دهقانیپور میگوید: «شخصیتها و اتفاقهای این مجموعه به هم متصلاند. کاراکترها با نقل داستانشان، داستان ناتمام همدیگر را کامل میکنند. داستانهای این مجموعه از سالن تئاتر نصر خیابان لالهزار و خاطرات روزهای رونق لالهزار شروع میشود و در موزهی ویران، ناتمام و افتتاح نشده تئاتر نصر تمام میشود.»
وی که فارغالتحصیل رشته ادبیات نمایشی در مقطع کارشناسی و رشته پژوهش هنر در مقطع کارشناسی ارشد است، درباره تاثیر تحصیلات و تجربههای کاریاش بر نوع نگاه به سوژهها گفت: «شاید یکی از مهمترین تجربیات من و بسیاری از داستاننویسهایی که تئاتر را تجربه کردهاند، شخصیتپردازی و زندگی با شخصیتی باشد که خلقش میکنیم، شناخت دایره واژگان، نحوه حرف زدن، عکسالعملها، ایستادن، راهرفتن و ... من فکر میکنم وقتی کاملاً شخصیت داستانم را بشناسم، دیگر من نیستم که داستان را پیش میبرم؛ بلکه اوست.»
با مهسا دهقانیپور گپوگفتی داشتیم تا بیشتر از «زنی شبیه تهران» و فضایی که او برای نگارش کتابش سراغ آن را رفته، بدانیم که در ادامه میخوانیم:
مجموعه داستان «زنی شبیه تهران» دومین اثر داستانی شماست که به تازگی از سوی نشر هیلا به چاپ رسیده، مجموعهای که متشکل از پنج داستان به هم پیوسته است. ابتدا کمی درباره درونمایه، شخصیتها و فضاهای داستانها بگویید؟
بله! «زنی شبیه تهران» دومین اثر داستانی من است. مجموعهای متشکل از پنج داستان متصل. تمام اتفاقات این مجموعه در شش روز از مرداد ماه سال هزار و سیصد و نود و هشت و در نقاط مختلف تهران رخ میدهد. هر داستان یک راوی دارد که زندگیاش را روایت میکند. وجه تشابه این راویها جنسیت و دغدغههای زنانهشان است، اما از نظر سن، موقعیت اجتماعی و محل زیست کاملاً متفاوتند. شخصیتها و اتفاقهای این مجموعه به هم متصلند. کاراکترها با نقل داستانشان، داستان ناتمام همدیگر را کامل میکنند. داستانهای این مجموعه از سالن تئاتر نصر خیابان لالهزار و خاطرات روزهای رونق لالهزار شروع میشود و در موزهی ویران، ناتمام و افتتاح نشده تئاتر نصر تمام میشود.
همانطور که گفته شد داستانهای این مجموعه متصل به هم بوده و به این ترتیب شخصیتها به داستانهای دیگر ورود میکنند. اما آنچه بسیار حائز اهمیت است نقش هویت در داستانها و تاثیر محیط بر آن است. در اینباره توضیح دهید.
نمیتوان تأثیر محیط بر شخصیت، رفتار، کنشها و واکنشها و ... آدمی را نادیده گرفت. اقلیم سختگیر آدمهایی سختجانتر را تربیت میکند. به عنوان مثال مردم بلوچستان و مازندران شبیه هم نیستند. بخشی از این تفاوت رفتاری به بخشندگی اقلیمشان برمیگردد. گفته میشود که دشت یا کوهستانی و ... بودن محیط حتی بر لهجههای یک زبان واحد هم تأثیر دارد.
شبیه تهران بودن یا شدن و یا اصلاً زندگی در تهران موضوعی است که در همه داستانهای این مجموعه تکرار میشود. زنهایی که برای ماندن یا رفتن از تهران جان میکَنَند؛ اما تهران انگار با تمام ناامنی، شلوغی، سرعت و تضادهایی که در خودش دارد، از قهرمانهای داستان قویتر است و هویتی که خودش دوست دارد را به آنها میدهد. صحرا به عنوان محوریترین کاراکتر این مجموعه که با دیگر کاراکترها هم در ارتباط است، مدام به اینکه آنقدر شبیه تهران شده که دیگر خودش را دوست ندارد، فکر میکند یا آن را به زبان میآورد. به عنوان مثال صحرا در جایی از داستان میگوید:
«وقتی به بارزان گفتم «حالا بیشتر از قبل شبیه پونکم»، خندید. باور نکرد از هر طرف شهر به سمت من یک اتوبان کشیدهاند و دمدستیترین آدم دنیا شدهام. شبها هزار فکر ترسناک مثل کارتنخوابهای دره فرحزاد وسط ذهنم وول میزند و زبالههایش را به هم میریزد. نمیدانم وقتی بارزان به این حرفم میخندید شبیه کجای دنیا بود که اصلاً نمیشناختمش.»
