی کند و در این میان یک سری حوادث او را به انتخاب محل زندگی سابقش میکشاند. او به اطلاع خانواده میرساند که باید در عرض هفته در دفتری تازه تأسیس در پاریس کار کند و آخر هفتهها به خانه برگردد. بنابراین تمام صحنه حوادث شهر رم است، در کنار مردم کوچه و بازار یکی از محلههای قدیمی شهر. در روند این داستان ما با خانواده کنونی و خانواده پدری و مادری او، خصوصیات اخلاقی و رفتاری اهالی شهر رم آشنا شده و از تغییراتی که در چند دهه در این شهر اتفاق افتاده است، باخبر میشویم.
با توجه به اینکه روایت داستان ناقهرمانان و قشری از جامعه که کمتر موردتوجه هستند، از دغدغههای کارلِتی در نگارش داستانهایش است، این مساله چه نسبتی با شخصیتپردازی در این اثر دارد؟
کارلتی متولد رم است و در آن بزرگ شده، بنابراین با شهر، خصوصیات آن و محلههایش آشنایی کامل دارد و به همین دلیل میتوان گفت که شخصیتهای داستانش را از بین آنها انتخاب میکند و به آمال و آرزوها، دردها و مشکلات آنها میپردازد. من اقبال آنرا داشتهام که طی ترجمه کتاب با او ارتباط برقرار کنم و با شناختی که از کارلتی به دست آوردم، متوجه این مطلب شدم که انتخاب خرده قهرمانان با سرشت او درهم آمیخته و برایش زندگی این قشر از جامعه، دغدغههای روزمرهشان در این جهانی که با سرعت به پیش میرود و همهچیز را سر راه خود درهم میکوبد، مهم است؛ برای مثال تعریف میکرد که وقتی به یک کنسرت میرود توجهاش بیشتر به صدها نفریست که زیر نور پروژکتورها قرار ندارند ولی با کار و زحمتشان برگزاری و اجرای دقیق آنرا میسر میسازند. به قول کارلتی در حاشیه شهر میتوانی به قلب افراد پا بگذاری.
«هیچ شبی بیپایان نیست» داستان سرجو سرپیری است؛ مدیر ثروتمند و سنگدلی که حالا با بیماری کشندهای روبهرو شده است و این مساله او را به انسانیتی که از آن فاصله گرفته نزدیک میکند. سرجو نماد کدام گروه از افراد جامعه امروز میتواند باشد؟ و این شخصیت چه نسبتی با انسان امروز دارد؟
سرجو سرپیری یکی از صدها انسانی است که حتما هرکدام از ما در زندگی خود با آنها برخورد کردهایم. کسانی که برای بالا رفتن از نردبان ترقی اجتماعی حاضر به کنار گذاشتن تمامی و یا بخش قابلتوجهی از اصول انسانی هستند و برای رسیدن به مال و منال به هر مصالحهای با ارباب قدرت تن در میدهند. متأسفانه در دوران ما، آنها به عنوان افراد موفق معرفی میشوند ولی در تحلیل نهایی تقریبا در بیشتر اوقات این موفقیتها جنبه ظاهری دارند.
با توجه به روایتی طعنهآمیز در بخشهایی از داستان، این مساله چه نقشی در پیشبرد داستان داشته است؟
شاید بهجای طعنهآمیز که بار منفی دارد بهتر باشد کلمه کنایهآمیز را استفاده کنیم. این یکی از ویژگیهای رمیهاست و مائوریتزیو کارلتی با این فرهنگ بزرگ شده. رمیها هیچ مقام و شخصیتی را خیلی جدی نمیگیرند، شاید بهخاطر اینکه در شهری زندگی میکنند که پر از آثار باستانی است و با سرگذشت این سرداران و فرمانروایان فاتحی که آثارشان در زیر چشم آنهاست آشنایی دارند. سرداران فاتحی که به یک چشم زدن به خاک کشیده شدهاند. به همیندلیل مشکل میتوان رمیای را یافت که به ایدهای (یا شخصی) گرایش جدی پیدا کند، بلکه همیشه حد فاصلی را برای اعمال وجدان انتقادی خود حفظ میکند. این نگاه کنایهآمیز در طی رمان و بهخصوص در فصولی که به مشاوران مؤسسه اشاره دارد به خوبی دیده میشود.
کمی درباره ابعاد روانشناختی و فلسفی داستان بگویید.
احتمالا صحبت کردن در باره فلسفه نهان در «هیچ شبی بی پایان نیست» کمی اغراقآمیز باشد. در نهایت سرجو و لوچیللا که نقش قهرمانان این رمان را بازی میکنند، دو فرد عادی هستند. هر دو شخصیت کمکم به خواننده معرفی میشوند و در مسیر مشترکی که سرنوشت در پیش پایشان قرار داده حرکت میکنند. آنها بدون هیچ برنامه از پیشتدارک دیده شدهای با شادی به استقبال حوادث میروند و بیخیال از آنچه دارند لذت میبرند.
