فمینیستها به طرزی احمقانه بلای جان رسانهها هستند! هر چند آنها هیچگاه از سمت رسانهها جدی گرفته نمیشوند و رسانههای آمریکایی فمینیسم را مکتبی جدی، حقیقی و متکی به تفکر نمیدانند چرا که آنها یادگرفته اند بدون دانش و اطلاعات کافی در باب هر موضوعی اظهار نظر کنند.
او منتقد ثابت بوک اسلات است و در بسیاری از روزنامهها از قبیل نیویورک تایمز و واشنگتن پست نیز نوشته است. از دیگر آثار وی میتوان به پروژه زنان مرده که ترکیبی از سفرنامه و زندگینامه با اتکا به زندگی نورابارناکل(همسر جیمز جویس)، ربکا وست(نویسنده انگلیسی)، مارگارت کارولین اندرسون(ناشر و ویراستار آمریکایی) و دیگران است اشاره کرد. وی پیشگفتارهای مختلفی بر کتابهای نویسندگان مختلفی از قبیل جوانا راس، مری مک لین و دیگران نوشته است و اکنون در حال نگارش کتاب جدید خویش برای انتشار تا ماه آگوست است. از وی تاکنون یک کتاب در ایران تحت عنوان چرا «من فمنیست نیستم» با ترجمه فرزام کریمیتوسط نشر علم نیز منتشر شده است.
درباره آغاز این جنبش میتوان گفت که برای نخستین بار زنی از جنوب برانکس(تارانا برک)که خود از قربانیان سوء استفاده ی جنسی بوده است بخشی از مردم را به همصدایی با خویش با ترند «میتو» دعوت کرد. در آن زمان، تارانا برک که خود یک قربانی بود موفق شده بود تا در سال ۲۰۰۶ سازمان Just Be Inc را تأسیس کند که در وهله ی نخست هدفش را بر مبنای کمک به دختران جوان از نژادهای مختلف گذاشته بود که سوء استفاده جنسی، تهدید یا استثمار را تجربه کرده بودند. با ترند شدن میتو تجربیات زنان سیاه پوست به اندازه تجربیات سلبریتیها و افراد مشهور در معرض توجه قرار گرفت، در نهایت صدای آنانکه مورد سواستفاده ی امثال آر.کلی(خواننده، سانگ رایتر سیاه پوست) قرار گرفته بودند شنیده شد با این حال در سالهای اخیر چندین زن سیاه پوست دیگر هم تصمیم گرفتند که شجاعانه در کانون توجهات قرار گیرند و در داستانهای خود را بازگو کنند. درو دیکسون، سیل لای آبرامز، شری شر، جنی لومت و دیگران با جسارت در مصاحبههایشان از تجربیات خویش در باب سواستفاده جنسی و تعرضی که به آنها توسط راسل سیمونز(تهیه کننده آمریکایی) صورت گرفت سخن گفتند. هنوزهم فقدان تجزیه و تحلیلی منطقی در باب قربانیان رنگین پوست به چشم میخورد.
در میان سفید پوستان نشریه نیویورک تایمز آمریکا در پنجم اکتبر 2017 گزارشی را منتشر کرد که نشان میدادهاروی واینستین، یکی از مشهورترین تهیهکنندگانهالیوود و با نفوذترین چهرههای صنعت سینما در آمریکا به مدت سی سال به آزار جنسی زنان پرداخته بود. پس از آن، هفته نامه نیویورکر نیز در گزارش مفصلی که پس از ماهها تحقیق و گفتگو با زنان قربانی و جمع آوری مدارک متعدد تهیه شده بود، به توضیح موارد متعدد سوء رفتار آقای واینستین طی سالهای طولانی فعالیت حرفهایش در صنعت سینما پرداخت. هر دوی این نشریات به این موضوع اشاره داشتند که آقای واینستین با استفاده از قدرت خود اغلب زنان را به بهانه جلسات کاری دعوت و درنهایت آنها را مجبور میکرده است تا برخلاف خواست خود، به خواستههای دیگر وی پاسخ دهند. بیشتر زنانی که هدف آقای واینستین قرار میگرفتند جوان و دارای شهرت در جامعه بودند که به علت نگرانی از مخدوش شدن چهرهشان در