و یا در جای دیگری میگوید:
«توی تمام این دو ماه بیخبری از کاوه، گاهی بارزان را میدیدم. همیشه لابهلای خاطره گفتنها و اصرارش به قاتی کردن سرنوشتمان مدام به این فکر میکردم یک زن چهل ساله به امنیت بیشتر از عشق نیاز دارد. اصلاً چهل سالگی برای شکل شهر دیگری شدن دیر است.»
این نگاه صحرا با تمام تأثیری که بر آبان یا نجات دارد به آنها هم منتقل شده. نجات از هویت، خانواده، محله و شهرش فراری است. دلش میخواد شبیه شهری دیگر شود و یا آبان با تمام ناامنی که در زندگیاش دارد، دلش میخواهد شبیه محلهای، خیابانی، کوچهای امن باشد. در جایی از کتاب نجات میگوید:
«صحرا ملکان میگفت آدمها شبیه شهری میشن که توش زندگی میکنن. ونوشه من شبیه تهرونم؟»
«شبیه کجای تهرون»
شاید شبیه شوش باشم که هرچقدر رنگ به در و دیوارش بمالی باز هم از جایی یک سیاهی چرک بیرون میزند و ....»
پنج داستان «زنی شبیه به تهران» که هرکدام با نامهایی زنانه نامگذاری شده است، از زندگی، چالشها و کشمکشهایی روایت میکند که زنان در جامعه معاصر با آن مواجهاند. از چه کارکردهای روایی و داستانی برای باورپذیر بودن و ارتباط بیشتر مخاطب با شخصیتهای داستان بهره بردهاید؟
همه موضوعات دنیا برای نوشتن تکراری شدهاند. برای من که به خواندن اساطیر علاقه دارم تکراریتر. به عنوان داستاننویس باید دوباره این قصههای تکراری را بنویسم؛ اما سعی میکنم این داستان تکراری را طوری روایت کنم که برای مخاطب زمانه خودم باورپذیر باشد و به دغدغههایش نزدیک. شاید یکی از مهمترین تجربیات من و بسیاری از داستاننویسهایی که تئاتر را تجربه کردهاند، شخصیتپردازی و زندگی با شخصیتی باشد که خلقش میکنیم، شناخت دایره واژگان، نحوه حرف زدن، عکسالعملها، ایستادن، راه رفتن و ... من فکر میکنم وقتی کاملاً شخصیت داستانم را بشناسم، دیگر من نیستم که داستان را پیش میبرم بلکه اوست.
خواسته یا ناخواسته همیشه راوی داستانهایم اول شخص بودهاند. در این مجموعه هم پنج راوی دارم؛ ونوشه، نجات، صحرا، آبان، زهره. زنهایی که راوی داستان زندگی خودشان هستند. «من راوی» داستان را صمیمیتر میکند. همانطور که گفتم وقتی داستان مینویسم، اول به قصه فکر میکنم. فرم و تکنیک در درجه بعد قرار دارند. این اصلاً به معنای بیاهمیتی یا ندانستن تکنیک نیست. شاید به دلیل رشته تحصیلی، تکنیک به ناخودآگاهم رفته.
به نظر میرسد که فضاهایی که برای روایت داستانها انتخاب شده نقش بسزایی در شخصیت داستانها داشته است تا جایی که در عنوان کتاب نیز دیده میشود. فضاسازی در «زنی شبیه تهران» چه نسبتی با شخصیتپردازی داشته است؟
من در پاسخ سوال دوم شما تا حدودی به این موضوع هم پرداختم. تهران در این مجموعه داستان شهری است با تضادهای زیاد. سرعت نابودی و تغییر هویت در تهران زیاد است. مثلاً تئاترهای روشنفکرانه خیابان لالهزار با کودتای بیستوهشت مرداد و تغییر مدیریت از جانب ساواک به یکباره تبدیل به آتراکسیون شدند. بعد انقلاب هم هویتی جدید گرفتند تا در نهایت در دهه هشتاد از بین رفتند. همین تغییر باعث شد خیلی از هنرپیشهها بعد کودتا به طور موقت یا دائم از تئاتر خداحافظی کنند؛ اما برخی هم مثل شخصیت لیلا این مجموعه داستان در تئاتر ماندند. هر تغییری در تئاتر ناخواسته بخشی از زندگی لیلا را تغییر میدهد تا در نهایت از او یک شخصیت دیگر میسازد. یا به طور مثال بخشی از هویت و گذشته و خانواده نجات در میدان ترهبار شوش گم شده. جایی که مثل ساختمان پلاسکو، یا دهها مکان دیگر یکباره نابود شد. البته من از تهران نوشتم چون شهر خودم بود و فکر میکردم آن را با تمام مختصات و ویژگیهایش میشناسم. قطعاً اگر اهل شهر دیگری بودم و آن شهر را به درستی میشناختم، همان شهر را مینوشتم.
