امیر خداوردی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
ضرورت توجه خاص به نیازهای روز کودکان در بازتولید قصههای دینی کهن/ ممکن است کودکان در برابر آنچه به آنها آموزش دادهایم شورش کنند
امیر خداوردی، نویسنده و دینپژوه تاکید دارد که یکی از مهمترین آسیبهایی که در بازتولید قصههای کهن و دینی دیده میشود، بیتوجهی به تغییرات مشهود در ذهنیت انسان عصر حاضر است.
ضرورت آسيبشناسی ادبیات دینی بهويژه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان تا چه اندازه محسوس است؟
بر خلاف آنچه تصور میشود، کودکان در برابر چیزهایی که به خوردشان میدهیم بیدفاع نیستند، بلکه گاهی ممکن است صراحتاً اعتراض کنند و گاهی هم ممکن است بزرگتر شوند و ناگهان بر حجم عظیم مطالبی که جای واقعیتهای زندگی به آنها تحمیل کردهایم، شورش کنند. دوستی قدیمی دارم که روحانی است. تعریف میکرد که دختر خردسالش وقتی قصه سجده نکردن شیطان بر آدم را شنیده بود، پدر را به پرسش گرفته بود که اگر من از کسی چیزی بخواهم که وی دوست نداشته باشد، زورگو هستم؟ پدر گفته بود که بله و دختر خردسال پرسیده بود، پس چرا خدا آنقدر زورگوست! خب شیطان نمیخواسته سجده کند، چرا باید مجبورش میکرد کاری را که دوست ندارد انجام دهد؟ اعتراض دختر خردسال، پدر را شگفتزده کرده بود و خبر از تغییر نگاه و پیشفرضهایی میداد که در نسل پدر مسلم و غیر قابل مناقشه بود. برای دختر مفهوم آزادی، اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است و از نظر او حتی خدا نمیتواند آزادی بندگانش را بیدلیل محدود کند. وقتی قصهها، گزارهها و توجیهها یکی پس از دیگری به فرزندانمان تحمیل میشود، ممکن است در نوجوانی یا جوانی هنگامی که نتوانند میان باورها و آموختههای خود و واقعیتهای جامعه آشتی برقرار کنند، علیه همه آنچه به آنها با قصه، پند و اندرز، توجیه و تفسیر آموزش دادهایم شورش کنند.
منظور این است که باید قصههای دینی امروز با گذشته تفاوت داشته باشند؟
با تغییر و تحول در پیشفرضها و رویکردها، قصهها نیز باید تغییر کنند؛ میگوییم پیرنگ بازگو کننده روابط علی معلولی وقایع داستان است. بر این پایه تغییر نگاه ما به علتها و پدیدهها، پیرنگ تازه و متناسبی نیاز دارد. یکی از مهمترین آسیبهایی که در بازتولید قصههای کهن و دینی دیده میشود، بیتوجهی به تغییراتی است که در ذهنیت انسان عصر حاضر پدید آمده و این ذهنیت که کودک، نوجوان، جوان و بزرگسال را در خود هضم کرده است، اجازه نمیدهد قصه دقیقا به همان شکل و هیاتی که پیش از این ارایه میشد و مقبول بود، بر دل مخاطب بنشیند. نویسنده نیز هر چند خود در ذهنیت امروزین غوطهور است و چارهای از آن ندارد، اما نمیتواند با تقلید و تکرار قصههای دینی، اتفاق خاصی را رقم بزند؛ گو اینکه این بازتولیدهای تکراری گاهی عذابآور نیز میشود. اینجاست که پذیرش واقعیتهای پیرامون و اقرار به آن در فرایند خلق داستان اهمیت فوقالعادهای مییابد. در این صورت، داستاننویس آنچه را که زیسته و اندیشیده پیش روی مخاطب قرار میدهد و صادقانه قصهاش را میگوید.
لطفا درباره اهمیت عنصر صداقت در عین داشتن تخیل در داستانها بیشتر توضیح دهید.
رسیدن به صدق و حفاظت از آن البته کار دشواری است؛ اما بدون صداقت قصهگو به فردی نیرنگباز میماند که میخواهد چیزی را به خورد ما و کودکانمان دهد که مناسب ذهن، روان و جامعه ما نیست. در این بین تفاوتی ندارد که قصهای کهن و دینی را همانطور که بوده است بیان کنیم بیآنکه آن را برای هاضمه ذهنی امروزین و مطابق با دنیای جدید تهیه دیده باشیم، یا آنکه قصهای را از غرب و شرق عالم ترجمه کنیم بیآنکه ویژگیهای فرهنگی آنجا و اینجا را در نظر گرفته باشیم. فکر نمیکنم منصفانه باشد کودکی را که معصومانه دختر و پسر را «انسان» میداند و هنوز جنسیت زده نشده، آماج قصههایی کنیم که در آن یا زنسالاری ترویج میشود یا مردسالاری، یا آنکه تلاش میشود احساس گناه را در کودک نهادینه کند یا برعکس بیمسوولیتی و باری به هر جهت بودن را مستحسن جلوه دهد. کودکان در برابر این گونه قصهها که به تقلید و تکرار (فرقی ندارد تقلید از پیشینیان باشد یا تقلید از غرب و شرق) باز تولید یا ترجمه میشود واکنش نشان خواهند داد، چه در دوران کودکی و چه در بزرگسالی، اما این واکنش و این کشمکش هزینههای فکری رفتاری بسیاری را بر آنها تحمیل خواهد کرد و چه بسا آنان را به نقطهای سوق دهد که از آن میهراسیدیم؛ کودکی که با قصههای زنسالارانه میخواستیم مستقل بار بیاید، حالا به موجودی مشکوک، وسواسی و منزوی بدل میشود، یا کودکی که میخواستیم به اصطلاح مردانه بار بیاید انسانی سست عنصر، منفعل و پر ادعا میشود.
