یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۳:۴۵
منطقی بودن در عین قدرت داشتن

سرلشکر رحیم صفوی گفت: «خدا رحمت کند، شهید بزرگوار صیاد شیرازی را؛ ضمن منطقی بودن، قدرت و قاطعیت و تصمیم‌گیری فوق‌العاده‌ای داشت و همین‌قدر که می‌دید طرح‌ریزی سپاه درست‌تر است، می‌پذیرفت و به‌عنوان تدبیر فرماندهی آن را اعلام می‌کرد.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، به نقل از روابط عمومی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، علی صیاد شیرازی، زاده سال ۱۳۲۳ شهرستان دره گز استان خراسان شمالی، از مهر ۱۳۶۰ تا پاییز ۱۳۶۴، فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بر عهده داشت. سپس با حکم امام خمینی (ره)، ضمن ارتقاء به درجه سرهنگی، به عضویت شورای عالی دفاع در آمد. پس از پایان جنگ؛ در معاونت بازرسی ستاد کل قوا و سپس جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، به خدمت ادامه داد و در فروردین ۱۳۷۸ از دست رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله خامنه‌ای، درجه سرلشکری را دریافت کرد. وی سرانجام روز بیست و یکم فروردین ۱۳۷۸ توسط دو نفر از اعضای فرقه تروریستی مجاهدین خلق، در تهران به شهادت رسید.
 
روایت سرلشکر رحیم صفوی
«من با شهید بزرگوار، فرمانده مؤمن و قهرمان ارتش؛ سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، از روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی که ما ساواک اصفهان را در خیابان کمال اسماعیل گرفتیم و کمیته دفاع شهری را تشکیل دادیم، آشنا شدم. ایشان آن موقع سروان بود و سه ستاره روی دوش داشت.
 
وقتی انقلاب پیروز شد؛ یک روز سروان صیاد شیرازی گفت: سربازهای ما فرار کرده‌اند و منافقین و ضدانقلاب هم می‌خواهند بیایند زاغه‌های مهمات را غارت کنند. می‌شود شما تعدادی نیرو بفرستید تا برای نگهبانی از زاغه‌های مهمات به ما کمک کنند. ما هم که در کمیته دفاع شهری بودیم، کمکش کردیم.
 
نقش‌آفرینی صیاد در کردستان
به‌هرحال من از روزهای اول انقلاب با شهید صیاد شیرازی آشنا شدم و در ماجرای (غائله) کردستان (در اوایل انقلاب) هنگامی‌که من همراه ۲۰۰ نفر به آنجا رفتم، یکی، دو روز بعد صیاد شیرازی به‌صورت داوطلب با چند نفر به کردستان آمد.
 
آن زمان ایشان مسئولیت نداشت و به‌صورت داوطلب و بدون حکم مأموریت آمده بود. صیاد ابتکار خوبی به خرج داده بود و از پادگان اصفهان ۳۰، ۴۰ نفر داوطلب را برای لشکر ۲۸ فرستاده بود.
 
وقتی صیاد می‌خواست روی ارتفاعات آبیدر با هلی‌کوپتر هلی برن کند، اول با آتش توپخانه آنجا را زد. بعد از آزادسازی شهر سنندج، در ستون کشی‌ها برای آزادسازی شهرهای بانه، مریوان و سقز هم معمولاً فرماندهی ستون‌ها را یا من عهده‌دار می‌شدم یا صیاد شیرازی بر عهده می‌گرفت تا خیالمان راحت باشد. چند عکس هم داریم که در ستون کشی‌ها، یا در هلی‌کوپتر باهم هستیم.
 
اولین قرارگاه مشترک ارتش و سپاه را در شهر سنندج ما باهم تشکیل دادیم و بعد از آزادی سنندج، بنی‌صدر دو درجه به صیاد شیرازی داد و ایشان سرهنگ علی صیاد شیرازی شد و ماهم خیلی خوشحال شدیم. فرماندهی مشترک بنده و ایشان بعد از آزادی سنندج بود که ازآن‌پس به آزادسازی محورها پرداختیم.
 
عملیات آزادسازی محور همدان-قروه-صلوات آباد به سنندج را کاملاً صیاد شیرازی فرماندهی کرد. ایشان با کمک (شهید) حسین همدانی از سپاه پاسداران و بسیجیان همدان و یک تیپ ارتش به فرماندهی سرهنگ بدری، آن محور را آزاد کردند.
 