تحصیل در رشته ادبیات نمایشی و پژوهش هنر چه نقشی در نوع نگاه شما به سوژههای مورد نظرتان دارد؟ آیا توجه به فضاها و کارکردهای آن در ارائه تصویر درستی از کاراکترها از همین مساله نشات میگیرد؟
خواسته یا ناخواسته ما بخشی از تجربیات زیسته خود را به جهان داستانیمان میآوریم. شاید تحصیل در رشته ادبیات نمایشی و پژوهش هنر از دو جهت کاملاً متفاوت بر هر دو کتاب داستانی من _«کجا گمم کردم» و «زنی شبیه تهران»_ تأثیرگذار بوده. نخست موضوع داستانها. در هر دو کتاب من دغدغه موزه و تئاتر را داشتهام. ماهی مالکی کاراکتر اصلی رمان «کجا گمم کردم» موزهداری خوانده و پدربزرگش هنرپیشهای بوده که پس از کودتای بیستوهشت مرداد برای همیشه تئاتر را ترک میکند. در این مجموعه داستان هم به سرنوشت تئاترهای خیابان لالهزار پرداختهام. اما قطعاً تأثیر دیگر و شاید مهمتر درسهایی مثل نمایشنامهنویسی، داستاننویسی، شخصیتشناسی، دیالوگنویسی، مکاتب ادبی، سبکشناسی و ... بوده که مستقیم به من اصول و تکنیک نوشتن را آموختهاند.
در دو دهه گذشته شاهد رشد و شکوفایی نویسندگان زن داخلی در فضاها و حتی ژانرهای ادبی هستیم. جایگاه امروز زنان داستاننویس را چگونه ارزیابی میکنید؟ و چه آیندهای را برای داستاننویسان زن متصور هستید؟
زنان در داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، نمایشنامهنویسی، شعر و ... نسبت به دههای گذشته حضور پررنگتری دارند، همانطور که در دیگر عرصههای هنری، علمی، ورزشی و ... نقش فعالتری دارند. قطعاً به همین نسبت زنها نسبت به دههای گذشته بیشتر داستان، شعر و ... میخوانند و تئاتر میبینند. یک جور نظام عرضه و تقاضا که البته عرضه بیشتر از تقاضا است؛ اما نمیتوانم بگویم چقدر این آثار در تاریخ ادبیات ماندگار باشند و یا اصلاً سی سال دیگر هم خوانده و تجدید چاپ میشوند. به طور یقین بخش عظیمی از این نوشتهها نابود میشوند. شاید جواب دقیق این سوال شما را فقط تاریخ و گذر زمان بداند.
از تفاوتهای داستانهای کوتاه به هم پیوسته با داستان بلند بگویید؟
اگر بخواهم در مورد هر دو کتاب خودم صحبت کنم، بله هر دو داستانهای کوتاه به هم پیوسته هستند. در رمان کجا گمم کردم راوی همه داستانها ماهی مالکی است که زندگی، گذشته و خانوادهاش را با داستانهای کوتاه روایت میکند. داستانها در عین انفصال به هم متصلند و در کنار هم کامل میشوند. در این مجموعه هم راویها متفاوتند؛ اما داستان زندگی همدیگر و لیلا را کامل میکنند. شاید تفاوتی که شما میپرسید در این اتصالی باشد که در عین انفصال وجود دارد. در تکاملشان در کنار هم باشد. داستانهای متصل به صورت مجزا به نوعی ناتمامی را در خود دارند.
در پایان، آیا کتابی در دست نگارش دارید؟
بله. در حال نوشتن یک سهگانه متصل هستم. اما چون بخش مهمی از داستانها به کودتای بیستوهشت مرداد مربوط است فعلاً بیشتر بر روی مطالعات تاریخی و جمعآوری مستندات متمرکز هستم.
نظر شما