لطفا درباره ظرافتهای خاص پرداختن به ادبیات دینی در حوزه کودک و نوجوان توضيح دهید.
ادبیات متون مقدس زیرمجموعه ادبیات شفاهی و خطابی است؛ یعنی برای مخاطب تهیه شده و در صدد آن نیست که مانند ادبیات خودبسنده شعر غنائی و رمان ابتدا، بالذات خودش باشد و بعد به مخاطب توجه کند. در ادبیات خودبسنده، مخاطب تعیین نمیشود، حضور ندارد، متن برای وی به نمایش در نمیآید، متن از هر گونه مخاطبی خالص است، مانند خانه کعبه که مخاطب، خودش را به آن میرساند و گرد آن طواف میکند. اما ادبیات شفاهی و خطابی، مانند پیامبر (ص) است، در شهر و روستا میگردد و مخاطبان خود را صید میکند. از این روست که قرآن را «مُنزّل» یعنی فرو فرستاده شده، نازل و پایین آمده مینامند و این است که پیامبران به زبان و متناسب با ذهنیت مردم سخن میگویند و در آیه چهارم سوره ابراهیم تاکید شده که هیچ پیامبری را نمیفرستیم مگر آنکه به زبان قوم خویش آیات خدا را روشن کند. این زبان و ادبیات شفاهی و خطابی با استعاره، مجاز، کنایه، قصه، مثل و اندرز همراه میشود تا بلاغت را به معنای تاثیرگذاری بر مخاطب به اوج برساند و هر چه که هست برای مخاطب و در خدمت اوست. بنابراین کتاب خدا از آسمان فرو میآید، جبرییل امین همراه آن نازل میشود و بر قلب پیامبر مینشیند تا مخاطبان انذار شوند و تحتتاثیر قرار بگیرند.
ادبیات دینی کودک و نوجوان در کدام دسته قرار دارد؟
از سوی دیگر ادبیات کودک و نوجوان نیز همین ویژگی را دارد؛ ادبیاتی است که مخاطبش را به طور خاص معین کرده و برای وی تولید میشود. بر این پایه، ادبیات دینی کودک و نوجوان از دو جهت برای مخاطب است؛ یکی از این جهت که دینی است و بر ادبیات شفاهی و خطابیِ متون مقدس استوار است و دوم از این جهت که ادبیات کودک و نوجوان است و مخاطبش را تعیین کرده و همراه شدن مخاطب با متن از ضروریات آن است. از این حیث مانند رمان ژانر، میخواهد مخاطب را با تعلیق و ایجاد هیجانی فوقالعاده همراه خود تا به آخر داستان بکشاند. چنین ادبیاتی بدون مخاطب مانند نمایشی است که تماشاچی نداشته باشد و روشن است که نمایش بدون تماشاچی تا چه اندازه تهی از معنا خواهد بود. مهمترین توقعی که از داستان دینی کودک و نوجوان باید داشت همین همراهی، تاثیر و کشاندن مخاطب است که بدون پذیرفتن ذهنیت حاکم بر زمانه ما امکانپذیر نخواهد بود و دیر یا زود واکنش معکوس به همراه میآورد. از این رو به نظر میرسد نویسنده چنین ادبیاتی باید به معنای کلمه، داستان را به زبان و ذهنیت کودک امروزین نازل کند و در جغرافیای فرهنگی وی درآورد. نوشتن داستان دینی کودک و نوجوان بسیار دشوارتر از آن است که بتوان سهلانگارانه به آن مشغول شد و اینکه میبینم گاهی چنین گمان میشود که نوشتن برای کودکان بهویژه داستان دینی سهل است تعجب میکنم.
رسالت دانشگاه در این زمینه چیست؟
دانشگاه از ادبیات عقب است. تا اندازهای هم طبیعی است چون ادبیات دنبال بداعت و نوآوری میرود و دانشگاه میخواهد همه چیز را قاعدهمند کند و تا بخواهد به قاعدهها برسد، ادبیات قواعد را زیر و زبر کرده و طرحی نو درانداخته است. بنابراین توقع میرود غیر از آنکه استادان دانشگاه به ادبیات روز و خواندن آخرین رمانها و داستانهای نوشته شده اهتمام بورزند از نویسندگان نیز دعوت کنند تا آخرین دستاوردهای خود را در آنجا با استادان و دانشجویان به اشتراک بگذارند. متاسفانه دانشگاه همواره منفعل و عقبماندهتر از پیش بوده و هست.
برای توسعه نقد حوزه ادبیات دینی کودک چه باید کرد؟
در حوزه نقد و توسعه آن به دانشگاهها و فعالیتهای دانشگاهی دلخوش نیستم. نقد در بیرون از دانشگاه در محافل ادبی به شکلی پویا و گسترده باید دنبال شود. ادبیات به جلسات نقد و محافل ادبی نیازمند است تا در آنجا پیشکسوتان، صاحبنظران و نویسندگان نوقلم و نواندیش در کنار هم به ارایه تجربه و نظرهای خود بپردازند.
نظر شما