به‌هرحال مجاهدت‌های ایشان در کردستان زمینه را برای ورود ایشان به جنگ آماده کرد؛ اگرچه قبل از شروع جنگ، بنی‌صدر به بهانه‌ای، دو درجه ایشان را گرفت و از فرماندهی شمال غرب عزل کرد و دیگر ایشان مسئولیتی نداشت، تا حدی که به‌عنوان یک ارتشی به ستاد مشترک سپاه که من در آنجا معاون عملیات بودم، می‌آمد و به نیروها آموزش نقشه می‌داد و کارآموزشی می‌کرد...
 
در مقام یک استاد، واقعاً استاد خوبی بود. شجاعت ایشان و ایمان و اخلاصش در کردستان و بعداً در جنگ که ایشان فرمانده نیروی زمینی شد، خیلی کمک می‌کرد.
 
وحدت سپاه و ارتش در جنگ براثر وحدت عملکرد من و این بزرگوار در کردستان بود. در جنگ هم ایشان وقتی‌که از مهرماه سال ۱۳۶۰، فرمانده نیروی زمینی شد، اولین قرارگاه مشترک سپاه و ارتش در عملیات طریق‌القدس را با آقای رضایی؛ فرمانده کل سپاه تشکیل داد.
 
صیاد شیرازی یک امیر مؤمن بود که خصوصیاتش بیشتر شبیه پاسدارها و بسیجی‌ها بود. ایمان قوی‌ای داشت و به تلاوت قرآن و به‌جا آوردن نوافل اهمیت می‌داد. بسیار شجاع، خوش‌فکر و منعطف بود و به امام و مقام معظم رهبری علاقه فراوانی داشت.
 
صیاد را در عملیات جا گذاشتیم!
در سال ۱۳۵۸ در کردستان، فرمانده ما مصطفی چمران بود. ایشان به بعضی افراد روستایی پول می‌داد که بروند اطلاعات جمع‌آوری کنند درباره این‌که نیروهای ضدانقلاب کجا هستند.
 
برای عملیات با چهار فروند هلی‌کوپتر ۲۱۴ که در هرکدام از آن‌ها ده، دوازده نفر پاسدار و بسیجی و بعضاً نیروهای ارتش معروف به کلاه سبزها بودند و دو فروند هلی‌کوپتر هجومی کبرا بلند شدیم و رفتیم و روی یکی از ارتفاعات توی منطقه پیاده شدیم و عملیات انجام دادیم.
 
وقتی به پادگان سردشت برگشتیم، دیدیم هلی‌کوپترها آقای صیاد و حدود ۱۰ نفر از پاسدارها و بسیجی‌ها را جاگذاشته‌اند و نیاورده‌اند. حالا چه اتفاقی افتاده بود، نمی‌دانم. ایشان و این افراد توی منطقه بین ضدانقلاب مانده بودند و فاصله زمینی آن‌ها تا پادگان بیش از سی کیلومتر بود.
 
ما ناراحت بودیم و شهید چمران هم ناراحت بود و قدم می‌زد.بالاخره صیاد شیرازی با بسیجی‌ها و پاسدارها از میان کمین‌های ضدانقلاب و از میان ارتفاعات که حالت جنگل داشت، راه را به سمت پادگان سردشت پیدا کرد و به سردشت آمد.
 
آن‌ها نزدیک پاسگاه ژاندارمری که رسیده بودند؛ نگهبان‌ها فکر کرده بودند ضدانقلاب به‌طرف پاسگاه آمده است و شروع به تیراندازی کرده بودند. ایشان جلوآمده بود و خودش را معرفی کرده بود.
 
افراد پاسگاه با بی‌سیم تماس گرفتند و گفتند یک گروهی آمده است و یک آقایی با آن‌هاست که می‌گوید من صیاد شیرازی هستم.
 
بالاخره وارد شدند واقعاً صیاد این نبوغ، شجاعت و قدرت را داشت که در شب تاریک، طوری گروه را آرایش دهد که جهت را گم نکنند و با بیش از ۳۰ کیلومتر راهپیمایی کردن، راه را پیدا کنند.
 
آموزش نماز
خاطره بعد هم مربوط به سردشت است. ما باهم شب یکجا می‌خوابیدیم، صبح که بیدار می‌شدیم، دو نفری باهم نماز جماعت می‌خواندیم. یک‌دفعه ایشان پیش‌نماز می‌شد و یک‌دفعه من جلو می‌ایستادم.
 
