احمد غلامپور: «ما مواد منفجره و اسلحه قدیمی اسپانیایی پدرم را در یک انباری نگه میداشتیم. متأسفانه انباری منفجر شد و تمام مواد منفجره و تجهیزاتمان از بین رفت. باآنکه انفجار خیلی مهیب بود، اما خوشبختانه کسی آسیب ندید. برای آنکه پلیس و ساواک حساس نشوند، گفتیم سیلندر گاز ترکیده است.»
سردار احمد غلامپور در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «جوانان اهواز زندهاند» در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی میگوید:
«آشنایی تدریجی با مسائل سیاسی - مبارزاتی
تقریبا چهارده پانزدهساله بودم که به دلیل اتفاقاتی که در اطرافم میافتاد، ذهنم درگیر مسائل اعتقادی و گاهی سیاسی میشد. در این دوران، در جلسات قرآن و برنامههای مسجد شرکت میکردم. چهارچوب ذهنیام اول با مسائل اعتقادی و بعد با مسائل سیاسی شکل گرفت. یکی دو سال بعد از آن، فعالیتهای انقلابی پررنگتر شد؛ طوریکه حوادثی که اتفاق میافتاد، نشان میداد تحولی در شُرف وقوع است، هم، همزمان با گرفتن دیپلم، با دوستان و بچههای محل، فعالیتهای خوبی میکردیم و کارهای گروهی منسجمی انجام میدادیم؛ کارهایی که در ادامه اقدامات مردم قم، تبریز و... بود. بعضی از دوستان مثل آقای علی شمخانی و عبدالله ساکیه عضو گروههای سازمانیافته بودند و مبارزهشان علیه رژیم، گاهی مسلحانه بود. ارتباط با این دوستان کمک میکرد که ذهنمان دربارۀ مسائل روشن شود.
در آن دوران [سال 55 و 56]، من یک موتور مینی هوندا داشتم که با آن به مسجد میرفتم. یک روز آقای ساکیه از من خواست موتورم را برای شناسایی و انجام دادن کارهای مقدماتی عملیات به او بدهم. همانجا بود که برای اولین بار آقای شمخانی را دیدم. در آن دوران، مسجد نهتنها پایگاه اعتقادی، بلکه پایگاه سیاسی هم بود. در چنین اوضاعی، ما هم فعالیتهایمان را جدیتر کردیم و هرچه به روزهای بحرانی و سرنوشتساز انقلاب نزدیکتر میشدیم، سعی میکردیم از حرف و شعار بگذریم و کارهایی کنیم که در روند انقلاب مؤثرتر باشد؛ مثلا تظاهرات روزانه و گاهی شبانه راه میانداختیم و شعارهای قرآنی و حماسی آماده میکردیم. با این کارها، شور انقلاب را در محله خودمان بیشتر میکردیم. در باغی در انتهای اهواز هم کوکتل مولوتوف درست میکردیم و سهراهی میساختیم. حالا حتی تصور این کار هم وحشتناک است، چون ساخت این وسیله با دست خیلی خطرناک است.
ما مواد منفجره و اسلحه قدیمی اسپانیایی پدرم را در یک انباری نگه میداشتیم. متأسفانه انباری منفجر شد و تمام مواد منفجره و تجهیزاتمان از بین رفت. باآنکه انفجار خیلی مهیب بود، اما خوشبختانه کسی آسیب ندید. برای آنکه پلیس و ساواک حساس نشوند، گفتیم سیلندر گاز ترکیده است.
در همان دوران، رژیم مشکلاتی در تهیه مایحتاج عمومی برای مردم ایجاد کرده بود. ما بدون آنکه حساسیت زیادی ایجاد کنیم، دکهای سر خیابان درست کردیم و مایحتاج مردم را از خواروبار گرفته تا پیاز و سیبزمینی آوردیم. مردم هم خیلی راحت از ما خرید میکردند.
یکی از اتفاقاتی که در آن زمان خیلی به من کمک کرد این بود که رژیم متولدان 1334 و 1335 را برای خدمت سربازی، مازاد اعلام کرد. به همین دلیل، من وقت بیشتری برای فعالیتهای انقلابی داشتم. در آن دوران، به دلیل وضعیت دانشگاهها، برای رفتن به دانشگاه مردد بودم و رغبتی نداشتم. این وضعیت تا پیروزی کامل انقلاب ادامه پیدا کرد.»
نظر شما