معمولا مهندسان، خصوصا فارغالتحصیلان رشته کامپیوتر ذهنی منطقی دارند. آیا کارلتی که در عنوان آثارش از اصطلاحات و مفاهیم کامپیوتری استفاده میکند، در متن آثار و روایتهایش نیز متاثر از چنین ذهنیتی است؟
ممنونم از این سؤال چون بسیار بهجاست و به معرفی نویسنده کمک میکند. مائوریتزیو کارلتی سیسال در زمینه فناوری هوشمند در مدارج و با مسئولیتهای مختلف فعالیت داشته و حتما نوشتههایش متأثر از دانش و کارش در این زمینه است، که البته جنبه منفی ندارد، بلکه یک فرمفکری است که بسیار روشن و بدون حواشی میتواند روند داستان را دنبال کند و به آن فرم دهد.
چه شد که این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردهاید؟ این اثر چه ویژگی و جذابیتهایی برای مخاطبان داخلی دارد؟
وقتی این کتاب را ناشر ایتالیایی برایم فرستاد و شروع به خواندن آن کردم، تا وقتی به پایان نرسید نتوانستم کتاب را زمین بگذارم. در حین خواندن به فکر ترجمه آن افتادم. انتخابش به چند دلیل بود؛ اولین دلیل این بود که به نظرم رمان کاملی بود. احساسات جهانشمول است و در این رمان از احساساتی صحبت به میان میآید که از محدوده جغرافیایی خارج میشود. اینکه قهرمان داستان در لحظهای به خود میآید، خودی که تقریبا بدست فراموشی سپرده شده بود، در همهجا با ارزش است. دلیل دیگر این بود که صحنه ماجرا شهر رم است، رمی که در مسیر گردشگران نیست و زندگی واقعی اهالی شهر در آنجا شکل میگیرد و در طی داستان میتوان با خلق و خوی مردماش آشنا شد. دلیل سوم را میتوان در برخورد به یکی از معضلات امروز جوامع انسانی دانست، اینکه تصمیمات درباره سرنوشت هزاران هزار نفر توسط مراکز مالیای گرفته میشوند که هیچ نوع کنترل سیاسی و جمعی بر آنها نیست. نکته دیگری که برایم بسیار جالب بود رودررویی با مسأله مرگ است. شاید به دلیل سنی و نزدیکی به آخر خط بودنم در انتخاب این اثر تأثیر داشته، ولی بهگمانم یکی از لایههای این داستان این است که نشان میدهد که با در مقابل مرگ قرار گرفتن یا به آن فکر کردن، چگونه ارزشها جابهجا میشوند و اولویتها تغییر میکنند.
در حال حاضر کتابی در دست ترجمه و یا آماده انتشار دارید؟
بله، کارهای مختلفی چه در مرحله انتشار و چه در دست تهیه دارم که رئوسشان عبارتند از: کتابی متشکل از سه مونولوگ تئاتری با عنوان «روان ظلمانی است» نوشته کلاودیو گریسانچیچ که در حال تدوین نهایی در انتشارات نیماژ است. همچنین کتاب دیگری از اِری دِ لوکا را هم با خانم نهال محذوف تحویل نشر چشمه دادهایم که امیدوارم به زودی به چاپ برسد. در ضمن دو کتاب از مائوریتزیو کارلتی و کتاب دیگری از نوید کاروچی را به وزارت امورخارجه ایتالیا پیشنهاد کردهایم که اگر توافق شود باید آستین بالا زد و آنها را ترجمه کرد.
در حال حاضر نیز مشغول ترجمه فارسی جلد دوم مصاحبه با ده استاد ایرانشناس ایتالیایی هستم. ایتالیایی آن در آخرین مراحل ویراستاری و صفحهبندی است و به زودی توسط ایزمئو و رایزنی فرهنگی ایران در رم چاپ خواهد شد. تیتر این مجموعه «سیمرغ، سی مصاحبه با ایرانشناسان ایتالیایی» است. شخصیتهای گروه ده نفره سوم هم مشخص شدهاند و در حال تماس با آنها برای قرار مصاحبه هستم. کار دیگری که به همراه خانم هاله ناظمی در دست دارم، ترجمه ایتالیایی گزیدهای از سه جلد «هشتاد سال داستانهای کوتاه ایرانی» نشر خورشید است که با مشاورت و پیشنهاد دکتر حسن میرعابدینی صورت گرفته و قرار است توسط ناشر ایتالیایی فوریلینِآ که حقوق آنرا کسب کرده چاپ و پخش شود.
نظر شما