یک سروان که سنش هم پایین نبود، به ایشان گفت: جناب سرگرد صیاد شیرازی نمی‌شود من هم در نماز جماعت شرکت کنم؟ گفت: چرا، بیا عزیزم. گفت: آخه من نمازخواندن بلد نیستم.
 
صیاد شیرازی باحوصله نشست، نماز را برای او نوشت و به او گفت؛ اول باید وضو بگیرد و به او یاد داد، چطوری اذان بگوید، بعد هم به او گفت بیا عملاً در نماز جماعت ما شرکت کن تا یاد بگیری. این بنده خدا نمازخوان شد و بعد هم شهید شد.
 
اقتدار در فرماندهی
فرمانده دلاوری مثل صیاد شیرازی که فرماندهی جوان و انقلابی و مؤمن بود و از نظر روحی و فکری با سپاه سنخیت داشت، هر جا ستادش که یک مقداری مسن‌تر بودند، یا عناصری بودند که از دافوس ارتش آمده بودند، مقداری مخالفت می‌کردند، از موضع فرماندهی نیروی زمینی ارتش تصمیم می‌گرفت و جلو می‌رفت.
 
ایشان می‌گفت؛ ستاد طرح‌ریزی می‌کند، ولی فرمانده ممکن است آن طرح‌ریزی را قبول بکند، ممکن است اصلاح بکند و ممکن است رد بکند و بگوید تدبیر من چیز دیگری است.
 
خدا رحمت کند، شهید بزرگوار صیاد شیرازی، ضمن منطقی بودن، قدرت و قاطعیت و تصمیم‌گیری فوق‌العاده‌ای داشت و همین‌قدر که می‌دید طرح‌ریزی سپاه درست‌تر است، می‌پذیرفت و به‌عنوان تدبیر فرماندهی آن را اعلام می‌کرد.
 
در منطقه عملیاتی فتح‌المبین که تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی وارد عمل شد و تیپ ۲ لشکر ۹۲ هم ایشان را همراهی می‌کرد، فرمانده تیپ ۲ خوب عمل نکرد و تانک‌هایش را جایی برد که دشمن بیشتر تانک‌هایش را در روز اول عملیات زد.
 
صیاد شیرازی رفت همان‌جا در حین عملیات، آن فرمانده تیپ را از فرماندهی عزل کرد و فرمانده یکی از گردان‌ها را -توی ذهنم سرگرد لهراسبی است-که سرگرد بود، درجه سرهنگی روی دوشش چسباند و گفت تو از این به بعد فرمانده تیپ هستی. در حین جنگ چنین تصمیم‌گیری‌هایی می‌شد.»[1]
 
نگاه استراتژیستی صیاد به کلیت جنگ ایران و عراق[2]
وی معتقد بود: «از نظر ذهنی؛ دو هدف بیشتر نمی‌توانست در سراسر جبهه‌ها دنبال شود که در سرنوشت جبهه‌های جنگ نقش داشته باشند. یا رسیدن به بغداد و از پای درآوردن صدام و حکومتش، یا رسیدن به بصره. هر کار غیرازاین در طول سال‌های بعد از فتح خرمشهر انجام دادیم، کارهایی بوده مقطعی، موقت و محدود، برای این‌که یکی از این دو هدف تأمین بشود.
 
هیچ‌کدام دیگر از فعالیت‌های ما در جنگ، نمی‌توانست جوابگوی هدف اصلی ما باشد. یعنی اگر ما سرتاسر شمال عراق را هم می‌گرفتیم، صدام سقوط نمی‌کرد. همین‌طور جاهای دیگر. تصرف دوجا صدام را به‌زانو درمی‌آورد که اگر در حدفاصل تابستان ۱۳۶۱ تا زمستان ۱۳۶۲ و قبل از این‌که دشمن در زمستان ۱۳۶۲ طی عملیات خیبر به‌صورت گسترده از سلاح‌های شیمیایی استفاده کند، به آن‌ها می‌رسیدیم، کار صدام تمام بود. یکی بصره بود و یکی هم بغداد. همین و بس»
 
منابع:
[1] اردستانی، حسین، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از سنندج تا خرمشهر: روایت: سید یحیی (رحیم) صفوی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحات، ۱۴۵، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۸، ۱۴۹، ۳۸۵، ۳۸۶، ۴۱۲، ۵۷۷.
 
[2] بابایی، گل علی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحه ۳۶۰.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها