مرگش هم مثل زندگیاش ساده و بی ریا بود، همه آمده بودند و مردم بیخیال کرونا، بیخیال سرما و وزش باد بی امان؛ دیروز غم بزرگی روستای درب کلات را در بر گرفته بود، سکوت درب آهنی کتابخانهاش و کودکانی مغموم که دیگر آقای مهربان و دوستداشتنی کتابدار را نخواهند دید.
تا همین هفته پیش بود که کتابخانه عمومی امامزاده محمود (ع) سرشار از شور و هیاهو بود، سید عبدالرضا همیشه چیزی برای عرضه داشت. معرفی کتاب، قصهگویی، نقاشی، شاهنامهخوانی، روح و روان کودکان روستا را سیراب کرده بود. عشقش به امام حسین(ع) مثالزدنی شده بود در روستا. جوانی تعریف میکرد که گاهی که در تعزیه نقش شمر را میگرفت تازیانه بر پیکر امام محبوبش را مینواخت با گریه و نالهاش همراه میشد و تازیانه را چه آرام مینواخت.
سید عبدالرضا محبوب روستا بود، محبوب خانواده و محبوب همکاران کتابدار بود. روحانی روستا میگفت که در عین نداری و تهیدستی خیر و نیکوکار بود، جوانانی را که از بد روزگار گرفتار افیون و مواد مخدر شده بود را با هزینه شخصی خودش به کمپ ترک اعتیاد می برد.
به همه کمک میکرد، خادم امامزاده بود و اول ماه محرم همه کاره مسجد و تکیه و عزاداری بود. در روزی که سرور و مولایش دیده به جهان گشود، سید عبدالرضا در خاک آرام گرفت ... اگر چه مرگ پایان کبوتر نیست.
نیاز نیست انسان بزرگ و معروفی باشیم، انسان بودن خود نهایت بزرگی است، میتوان ساده بود ولی انسان بود ...به همین سادگی درست مثل سیدعبدالرضا. روحش شاد.
نظر شما