وی درباره اهمیت ترویج ادبیات و گسترش آن در جامعه گفت: ادبیات باید به صورت گسترده در جامعه مخاطب پیدا کند و افراد با داستان مانوس شوند چرا که به قول یوسا جامعهای که در آن ادبیات به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی رانده میشود جامعهای است که آزادی خودش را به خطر میاندازد.
نویسنده رمان «چپدستها» یکی از مشکلات و البته ویژگیهای جامعه ایرانی را تنوع آن در عرصههای مختلف توصیف کرد و گفت: برای دور شدن از تعصبهای نژادی، تفرقههای مذهبی و سیاسی و رسیدن به وحدت اجتماعی چیزی مؤثرتر از ادبیات وجود ندارد چرا که ادبیات به ما میآموزد تفاوتهای قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی نشانه غنای فرهنگی ماست.
در ادامه بلقیس سلیمانی در بخش اول صحبتهایش گفت: رمان «چپدستها» ارزش دارد بیشتر از این مورد توجه قرار گیرد و چاپهای متعدد بخورد. دلیل اول برای این حرف فضای بکر و موضوع بسیار خاص رمان است که برای من بهعنوان یک زن داستاننویس بسیار جالب و جذاب بود. ما بهعنوان زنان داستاننویس تجربهای از این فضا نداریم و خوشحالم چنین کاری را خواندم.
وی درباره ساختار رمان تصریح کرد: «چپدستها» خیلی خوشخوان و خوشساخت است، از آن کتابهایی نیست که شروع کنید به خواندن و بعد کتاب را زمین بگذارید. یک دلیل مهم آن این است که داستان طرح و قصه دارد و امیدوارم نویسنده تا آخر عمر داستاننویسیاش قصه را زمین نگذارد چرا که قصه هسته اصلی یک اثر داستانی را تشکیل میدهد.
نویسنده رمان «من از گورانیها میترسم» افزود: «چپدستها» به دلیل این که قصه دارد یقینا خواننده هم دارد و خوشبختانه طرح پیچیده این رمان درست اجرا شده، به این معنا که طرح خامدستانه اجرا نشده و با فرم و ساختار دقیق اجرا شده است. بهخصوص وقتی رمان فصلبندی میشود ما شاهد یک زمانپریشی در آن هستیم. درواقع یکجوری طرح پریشی هم اتفاق افتاده و این نشان میدهد طرح به خوبی و حرفهای اجرا شده است.
رمان از این جهت اهمیت دارد که سه ضلع طراحی شده برای آن درهم تنیده شده است. هم طرح که شامل یک قصهای پرهیجان، پر رفتوآمد و پر تعلیق است، هم شخصیت که فراز و نشیب و درون و برون دارد و هم موقعیت که عبارت است از زندان و زندانی. مجموع این عوامل باعث میشود رمان خوشخوان و جذاب شود.
این داستاننویس و منتقد ادبی در پایان بخش نخست صحبتهایش به موضوع شر اشاره کرد و توضیح داد: در داستان یک نیروی قوی متافیزیکی وجود ندارد که شر را نمایندگی کند، بلکه همین آدمای معمولی شر را نمایندگی میکنند و نشان میدهد آدمی موجودی است که بر لبه تیغ حرکت میکند و این لبه تیغ بسیار خطرناک است و هر لحظه میتواند انسان را بلغزاند. آصف – شخصیت اصلی رمان- در این کتاب با اینکه خیلی زمینهچینی شده است که میتواند بهطرف شر برود اما به خاطر ساختار وجودی ما که در سیطره دو نیروی زندگی و مرگ هستیم شخصیت اصلی داستان باز استعداد این را دارد که در موقعیت شر قرار بگیرد.
در بخش دیگری از این نشست محمدعلی رکنی نویسنده رمان «پیامبر بیمعجزه» بیان کرد: من هم تاکید دارم که کار از طرح قوی، خوشساخت و منسجمی برخوردار است و اینها نکات سختی است که هر نویسندهای در نوشتن رمان از پس آن برنمیآید. از این جهت به نویسنده به خاطر این رمانِ محکم و چفتوبست دار تبریک میگویم.
وی ادامه داد: یک نکته که برای خودم جذاب بود و بیشتر بهمعنای کتاب برمیگردد نماد زندان است که من خیلی آن را دوست دارم. برای من زندان تداعی دو معناست و رمان هم با نشانههایی که گمارده است بهدرستی به این دو معنا اشاره کرده است. ما زندانی داریم که در ادبیات کهن و عرفان ما وجود دارد که از آن به «الدنیا سجن المؤمن» به معنای دنیا با همه امکاناتی که دارد زندان مؤمن است، تعبیر شده است و معنای دوم همین معنای متداول زندان است که برای مجرمین تعریف شده است.
نویسنده رمان «سنگی که نیفتاد» ادامه داد: شما محدودیت دنیا را وقتی در نظر میگیرید دنیا شبیه زندان میشود. گاهی شهر زندان است، گاهی محیط و گاهی کالبد خود ما تبدیل به زندان میشود. این کتاب اشاره خیلی خوبی دارد به این معانی دارد و قابل تأمل است.
