کتاب «میهمانان امالرصاص» خاطرات خودنوشت «سیدجعفر حسینی ودیق» غواص جانباز لشکر 31 عاشورا است. راوی میگوید در خرداد 1394 بعد از اعلام خبر کشف و شناسایی پیکر 175 غواص دستبسته عملیات کربلای 4 یکبار دیگر یاد و خاطره شهدای غواض در ذهنش زنده شده و تصمیم گرفته خاطرات و مشاهدات خود از عملیات کربلای 4 و سایر عملیاتهای دوران دفاع مقدس که رزمندگان غواص در آنها حضور موثری داشتهاند را بنویسد.
در ابتدای کتاب و در بخش«مقدمه راوی» به انگیزه های نوشتن این کتاب اشاره شده و راوی میگوید در خرداد 1394 بعد از اعلام خبر کشف و شناسایی پیکر 175 غواص دستبسته عملیات کربلای 4 یکبار دیگر یاد و خاطره شهدای غواض در ذهنش زنده شده و تصمیم گرفته خاطرات و مشاهدات خود از عملیات کربلای 4 و سایر عملیاتهای دوران دفاع مقدس که رزمندگان غواص در آنها حضور موثری داشتهاند بنویسد و مکتوب کند. بااینحال، مشغلههای زندگی این تصمیم بزرگ را برای مدتی به تعویق میاندازد، اما یک حادثه در زندگی شخصی سیدجعفر حسینی ودیق، شرایط نوشتن خاطرات او از دوران دفاع مقدس و شهدای غواص را برایش فراهم میکند و او دست به قلم میبرد.
فصل اول کتاب با عنوان «کوه کمرهایام» به تولد و دوران کودکی و نوجوانی راوی و همچنین پیشینه خانوادگی او میپردازد که از سادات روستای کوه کمره و از نوادگان سیدحسنبابا هستند. فصل دوم با عنوان «هله اوشاقسان»(هنوز بچه ای)، به شوق راوی برای پیوستن به کاروانهای اعزامی به جبهههای جنگ اشاره دارد که به خاطر سن کم موفق نمیشود، اما با دستکاری شناسنامه خود دوباره برای این کار اقدام میکند که این بار هم موفق نمیشود. در ادامه، فصلهای بعدی کتاب هر کدام مرحله به مرحله از بزرگ شدن و پیوستن راوی به صف رزمندگان اسلام در آن دوران را روایت میکند.
عنوان فصل سوم، «پادگان الغدیر» نام دارد که در آن، راوی روزهای آموزش نظامی به جوانان و نوجوانان تبریز در این پادگان را شرح میدهد. همچنین شرح اولین اعزام سیدجعفر حسینی ودیق به پادگان شهید باکری، محل استقرار رزمندگان لشکر 31 عاشورا در اطراف دزفول در فصل چهارم آمده است. در فصل پنجم هم خاطرات راوی از استقرار در عقبه خط دفاعی و ماموریت فاو روایت شده که این نیروها کم کم برای حضور در خطوط مقدم نبرد آماده میشوند.
سرانجام پای راوی در فصل ششم به خط مقدم فاو میرسد. او در ابتدای این فصل میگوید:«پس از یک هفته حضور در خط احتیاط، قرار شد گروهان ما برای تقویت خط مقدم اعزام شود. این خبر را فرمانده گروهان، بعد از نماز جماعت ظهر، اعلام کرد: «برادران، خبر خوشی براتون دارم. بالاخره روز موعود فرا رسید. انشاءالله فردا عازم خط مقدم هستیم. منطقهای که قراره بریم، از هر جهت با خط احتیاط متفاوته. اونجا هر لحظه درگیری درایم. یک آن بارش گلوله توپ و تانک و خمپاره قطع نمیشه. همین هفته گذشته چند نفر شهید و مجروح داشتیم... برادران، در خط مقدم با دشمن فقط صد و پنجاه متر فاصله داریم. کافیه کسی سرش از خاکریز بیرون باشه؛ تک تیراندازهای عراقی با قناسه آموزش نمی دن...» (ص 92 و 93) حضور راوی و همرزمانش در خط مقدم آنها را با شرایط جنگی بیشتر آشنا میکند و همچنین جابهجایی نیروها برای عملیات مختلف، موقعیت حضور در خطوط مقدم نبرد را بیش از پیش برای آنها معلوم و ملموس میکند.
این موضوع در فصل هفتم، شرح داده میشود که به حضور در موقعیت ریزهوندی اختصاص یافته است:«بعدازظهر هفتم شهریور 1365 خبر رسید که گردان باید خودش را آماده کوچ به موقعیت جدید کند. موقعیت جدید یعنی عملیاتی قریبالوقوع. فقط این را میدانستیم که باید از جنوب به غرب کشور حرکت کنیم.» موقعیت شهید ریزه وندی در 15 کیلومتری اسلام آباد به کرمانشاه، مابین تنگه حسن آباد و تنگه چهارزبر واقع شده است. «قدمگاه کارون» عنوان فصل هشتم است که در آن، راوی شرح میدهد که چگونه بعد از مرخصی و اقامتی در تبریز دوباره به جبهههای جنوب برگشته است. در این فصل ورود غواصان لشکر عاشورا به منطقه «قجریه» در حاشیه کارون برای تکمیل آموزشهای غواصی روایت میشود که با تمرینهای سخت در شرایط طاقتفرسا همراه است: «امروز بعد از ظهر کلاس نداریم.» این را مربیمان موقع ظهر و بعد از نصف روز تمرین گفت. بهتر از این نمیشد. میتوانستیم خستگی در کنیم و کمی به خودمان برسیم. شیرینی این خبر فقط دقایقی دوام آورد. ادامه حرفهای مربی رشتههایمان را پنبه کرد:«بهجای کلاس بعدازظهر، ساعت نُه شب وارد آب میشیم تا غواصی در شب رو تمرین کنیم... برید و خوب استراحت کنید که شب کم نیارید.» ( ص 188)
در ادامه، فصل نهم با عنوان«بزم خون در امالرصاص»، به حماسهآفرینی غواصان لشکر عاشورا در منطقه امالرصاص میپردازد که تعدادی از غواصان دریادل در این منطقه به شهادت میرسند. صحنههای رشادت و ایثار غواصان در این فصل با جزئیات کامل شرح داده میشود و اینکه عملیات با موانع جدی مواجه میشود:« هواپیماهای دشمن، عقبه نیروهای ما را در نهر عرایض مرتب بمباران میکرد. انبوه آتش دشمن از جناحینِ ام الرصاص و بوارین کار انتقال نیروهای موج دوم و سوم اجرای عملیات را با مشکل مواجه کرده بود و نیروهای آبی- خاکی نمیتوانستند به کمک ما بیایند. دشمن با مسدود کردن دو طرف معبر کم عرض امالرصاص- بوارین که در واقع تنگه عملیات محسوب میشد، سازمان غواصان خط شکن و قایقهای ساحلشکن را برهم زده بود.»
فصل دهم کتاب با عنوان «کربلای شلمچه» به ادامه حماسهآفرینی غواصان لشکر عاشورا، این بار در عملیات کربلای پنج و دشت عمومی شلمچه اختصاص یافته است. عملیات کربلای پنج برای منطقه وسیعی از دشت عمومی شلمچه طراحی و قرار بود گردان حبیب به سمت شمال پاسگاه کوت سواری و کنارههای کانال پرورش ماهی و گردانی که راوی در آن بوده به پاسگاه کوت سواری و سیلبند جنوبی آن که به کمین دشمن معروف بوده، حمله و خط اول عراقیها را برای آمدن نیروهای موج دوم آماده کنند. در این فصل هم مانند فصل قبلی رزم شجاعانه غواصان شرح داده میشود که تعدادی از آنها آسمانی میشوند و راوی کتاب هم مجروح میشود. در پایان این فصل راوی اسامی همرزمان شهید خود را میآورد که از لحاظ مستند بودن روایت قابلتوجه است.
فصل بعدی کتاب با عنوان «سالهای دور از جبهه» به ایام بازگشت راوی به زادگاهش، تبریز اختصاص یافته که او بعد از حضور در عملیاتهای متعدد و مجروح شدن به شهر محل سکونت خود باز میگردد و مدتی هم در یک کارگاه صنعتی مشغول کار میشود. سرانجام در فصل پایانی کتاب با عنوان «کمینگاه جهنمی»، راوی به بازگشت مجدد خود به جبههها و انجام عملیات مرصاد اشاره میکند که تقریبا همزمان میشود با روزهای پایانی جنگ. «اکثر نیروهای حاضر در پادگان شهید باکری در حال تسویه حساب و بازگشت به شهر و دیار خودشان بودند. ما هم آماده بازگشت به شهر خود شدیم. با گردان تسویه کردم و باروبندیلم را بستم...» (ص 345)
در انتهای کتاب و بخش«تصاویر»، تعداد 92 قطعه عکس مرتبط با موضوع خاطرات ضمیمه کتاب شده است.
نظر شما