جامعه، در قبال این آزارها سکوت میکردند. درسی و یکم اکتبر ۲۰۱۷، بیش از هشتاد زن اتهاماتی را علیه واینستین مطرح کردند. در بیست و چهارم فوریه ۲۰۲۰، دو مورد از مجموع پنج مورد اتهامات مرتکب شده در ایالت نیویورک واینستین در دادگاهی در در این ایالت تأیید شده و او به بیست و سه سال حبس محکوم شد، در حالی که این جنبش هنوز هم به مقابله با آسیبهای وارد شده بر زندگی سیاه پوستان ادامه میدهد،این پرسش همچنان در ذهن باقی مانده که: چگونه میتوان چارچوبی برای محافظت از قربانیان سیاهپوست به ویژه آنهایی که ناشناخته هستند تبئین کرد، وی همچنین در مصاحبه اش درباره ی قربانیان سیاهپوست میتو و برخورد رسانهها با سیاهپوستان عنوان کرد: داستانهای حقیقی دیگری نیز برای گفتن وجود دارند، داستانهایی که ضروری تر از صحبت کردن با من است؛ چرا که من تنها قربانی نیستم. زنان سیاه پوست دومین دسته از قربانیان خشونت جنسی در ایالات متحده آمریکا هستند اما رسانهها در این باره بیشتر به زنان بومیتوجه میکند، شما در مورد نزدیکی و چگونگی رابطه رسانهها با ما صحبت میکنید و من فکر میکنم که فضای رسانه ای و روزنامه نگاری توجه ویژه ای به سفیدپوستان دارد.
حال در هفتههای اخیر و با توجه به شکل گیری موجی فمینیستی در ایران به نام میتو فرصت مناسبی بود تا بار دیگر به بررسی موجهای فمینیستی و نقش فضای مجازی در شکل گیری این جریانات و میزان تاثیرگذاری و عمیق بودن آنها پرداخته شود، به همین منظور مصاحبهای توسط فرزام کریمی(مترجم) با جسا کریسپین(نویسنده و منتقد فمینیست) ترتیب داده شد تا به بررسی هر چه عمیق تر جریانات فمینیستی پرداخته شود که متن ترجمه این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
در سال 2017 جنبشی به نام میتو که مبتنی بر افشای تجاوز جنسی بود در اینترنت به راه افتاد که نقطه ی اتکای آن استفاده از هشتگ میتو برای نشان دادن شیوع گستردهٔ تجاوز و آزار جنسی به ویژه در محیط کار و محکوم کردن آن بود,به عنوان نخستین سوال از شما به عنوان یک منتقد فمنیست معاصر تا چه اندازه به ماهیت این قبیل از جنبشهای اینترنتی باور دارید؟ آیا امروزه به واسطه اینترنت میتوان خواستههایی که توسط گروهها و یا اقشاری از جامعه در اینترنت و فضای مجازی مطرح میشود را به آن جامه عمل پوشاند؟ آیا جنبشهای اینترنتی از ماهیت عملگرایانه برخوردار هستند؟
اینترنت از جهات گوناگونی میتواند مفید باشد اما من بر این باورم که در وهله نخست تبدیل به وسیلهای برای جلب توجه افراد شده است، هشتگها اساسا مبدل به ابزاری برای ایجاد مود، وارد ساختن اتهامات و حکایات متفاوت شده اند، یک ادعا در باب یک فرد و یا یک مسئله کوچک را میتوان تکذیب کرد اما نمیتوان هزاران داستانی که توسط یک گروه ساخته میشود را نادیده گرفت. برای مشروعیت بخشیدن به یک جنبش یا حرکت اجتماعی نگرش آن جنبش بسیار حائز اهمیت است، همین روند را میتوانید در جنبش Black Lives Matter و پس از کشته شدن جورج فلوید رویت کنید که ویدیویی منتشر شد که در آن پلیس یک فرد غیرمسلح را میکشد حال میتوان اینگونه توضیح داد که یک پلیس در یک مجموعه کار نادرستی را انجام داده است اما انتشار گسترده این ویدیو خود نشان از مشکلی بنیادین و ساختاری دارد.
مشکل اینست که این ابزار(اپلیکیشنهای مجازی) مبدل به سلاحی برای آزار و اذیت شده است و پیوستن افراد به آن میتواند همین شکل از آزار و اذیت را گسترده تر کند در حالیکه اپلیکیشنها و کمپینها میبایست کمک به ایجاد تغییرات معنادار و همبستگی میان مردم نمایند، همین اتفاق در باب اتهامات دروغینی که به افراد وارد میشود صادق است و عده ای از مردم کورکورانه از یک هشتگ پیروی میکنند!!! آنگاه حذف، قربانی گری، عربده کشی مجازی تبدیل به سلاح انبوهی از مردم میشود که به آنها اطلاعات نادرستی تزریق شده است و عده ای هم همیشه در راستای منافعشان حرکت میکنند. آنچه که حائز اهمیت است آموزش دادن به مردم برای چگونگی استفاده از فضای مجازی و وفق دادن خویش با دنیای فناوریهای جدید است اما علاوه بر آنکه به این مسائل فکر نمیکنیم حتی به این هم نمیاندیشیم که باید به مردم نحوه رفتار درست و با وجدان رفتار کردن را هم آموزش دهیم که این هم بسیار مهم است.
اینترنت میبایست بستری بی طرف باشد که از هیچ طرفی جانبداری نکند و تنها نحوه استفاده از آن حائز اهمیت باشد، کسانی بر این باورند که استفاده از اینترنت ممکن است به عواقب ناخوشایندی منجر شود اما به واقع رسانه ای نظیر اینترنت مکانی برای مواجهه با این دست از عفریتهها و شناخت آنهاست در حالیکه ما در طول تاریخ شاهد بودیم که رسانههای شنیداری نظیر رادیو چگونه به گسترش نازیسم کمک نمودند، بنابراین این روش استفاده از فناوری ست که میتواند تفاوت ایجاد کند.
به واقع اینکه عده ای به بیان تجربیات خویش در زمینه تجاوز میپردازند چه کمکی به لحاظ عملی به متجاوز و کسی که مورد تجاوز قرار گرفته است مینماید؟آیا بازگویی تجربیات و افشای تجاوزات جنسی برای عموم با توجه به فردی بودن این مسئله میتواند به درمان متجاوز کمک کند؟ یا حتی میتواند به درمان لطمات روحی و روانی شخصی که مورد تجاوز قرار گرفته است کمک نماید؟ این عمل بسان اینست که ما در سیرکی به نام فضای مجازی مشغول تعریف آنچه که بر ما گذشته برای عموم هستیم اما در حقیقت تجاوز یک بیماری ست و فردی که مورد تجاوز قرار گرفته است و فرد متجاوز نیاز به درمان و گذراندن دورههای روانشناسی و روانپزشکی زیر نظر متخصص دارند اما چرا فمینیستها این مسائل را نمیبینند و تنها میخواهند با نگاهی سطحی با آن برخورد کنند؟
طبیعتا عدهای از فمینیستها هم هستند که این مسائل را میبینند اما اطراف آنها را کسانی پر کردهاند که قدرت درک تفاوتهای مسائل مختلف از یکدیگر را ندارند!!! تجاوز جنسی در عین اینکه یک بیماری ست یک جرم هم محسوب میشود و در ایالات متحده آمریکا این جرم در دراز مدت نادیده گرفته شد و همین نادیده انگاری سبب شد تا پدیده افراطی و مضری نظیر فمینیسم کارسرال(گروهی از فمینیستها که از افزایش احکام زندان طرفداری میکنند و به دنبال مجازاتهای شدید و طولانی زندان برای این قبیل جرائم هستند)شکل بگیرد اما باید بگویم به علت فشارهایی که فمینیستهای آمریکایی به پلیس وارد کرده اند به آرامی اصلاحاتی در سیستم قضایی ایالات متحده آمریکا برای این قبیل جرائم در حال انجام است اما در پاسخ به این پرسش که آیا من با اصلاحاتی که تاکنون انجام شده است موافقم یا خیر؟ پاسخ قطعا خیر است ما در حال تلاش برای انجام این تغییرات هستیم چرا که خشونت جنسی در دراز مدت نادیده گرفته شده است.
نکته دیگری که در باب این جنبش وجود دارد اینست که تارانا برک به عنوان آغاز کننده این حرکت میگوید این حرکت به عنوان بخشی از یک کمپین مردمیبرای ترویج "توانمند سازی زنان از طریق همدلی"، در میان زنان سیاهپوست با تجربه آزار جنسی به خصوص در مناطق محروم بود اما وقتی به گسترش این موج در ایران مینگریم تمام اشخاصی که از تجاوز سخن میگویند متعلق به طبقات بالا و یا متوسط جامعه هستند، در میان آنها هیچ زن محرومیدیده نمیشود!!! حداقل در ایران اینگونه بوده است، تمام کسانی که مدعی تجاوز هستند یا از اقشار برخوردار از رفاه مالی و یا از اقشار متوسط جامعه هستند، گویی که میتو تبدیل به برندی برای شهرت طلبی و سودجویی گروهی مشخص در ایران شده است، آیا میتو در آمریکا هم به مانند ایران است؟
پاسخ قطعا خیر است.
عده ای در خارج از ایران ژست مخالفت با سیستم کنونی ایران را گرفته اند، به واقع این دسته هنوز معنای رفرم را هم به درستی درک نکرده اند و در سطحی از مفاهیم شناور هستند. اوج خواستههای این گروه مسائلی سطحی نظیر حق آواز خواندن زنان است!!! در حالیکه زنانی در ایران هستند که در وضعیت معیشتی نامناسبی بسر میبرند و دارای مشکلاتی بنیادین در تامین معیشت روزانه خویش هستند و یا برای برآورده کردن نیازهای روزانه شان مجبور به انجام کارهای رده پایین هستند و با مشکلات گوناگون دست و پنجه نرم میکنند و آنها که مدعی فمینیست بودن و احیای حقوق زنان در ایران هستند به هیچ وجه به این مسائل توجهی نمیکنند، آیا فمینیستها در آمریکا هم تا بدین حد به این مسائل بنیادین بی توجه هستند؟
در آمریکا هم اکثر جنبشهای عدالت اجتماعی توسط افرادی از طبقات متوسط رو به بالا اداره میشود، اهداف آنها متفاوت از اهداف طبقه ی کارگر و یا کسانی ست که بی خانمانی و یا فقر را تجربه کرده اند و بسیار دشوار است که آنها بتوانند روی اهدافی که هرگز آن را تجربه نکرده اند تمرکز کنند، من بارها این تجربه را داشته ام، زمانی که همکلام با کسانی میشوید که تجربیات آنها نسبت به شما متفاوت تر است و یا بالعکس برای انتقال تجربیاتتان کار بسیار طاقت فرسا و ناامید کننده ای در پیش خواهید داشت و در اینجاست که علی رغم دشواریهای فراوان همبستگی گروههای مختلف حائز اهمیت است، ما باید افرادی را که بسیار راحت به مسائل مینگرند را دلسرد کنیم و به آنها بفهمانیم که نمیتوانند به جای کسانی سخن بگویند که برخلاف آنها میاندیشند و نسبت به دغدغه آنها بی تفاوت باشند.
با توجه به آنچه که در باب ایران به آن اشاره کردید حداقل در آمریکا جنبشی وجود دارد که با آگاهی نسبت به مسائل طبقاتی به سمت گفتمان فمنیستی حرکت میکند هر چند که همین اتفاق هم مربوط به گذشته است، آنچه که در حال حاضر در حال رخ دادن است فراتر رفتن از گفتمانهای آکادمیک و ایجاد فرصت در جهت تعامل با افراد و گروههاییست که از نگرش متفاوتی برخوردارند.
در این بخش از مصاحبه جهت روشن شدن اذهان عمومیلازم میدانم که به مسائل از نگاهی دیگر بپردازیم، میخواهم بپرسم که دولت ایالات متحده آمریکا در دورههای اخیر و مشخصا دو دولت اوباما و ترامپ و در حال حاضر در دولت بایدن چه تدابیر و برنامههایی در باب حقوق زنان در نظر گرفته است؟ زیرساختهای دولت آمریکا برای تامین آسایش، آرامش و رفاه زنان در سالهای اخیر چه بوده است؟
این پاندمی به طور کلی همه را فلج کرد. بسیاری از مدارس بسته شدند و علاوه بر آن در همان ابتدا کسی نمیدانست که تا چه حدی کودکان در معرض ابتلا به این ویروس قرار دارند و با تغییر سیستم آموزشی بصورت آنلاین شیوه ی رسیدگی به فرزندان هم دچار تغییر شد، بنابراین دیگر متد گذشته کارساز نبود و بسیاری از زنان شغلهای خویش را از دست دادند و در نتیجه بسیارانی دچار مشکلات روانی اعم از افسردگی و... شدند اما چندین اتفاق مثبت در خلال این پاندمی رخ داد نخست افزایش حقوق معلمان و مشاغل مراقبتی نظیر پرستاران و.... و حمایت بیشتر دولت از خانوادههای دارای فرزند و همین حمایت مالی دولت از خانوادهها سبب نزدیکی بیشتر آنها به یکدیگر شد اما همچنان معضلاتی نظیر بحران فزاینده ی مسکن و بحران مراقبتهای بهداشتی برای زنان توسط دولت جدی گرفته نشده است.
فمینیستها تا چه حدی حق دخالت و ارائه نظر در بحثهای زیر ساختاری دولت ایالت متحده آمریکا را دارند؟
آنها تنها حق نظر دادن دارند که البته هیچگاه شنیده نمیشود.
نظریات فمینیستهای لیبرال و تندرو تا چه حدی بر اذهان عمومی در ایالات متحده ی آمریکا تاثیرگذار است؟ لطفا نقش رسانهها در پر رنگ کردن جنبشهای فمنیستی در آمریکا را برایمان تشریح کنید؟
فمینیستها به طرزی احمقانه بلای جان رسانهها هستند!! هر چند آنها هیچگاه از سمت رسانهها جدی گرفته نمیشوند و رسانههای آمریکایی فمینیسم را مکتبی جدی، حقیقی و متکی به تفکر نمیدانند چرا که آنها یادگرفته اند بدون دانش و اطلاعات کافی در باب هر موضوعی اظهار نظر کنند، به عنوان مثال میتوانید اظهارات جنجالی اخیر چیماماندا آدیچی در باب تراجنسیتیها را در نظر بگیرید که بدون داشتن تخصص و دانش کافی در باب تراجنسیتیها حرفهایی را به زبان آورد که سبب تعجب همگان شد!!!و حال تصور کنید به چنین فردی اجازه میدهند که به نمایندگی از فمینیستها سخن بگوید!!!همین شیوه ی رفتاری سبب ایجاد خصومت و سردرگمیدر میان فمینیستهای حقیقی شده است.
دقیقا درست میگویید و متاسفانه کارهای چیماماندا آدیچی که بدون فهم و درک کافی هر آنچه که به ذهنش میرسد را بازگو میکند در ایران ترجمه شده است!!! البته در ابتدا باید ذهنیت مترجم را به زیر سوال برد که چگونه حاضرند دست به ترجمه این قبیل آدمها که سراپا شوآف هستند بزنند آن هم در سرزمینی مانند ایران که اهل هنرش به اندازه ی کافی در شوآف گرفتارند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید همان زمان که ترجمه ی کار چرا من فمنیست نیستم را در ایران به چاپ رساندم عده ای که هنوز درگیر قضاوتهای ظاهری بودند کتابی از همین نویسنده اهل شوآف(چیماماندا آدیچی)را در مقابل کتاب شما قرار داده بودند، بنابراین یک مسئله اثبات شد و آن هم این بود که هیجانات کاذب و غیرعقلانی جای خویش را به منطق و عقلانیت خواهند داد اما پرسش دیگرم اینست که تا چه حدی به فمینیسم اینترنتی باور دارید؟ در ایران زنانی که از جایگاه اجتماعی مشخصی برخوردار نیستند و حتی تحصیلاتی در زمینه حقوق بشر و حقوق زنان ندارند تنها با کمک فضای مجازی و فالورهایشان و اظهارنظر در باب هر مسئله ای تصور میکنند که فمینیست هستند! مثلا یکی از فمینیستهای ایرانی که حال از ایران مهاجرت کرده است در یکی از تصاویری که منتشر کرده بود در یکی از خیابانهای آلمان در حال شیردادن به فرزند چند ماهه اش بود و از آن به عنوان حقوق انکارشده زنان در ایران یاد میکرد!!! در حالیکه من که ساکن تهران هستم بارها این صحنه را در خیابانهای تهران دیده ام و کاملا مسئله ای عادی ست. سخن من اینست که نمیبایست حقیقت را دگرگونه جلوه دهیم و میبایست حقیقت را همانگونه که هست و با صداقت منعکس کنیم. از جنبه ای دیگر مسئله ای خطیرتر برایم مطرح است و آن مسئله اینست که چرا این شکل از فمینیستها تمایل دارند تا حقیقت را مبدل به تعریفی شخصی برای خودشان کنند و نمیخواهند حقیقت را آنگونه که هست منعکس کنند؟
وقتی جریانی در جامعه ای پررنگ میشود طبیعتا تاثیرات سازنده و مخربی را هم از خود به جای میگذارد، بعد سازنده این جریانات مورد توجه قرار گرفتن و پیگیری همراه با جدیت خواستههای آنان از سوی دولت است و این همان جایی ست که لفاظی جای خویش را به عمل و به کارگیری سیاست میدهد اما بعد مخرب آن جلب توجه و بر سر زبانها افتادن به عنوان سخنگوی یک جنبش است و در اکثر موارد تنبلی رسانهها سبب میشود تا هر کس که در شوآف کردن تبحر دارد به عنوان رهبر یک جنبش معرفی شود. این همان مشکل تکراری ست که در جریان فمینیسم بارها رخ داده است. افرادی که جدی و متفکر نیستند اما قادر به جلب توجه شبکههای اجتماعی و رسانهها هستند به بلندترین صداها مبدل میشوند. مشکلی که وجود دارد نحوه برخورد با این دست از افراد است که دشوار به نظر میرسد اما باید بدانیم که این افراد سرانجام محو میشوند هر چند که برای مدتی سبب پرت کردن اذهان عمومی نسبت به مسائل بنیادین میشوند.
در بحث زیر ساختها که میبایست توسط دولتها و حکومتها مهیا شود، در بخشی که مرتبط با حقوق زنان است چگونه میتوان نقش فمینیستها را از دولت جدا کرد؟ منظورم اینست که بخشی از فمینیستها از تغییرات زیرساختاری سخن میگویند که بی شک دولتها و حکومتها عهده دار این تغییرات هستند پس اینکه فمینیستها میخواهند این وظیفه را به عهده بگیرند در تداخل با واقعیت است چرا که آنها در حال به عهده گرفتن مسائلی هستند که ارتباطی به آنها ندارد, برای حل این موضوع چگونه میتوان نقش دولتها را از فمینیستها جدا دانست؟
اهداف فمینیستها متفاوت است و برخی از آنها توسط دولت سازماندهی شده اند و برخی دیگر هم میتوانند توسط دولت سازماندهی شوند مانند اعطای حقوق مراقبتهای بهداشتی از جمله حقوق سقط جنین، رفاه اجتماعی و .... اما همه اهداف فمینیستها توسط دولت قابل حل نیست کما اینکه بسیاری از این اهداف قابل حل از منظر سیاسی نبوده و نیستند. به عنوان مثال در باب موضوع خشونت خانگی بهترین راه حل به کارگیری برنامههای اجتماعی ست نه استفاده از سیستم عدالت کیفری، مثلا دلیل بسیاری از خشونتهای خانگی نبود ثبات مالی در خانواده است که با تثبیت وضعیت مالی(هم وضعیت مالی ضارب و هم آنکس که مورد ضرب و شتم قرار گرفته است) میتوان تا حدودی این وضعیت را بهبود بخشید پس میبایست به فکر راه حلهای خلاقانه ای باشیم که بتواند مشکلاتی را که که قرنها ادامه داشته است حل نماید. باید فکر کنیم که چگونه میتوان از اهداف کلان به راه حلهای خرد برای حل مشکلات کوچکتر رسید. ما میتوانیم با برنامه ریزی شهری درست وضعیت معیشتی بسیاری از زنان نیازمند را بهبود ببخشیم. ما میتوانیم با کمک پروژههایی نظیر گسترش آموزش در میان خانوارها بسیاری از مشکلات را مرتفع کنیم.