رکنی به مجرم شدن افراد و علل آن اشاره کرد و یادآور شد: در این رمان سرباز زندانبان ناخواسته وارد سیستمی میشود که از او یک مجرم به وجود میآید و انگار او ارادهای از خودش ندارد. این میتواند نماد یک سیستم بیمار باشد که آدمها را به اجبار در محیطی قرار میدهد، محدود میکند و آنها را به سمت مجرم شدن سوق میدهد.
سلیمانی در بخش دوم از صحبتهایش به سراغ مفهوم «سوپر اگو» در اندیشه فروید رفت و بیان کرد: زندان سوپر اگو است. فروید وقتی از اگو (خود) حرف میزند از یک موضوع دیگر صحبت میکند به اسم «سوپر اگو». «سوپر اگو» در واقع تمامی ارزشها و نظام ارزشی شامل نظامهای اخلاقی، قانونگذاری و هر نوع نظامی که قبل از ما وجود دارد و ما درون آنها متولد میشویم را در برمیگیرد. مثلاً قبلاز این که من متولد شوم این ارزش وجود دارد که دختر برکت خانه است یا بالعکس. ما درون سیستمهای مختلف از جمله جغرافیا، تاریخ، فرهنگ و نظام ارزشی متولد میشویم. به خاطر همین است که ما گاهی اوقات شورش میکنیم. به اصطلاح ما به نوعی زندانی این نظامهای ارزشی هستیم و ما خارج از این سیستمها وجود خارجی نداریم چرا که ما هویتمان را از همین نظامهای ارزشی میگیریم.
نویسنده رمان «روز خرگوش» تصریح کرد: نکتهای که خیلی جالب است در واقع این است که این آدم (آصف) زندانی یک نظام ارزشی است و از قضا آن ارزش یک ارزش متعالی است. نقطه آغاز سقوط «آصف» اتفاقاً از یک امر خوب، خیر و متعالی شروع میشود. اینهم یک نکته فلسفی خیلی عجیب است. «آصف» خودش را در تمام سیر زندگی در زندان، زندانی یک ارزش میداند و آن «مدیون بودن» است. او خودش را مدیون ناصر میبیند که روزی در زندان به او کمک کرده است. اینجاست که یک نظام ارزشی و مثبت او را به سوی شر میبرد. در واقع مدیون بودن «سوپر اگو» است و «آصف» از یک نکته خیر به سوی نقطه شر کشیده میشود که این در نظام خلقت موضوع عجیبی است.
وی در پاسخ به این سوال که آیا عنوان رمان به داستان کمک میکند یا خیر، پاسخ داد: عنوان «چپدستها» در واقع یک ایماژ دینی است. این چپدستها کسانی هستند که نامه اعمال به دست چپ آنها داده میشود. برای ما که با این ایماژها آشنا هستیم، عنوان رمان میتواند کارکرد خوبی داشته باشد. ازاینجهت با توجه به درونمایه کتاب به نظرم اسم و عنوان خوبی انتخاب شده است.
نویسنده «بازی آخر بانو» در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر اینکه آیا پریشانذهنی آصف به طرح رمان ضربه زده است یا خیر، توضیح داد: من معتقدم چنین چیزی نیست. به نظرم آشفتگی ذهنی بیشتری هم طلب میکرد، چرا که شما در درون یک وضعیت آشفته قرار دارید. در درون یک هرجومرج قرار دارید. یک هرجومرج ارزشی، دوگانه بیرون و درون زندان و وضعیت خانواده، اینها باعث میشود که ما با یک هرجومرج واقعی مواجه شویم. این آشفتگی به روان و ذهن و زبان آدم هم منتقل میشود. بنابراین آشفتگی ذهنی و زبانی «آصف» در ساختار رمان پذیرفتنی است.
در بخش پایانی این نشست محمدعلی رکنی با تایید صحبتهای بلقیس سلیمانی درباره «سوپر اگو»ها گفت: این «سوپر اگو»ها در همهجا وجود دارد و محدود به مرزها نیست. ما وقتی چند قدم عقبتر میرویم خود کره زمین هم زندان است و برای رسیدن به تعالی باید از حصار این زندان رها شد.
این داستاننویس و منتقد ادبی بیان کرد: من خودم همیشه در رمانها مخصوصاً رمانهایی که به بُعد شر میپردازند و به وجه تاریک هستی اشاره میکنند، دنبال روزنههای نور میگردم. بههرحال جهانی که اینهمه تاریک است حتما هرازگاهی نوری به آن تابیده میشود. در این اثر دنبال آن نور بودم. یونس امر خیر را در یک جاهایی از رمان چیده است که بهخوبی در این تاریکی پیداست. مثلاً ما یک شخصیت روحانی در رمان داریم که آصف نگاه موافقی با او ندارد ولی روحانی برای نجات آصف تلاش و درخواست میکند. یا یک جایی در اثر ما مرتب صدای اذان را از دور میشنویم. انگار نویسنده با این المانها نور را بر اثر میتاباند اما درعینحال به ما اشاره میکند که گوشها کر و چشمها کور شدهاند که نمیتوانند خیر را در همین اندازهی تابش نور ببینند و بشنوند.
نظر شما