وی معتقد است که «شعر با زندگی مردم آبیز عجین شده و اگر بگویم من هیچ نقطهای از زندگی شخصی و اجتماعی مردم آبیز را نمیبینم که شعر در اوج خودش نباشد، گزافهگویی نکردهام. این البته مختص مردم آبیز نیست، تا جاییکه من تجربه کردهام، خاک خراسان شعرخیز است و مردمانش شاعرمنش.»
ابراهیمی از گویش خراسانی به عنوان یکی از مهمترین گویشهای زبان فارسی یاد میکند و میگوید: «لهجه آبیزی زیرشاخه گویش خراسانیست و چون شهر آبیز در جنوب خراسان و نزدیکی مرز افغانستان واقع شده، همین دور بودن از مرکز باعث شده گویش خراسانی و به تبع آن لهجه آبیزی دست نخوردهتر باقی بماند.» در ادامه این گفتوگو بیشتر از داستان «سرود و سوگ» میخوانیم:
«سرود و سوگ» در دو بخش و چهار فصل، آداب ازدواج و مرثیهخوانی زنان در آبیز را در قالب اشعار و سرودههایی فولکلور روایت میکند. ابتدا درباره بخشها و فصلهای ارائه شده در این کتاب توضیح دهید.
همانطور که اشاره کردید کتاب از دو بخش کلی تشکیل شده، بخش نخست آن درباره آداب ازدواج در آبیز، شامل شیوههای انتخاب همسر، فرستادن کدخدامرد، طَلَبش، کُنده کشون، شوبازی، د خونه کردن عروس و داماد و شعرهای عامیانهای است که مردم در مراسم عروسی و پیش از آن، عشّاق در زمان نامزدی میخوانند. بخش دوم کتاب هم درباره آیین مرگ است و اینکه مثلا مرده را کجا میشویند، در زمان دفن چه چیزهایی ممنوع است؟ در خاکسپاری اگر باران بیاید چکار کنند که باران گوربند نشود و... شعرهایی هم هست که زنان در سوگواریها میخوانند و در این قسمت آمده است.
شعرها با لهجه مردم آبیز هستند. ریشه این لهجه چیست و بهجز آبیز، در چه مناطقی کاربرد دارد؟
یکی از مهمترین گویشهای زبان فارسی گویش خراسانی است که لهجه آبیزی هم زیرشاخه همین گویش است و چون شهر آبیز در جنوب خراسان و نزدیکی مرز افغانستان واقع شده ( یعنی صد کیلومتر تا روستای کلاتهنظر افغانستان فاصله دارد) همین دور بودن از مرکز باعث شده گویش خراسانی و به تبع آن لهجه آبیزی دست نخوردهتر باقی بماند، تقریبا در استان خراسان جنوبی مردم (با اندکی تغییر) به همین لهجه صحبت میکنند.
کمی درباره نقش و تاثیر شعر بر فرهنگ و آداب و رسوم مردم آبیز بگویید.
آبیز از سال 1287 مدرسه داشته و اکنون در تمام منطقه به شهری فرهنگی زبانزد است، اما شعر و ادبیات در زندگی افراد بیسواد (به معنای مدرسه نرفته و درس نخوانده) هم حضور پررنگی دارد. شعر با زندگی مردم آبیز عجین شده و اگر بگویم من هیچ نقطهای از زندگی شخصی و اجتماعی مردم آبیز را نمیبینم که شعر در اوج خودش نباشد، گزافهگویی نکردهام. این البته مختص مردم آبیز نیست، تا جاییکه من تجربه کردهام، خاک خراسان شعرخیز است و مردمانش شاعرمنش. حالا برای اینکه از شعار فاصله بگیریم چند مثال میزنم. ما در آبیز بیاندازه از ضربالمثل استفاده میکنیم. در عروسیها شاعران محلی شعر میسرایند و در سوگواریها زنان شعر میخوانند. دعای بارانِ ما شعر است، نفرین ما شعر است، پند و نصیحت را به شعر میگوییم، عشق و نفرت را با شعر بیان میکنیم و بسیاری از این موقعیتهای شعری در کتاب سرود و سوگ آمده است.