جایگاه فمینیسم مارکسیستی را که در دهههای اخیر کمرنگ تر شده است را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا سایر فمینیستها به دنبال کم رنگ کردن جایگاه فمینیستهای مارکسیست هستند؟ علت پرسش من اینست که به واقع طبقه کارگر که از طبقات محروم جامعه هستند نزدیکی بیشتری با هدف مدنظر ما که تمرکز بر طبقات محروم جامعه است دارند. به نظر شما فمینیستهای مارکسیست هم به دنبال سودجویی و منفعت طلبی رفتند و یا قربانی آرمان خواهی خویش شدند؟ دلیل کم رنگ شدن فمینیسمهای مارکسیست در ایالات متحده آمریکا چه بوده است؟
مارکسیسم در آمریکا در میان طبقات متوسط و بالای جامعه از محبوبیت خاصی برخوردار است و در میان طبقه ی کارگر محبوبیتی ندارد.د ر حال حاضر برخلاف گذشته، آمریکا طبقه کارگر و انقلابی ندارد، بنابراین امکان نفوذ مارکسیسم بصورت سازمان یافته در طبقه کارگر وجود ندارد و اکثریت طبقه سوسیالیست آمریکا را اقشار تحصیل کرده و مرفه اقتصادی تشکیل میدهند، هر چند که تاسف آور است و من بر این باورم که طبقات بالای جامعه ی آمریکا با نشانه گرفتن سیاستهای سوسیالیستی در حال وارد ساختن بزرگترین آسیب به جامعه ی آمریکا هستند. آنها با سخت گیری در پرداخت وامهای دانشجویی به دانشجویانی که متعلق به آن طبقات نیستند به نوعی در حال بهبود بخشیدن به زندگی طبقات متوسط و بالای جامعه هستند و همینطور نسبت به مسائلی از قبیل مراقبت از کودکان و نسبت به بخشهای دیگر از جمله صنعت کشاورزی بی توجه هستند.
شکاف میان مارکسیستها و فمینیستهای در ایالات متحده آمریکا و برخی از کشورهای غربی در دهه ی شصت میلادی ایجاد شد، مارکسیستهای چپ گرا با توجه به مردان و نادیده انگاری زنان خود آغازگر این اختلاف بودند بنابراین فمینیستها از مارکسیستهای چپ گرا دلسرد شدند. در واقع نیاز به درک مجدد این مفهوم احساس میشود که البته در وهله نخست باید در سطوح آکادمیک این اتفاق رخ دهد، این بدین معنا نیست که فمینیستها باید مارکسیستها را بپذیرند بلکه این چپ گراها هستند که نیازمند پذیرش فمینیستها هستند، آنها باید در باب عقاید متحجرانه شان و در باب مسائلی از قبیل مراقبت از کودکان، حقوق زنان، سقط جنین و...تجدید نظر کنند و لازم است که هر دو طرف با یکدیگر سازش کنند.
ایدئولوژی تا چه حدی میتواند با فمینیسم سازگاری داشته باشد؟ آیا فمینیسم و ایدئولوژی میتواند با توجه به تجربههای پیشین نتایج مطلوبی را به بار بیاورد؟
این اتفاق را پیش از این در موج دوم فمنیسم تجربه کرده ایم و تا حدودی توانسته موفقیتهای چشمگیری داشته باشد اما در مقابل شکستهایی را نیز تجربه کرده است چرا که برخی از اندیشههای موجود در موج دوم فمنیسم اندیشههای ضد زنان تراجنسیتی را پایه گذاری کردند,بنابراین نمیتوان رای قطعی صادر نمود بلکه میتوان با نسبی گرایی به آن نگاه کرد و این بدان معناست که همان قدر که میتوانسته نتایج مثبت داشته باشد,نتایج منفی را هم در پی داشته است.
نقش تئوری(نظریه)را در فمینیسم چگونه ارزیابی میکنید؟ اشاره ام به صورت مشخص به فمینیسم روانکاوانه است که مشخصا از نظریات فروید، لکان، کیت میلت، ژولیت میچل و....بهره میگیرد، آیا تئوریها میتوانند جنبه ی کاربردی و عملگرایانه داشته باشند یا آنکه تنها در حد تئوری برای شناخت سوژه باقی میمانند؟
نظریه قطعا نقش خویش را ایفا میکند اما آنچه که میببایست در نظر داشته باشیم نقش لایههای گوناگون در هر جنبش عدالت اجتماعی ست و قطعا این قبیل جنبشها به جای رقابت با یکدیگر میتوانند در جهت کامل تر شدن شان از یکدیگر بهره بگیرند. ما قطعا باید از نسخههای فمینیسم آکادمیک بهره بگیریم اما فمینیسم آکادمیک بیشتر بر روی طبقه کارگر فمینیسم تاثیرگذار بوده است,ما به روشنفکر حقیقی، فعالان فمینیستی عملگرا، دولت، یک جامعه عملگرای سازماندهی شده و یک فمینیسم انسانی، فرهنگی نیازمند هستیم. نقش هر کدام از این عوامل حائز اهمیت است چرا که ما زمانی ضربه خواهیم خورد که از تعادل خارج شویم و اجازه دهیم که یک طرف تسلط بیشتری پیدا کند.
