به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «آن روزها» کتاب روایت حضور سید مسعود حسینی خلسری، یک نیروی داوطلب در دهه ۶۰ در حوادث کردستان است. وقتی این منطقه به دلیل حضور احزاب و گروههایی همچون سازمان منافقین، کومله، دمکرات، حزب رستگاری و بخشی از بدنه چریکهای فدایی خلق ناآرام شده بود، برای رفع این ناآرامی ارتش و سپاه به این منطقه عازم و با آنها درگیر شدند.
راوی کتاب در بیان خاطراتش ابتدا سراغ حضور در کردستان میرود و نکاتی از مسائل نظامیها در درگیری در این منطقه را بازگو میکند. او درباره لو رفتن یکی از عملیاتها مینویسد: «به نظرم یکی از خطاهای استراتژیک مدیریت جنگ در آن زمان این بود که همیشه شب عملیات غذا چلومرغ بود؛ همین هم باعث شده بود که ستون پنجم و و حضور منافقین نفوذی در جبهه، عملیات بدواً لو میرفت!» (ص ۳۲)
راوی در خاطرات کردستان به پستی که در زمان حضور در این منطقه دارد، اشاره میکند: «در آن زمان اخوی شهید بزرگوار ابراهیم همت، فرمانده سپاه سقز بود (ایشان در حال حاضر هم یکی از فرماندهان ارزشمند سپاه هستند.) با هماهنگی ایشان و فرمانده یگان عملیاتی جندا… من معاون فرمانده یکی از پایگاهها بنام کندلان شدم. وقتی به روستای کندلان و پایگاه کندلان رسیدم باورم نمیشد که معاون فرمانده حدود پنجاه نفر آدم باشم که از همه آنها کوچکترم. ابتدا به شدت خجالتزده شدم که در اولین تجربه فرماندهی، به این نیروها خدمت کنم و چه کار کنم تا آنها با من همراه شوند.»
یکی از نکات جالب خاطرات کردستان درباره زنانی است که با احزاب مخالف جمهوری اسلامی همکاری کردند و در درگیریها گرفتار شدند: «خیلی زود متوجه شدم که داخل پادگان تعداد بسیار زیادی زندانی خانم از همه احزاب معاند در کردستان که به حکم دادستانی بازداشت شدهاند، حضور دارند. یکی از وظایف افرادی که در پادگان مستقر میشدند، حفاظت، مراقبت و نگهداری از این زندانیان بود. خیلی زود نیز متوجه شدم که باید هفتهای یک شب افسر نگهبان باشم و معنا و مفهوم آن این بود که کل پادگان و کلیه امور مدیریتی آن پس از اتمام زمان اداری مسئولیت آن بهعهده افسر نگهبان بود! … که سرکشی و مراقبت و گرفتن آمار از بند نسوان هم، یکی از این مسئولیتها بود! … متهمین بازداشت شده بسیار سرسخت و به دلیل اعتقادشان بسیار مصمم نشان میدادند. چند تن از فرماندهان کومله هم بودند که به صورت مجزا و در سلولهای انفرادی نگهداری میشدند. معمولاً عرف آن روزگار بر این بود که فرماندهان زن را با فرماندهان اسیر خودمان تعویض میکردند.»
کتاب «آن روزها» خاطرات سید مسعود حسینی خلسری از حضورش در کردستان در سال ۶۱-۶۲ است و وقایعی که پس از مجروح شدن در بیمارستان برایش روی داد. همچنین خاطرات پراکنده از حضور در جبهه جنوب که به دلیل رفت و برگشت به فضای قبل و بعد از جنگ چندان واضح نیست؛ ضمن اینکه راوی در بسیاری از مواقع از روایت خاطرات بازمیماند و در نقش یک ناصح برای مسائل روز ظاهر میشود. توصیه برای تمیزی مساجد، رسیدگی به جانبازان و … این پرشها باعث شده که مخاطب نتواند با خاطراتی که به شکلی لحن شعار و توصیه به خود گرفته است، ارتباط لازم را برقرار کند.
طراحی جلد کتاب هم در نوع خود جالب است طوری که به نظر میرسد تلاش شده تا مخاطب را تشویق به خواندن کتاب کند اما ورق زدن صفحات اولیه کتاب که با سخنرانی و توصیه همراه است مخاطب کم حوصله امروز را چندان جذب خود نمیکند. ضمن اینکه حاشیه رفتنهای متوالی و گاه کشدار شدن برخی خاطرات مثل بستری شدن در بیمارستان یا مواجه راوی با دختر کرد کومله باعث شده که بخشی از خاطرات جذابیت لازم را برای مخاطب نداشته باشد.
علیرغم اینکه در شناسنامه کتاب نام ویراستار ذکر شده است، اما کتاب نیاز به ویراستاری مجدد دارد و لازم است که مطالب آن ویرایش و برخی غلطهای تایپی و نگارشی آن اصلاح شود.
کتاب «آن روزها» روایتی از حضور سید مسعود حسینی خلسری یک نیروی داوطلب در دهه ۶۰ در حوادث کردستان که در انتشارات نوروزی گرگان به چاپ رسیده است.
نظر شما