شهید سوداگر در جایی از خاطراتش از روزهای بعد از عملیات فتحالمبین اشاره میکند و میگوید مردم خوزستان بسیار خوشحال بودند، تا آنجا که «زن و مرد کنار جاده را جارو میکردند و پیاده راه افتاده بودند سمت جبهه تا به بچهها خسته نباشید و خداقوت بگویند.»
«جلوی دژبانی 150 ماشین صف کشیده بودند؛ کامیون، وانت، سواری و حتی موتور. پیرمردی از رفسنجان آمده بود و رفته بود بالای کامیونش داد میزد: رزمندههای عزیزم، بیایید پستههای خندان بخورید، لباتون خندان بشه. کسی با کامیون یخچالدارش از یک کارخانه بستنیسازی آمده بود. بستنیها را کارگرهای کارخانه بین رزمندهها تقسیم میکردند. وانتها هم پر بودند از پرتقال، انار و نارنگی که با التماس میدادند به رزمندهها.» [1] دشمن شکست خورده بود. چند هزار نفر از نیروهایش اسیر شده و دیگران هنگام عقبنشینی چندصدتایی تانک و نفربر، برای ما به غنیمت گذاشته بودند. سایه خطرشان دیگر روی دزفول و شوش و اندیمشک سنگینی نمیکرد و مردم آن شهرها - بیآنکه زخم تجاوز و تلخی آن روزها را از یاد ببرند - خوشحال بودند.
شهید سوداگر یکی از شاهدان آن روزها بود. تعریف میکرد که «زن و بچه و پیر و جوان را دیدم که در سهراهی دهلران و اندیمشک جمع شدهاند. زن و مرد کنار جاده را جارو میکردند و پیاده راه افتاده بودند سمت جبهه تا به بچهها خسته نباشید و خداقوت بگویند. چقدر مادران مسن و جوانها و بچههایی که در حال گریه بودند. چقدر پیرمردانی که تسبیح به دست کنار خیابانها برای رزمندگان دعا می کرد. چقدر جمعیت در سهراهی اندیمشک ـ دزفول ـ تهران جمع شده بود و به رزمندههایی که برای غذا خوردن میآمدند شیرینی و نقل میدادند. واقعا مردم سر از پا نمیشناختند. آنها به رزمندگان گل میدادند و ابراز عاطفه و محبت میکردند.» [2]
پیروزی در فتحالمبین، امید را در میان بسیاری از جنگزدگان احیا کرده و در نخستین روزهای سال نو، دلیلی برای شادی به آنان داده بود. باز به قول شهید سوداگر «بسیاری از ساختمانهای شهر ویران و مخروبه بود، اما در چهره مردم خبری از افسردگی و ناراحتی نبود. عدهای از خواهران بسیجی کارهای پشتیبانی را سامان میدادند. لباسها و ملحفههای خونی رزمندگان را میشستند و کمکها را بستهبندی میردند. آنطرفتر دو خواهر خوشنویس روی پارچههای سفید برای شهدای عملیات تبریک و تسلیت مینوشتند تا بر سر در خانههایشان آویزان شود. خبرهای پیروزی از جبههها میرسید و اینها هم بسیار شاد میشدند، اما وقت شادی کردن نداشتند.»
عقبنشینی دشمنی که با آن سروصدا و تبلیغات و با آن آتش سنگین آمده بود، اتفاق بزرگی بود. بزرگی این اتفاق را مردمی که روزهای نخست تجاوز را به چشم دیده و آن را به یاد داشتند خوب میفهمیدند. خوب میفهمیدند، زیرا در مقاطعی از یک سال و چند ماه گذشته، به نظرشان میرسید که شاید غلبه بر دشمنی با این تجهیزات کار ناممکنی باشد. شاید اینها آمدهاند که نروند. حتی در ساعاتی از اولین مراحل اجرای عملیات فتحالمبین کارها گره خورده و احتمال موفقیت عملیات و شکستن مقاومت دشمن بسیار کم شده بود. اما آن کار به ظاهر ناشدنی، انجام شد. خطوط دفاعی دشمن فروشکست، نیروهایش عقب نشستند و بخشهای وسیعی از خاک کشورمان آزاد شد.
*
[1] از کتاب «همپای صاعقه»، گلعلی بابایی، حسین بهزاد، انتشارات سوره مهر.
[2] رجوع به کتاب «جادههای سربی» از محمد مهدی بهداروند؛ این کتاب نیز به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
نظر شما