چرا نهادهای آمریکایی بودجههایی را در اختیار غیر آمریکاییهایی که دنباله روی فمینیست نمایشی هستند قرار میدهند تا به رویکرد نادرست شان ادامه دهند؟ آیا این امر با نفس احیای حقوق زنان مغایرت ندارد؟آیا آنکس که به دنبال احیای حقوق زنان است به دنبال دریافت بودجههای آنچنانی میرود؟
بی شک فمینیسم بیش از حد در منازعات نقش داشته است و گاها آنقدر به قدرت رسیده که خود را مجاز به سرکوب گروههای دیگر دانسته است! و البته آنچه که به آن اشاره کرده اید همان قسمت ناگوار این مسئله است وقتی کسی تبدیل به صدای یک حرکت میشود این قبیل رفتارها را از خویش بروز میدهد و با این رویه اهداف فمینیسم را بی اعتبار میکنند،گرچه من حتی در معاشرت با چنین دستهها و گروههایی بسیار محتاط هستم و از آنها دوری میجویم.
اکثر فمینیستها به عدم به کارگیری خشونت باور دارند اما تحمیل و پروپاگاندای رسانه ای در متجاوز جلوه دادن اشخاص خود نمود بارز خشونت نیست؟ متجاوز خود نخستین قربانی تجاوز است، تجاوزی که از سوی جامعه، اقتصاد و سیاست ناکارآمد بر وی تحمیل شده است، حال آنکه تصور کنیم میتوان با کمک تجاوز رسانه ای و تحمیل، متجاوز را سرکوب کنیم و در دادگاهی مجازی و بدون قاضی فرد را محاکمه کنیم و او را به سزای اعمالش برسانیم خود بازتولید مجدد خشونت است، پس فمینیستها و در راس آن حامیان جنبش میتو در تمام جهان با این وضعیت چگونه میتوانند مدعی عدم به کارگیری خشونت باشند؟
بی شک هر گروه یا دسته ای میتواند خشونت را بازآفرینی نماید,حتی اگر در پی دستیابی به هدف یا اهدافی بزرگتر باشند باز هم این مسیری نادرست است، ما میبایست از این تجربیات درس بگیریم و از آنها دوری بجوییم.
به عنوان پرسش پایانی آینده فمینیسم را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا فمینیسم میتواند به کمک زنان محروم جامعه بیاید؟ یا آنکه میبایست به کلی از آن قطع امید نمود؟
من بر این باور هستم که آینده فمینیسم به معنای همبستگی عظیم تر باشد،ایجاد فمینیسم در میان جنبشهای عدالت اجتماعی لازم بود چرا که صاحبان قدرت وضعیت بسیاری از زنان و کودکان را نادیده گرفته بودند، تمرکزمان در وهله نخست باید در باب بهبود شرایط مردان باشد چرا که زمانی که وضعیت مردان به بهبود برسد میتوان امیدوار به بهبود شرایط زنان بود، اگر صاحبان قدرت صدای ما را نمیشنیدند بی شک ما موظف به بلندتر کردن صدای خویش بودیم.
فمینیست نمایشی در شرایطی شکل گرفت که به نقض حقوق دیگران پرداخته شد و از گذشته تاکنون این معضل وجود داشته است، آنها مسائلی نظیر ایمنی زنان و یا مشکلات زنان تراجنسیتی را نادیده گرفتند. دیگر کافی نیست که بگوییم چه چیزی برای زنان بهتر است، ما باید به دنبال ایجاد ائتلافهایی باشیم که بتواند به خلق ایدههایی نو بپردازد که چه چیزی برای بهبود وضعیت زنان معاصر بهتر و موثرتر است نه آنکه خواستههایمان را تنها محدود به ایجاد یک گروه کنیم. زن ستیزی ریشه در تاریخ دارد و از گذشته تا به کنون وجود داشته است و برای از بین بردن سیستم زن ستیزی موجود در جوامع نیاز به زمان زیادی ست و از دیگر سو به ایدههای خلاقانه و رویکرد عقلانی نیاز است. ما میبایست تلاش کنیم تا آسیبها را کاهش دهیم و به دنبال آن صدای همگان را بشنویم و خود را با شرایط جدید وفق دهیم.
نظر شما