آداب و رسومی که در این کتاب از آن یاد شده است، در حال حاضر تا چه میزان در آبیز مرسوم است؟
بخش زیادی از این آیینها به فراموشی سپرده شده و بهتر همین که فراموش کردهایم! انسان رو به جلو میرود و باید یاد بگیرد که آنچه خرافات است و مایه عذاب و دردسرش میشود را رها کند؛ مثلا شیوههای انتخاب همسر تا حد زیادی منسوخ شده، یا با وجود سردخانه و غسالخانه دیگر نمک گذاشتن روی شکم میّت کاراییاش را از دست داده اما شعرخوانی در عروسیها و پُرسهها هنوز رواج دارد و این نشان میدهد که مردم رگههای طلا را پیدا کردهاند و آنچه اضافه بوده به فراموشی سپردهاند.
با توجه به گستره اشعار و موضوعهای پرداخته شده در «سرود و سوگ»، از چه منابعی برای تحقیق و پژوهش و جمعآوری اطلاعات بهره بردهاید؟
تقریبا هر کتابی با موضوع فرهنگ عامه منتشر شده و من به آن دسترسی داشتهام را خواندهام تا بتوانم روش مناسبی برای انجام کار انتخاب کنم و در نهایت تصمیم گرفتم شعرهای عروسی و عزا را و بطور کلی تمام متن کتاب طوری نوشته شود که خواننده بهجای خواندن یک متن پژوهشی خستهکننده با یک داستان مواجه شود و این داستانِ مردم آبیز است که منابع اصلی آن هم گفتوگو با خود آبیزیهاست.
درباره ایده اولیه و شکلگیری کتاب بگویید.
ایده اولیه را داییام، دکتر علیرضا آبیز مطرح کرد و یادم هست که به سختی میتوانستم از زنان آبیزی حرف بکشم! مثلا وقتی به زن همسایه میگفتم برایم بیت بخوان، میگفت مگر خودت خواهر مادر نداری! برو که آنها برایت بیت بخوانند. اولین شعرهایی که نوشتم در همان اوایل کار بود که یکی از جوانان آبیز فوت کرد و مادرم آماده میشد که برود به پُرسه. من از فرصت استفاده کردم و ویس رکوردر را گذاشتم توی جیب مادرم، وقتی مادرم برگشت صدایی که ضبط شده بود را گوش دادم و همچنان که اشک میریختم، شعرخوانی زنان در مرگِ جوانِ همشهریام را پیاده میکردم. یکی دو سال طول کشید تا توانستم کتاب را به شکلی که هست آماده کنم و سپردم به نشر آموت که معتقدم اگر آقای یوسف علیخانی مدیر انتشارات آموت خودش پژوهشگر فرهنگ عامه نبود و با این اثر از سر محبت رفتار نمیکرد هرگز سرود و سوگ چنین که هست به سرانجام نمیرسید.
همانطور که اشاره کردهاید، گفتوگوهای «سرود و سوگ» داستانی روایت شده است. گفتوگو با افرادی از نسلهای قبل که داستانهای بسیاری را با خود دارند، چه نسبتی با انتخاب نوع روایت کتاب داشته است؟
هدفم از انتخاب این شیوه روایت جذابتر کردن یک متن پژوهشی بوده، بهطوری که در لابهلای اطلاعات دادن به مخاطب، از خاطرههای شخصی مردم که مرتبط با موضوع بوده گپ زدهایم و این باعث میشود مخاطب خود را در متن کتاب و بین گفتوشنودها احساس کند.
در پایان از فعالیتهای این روزهایتان بگویید؟
یک مجموعه داستان اقلیمی آماده چاپ دارم که فضا و شخصیتهای آن آبیزی است و یک کار پژوهشی دارم که ناتمام مانده و باز هم مربوط به زادگاهم، آبیز میشود.
***
کتاب «سرود و سوگ» نوشته علیرضا ابراهیمی، در 220 صفحه، با شمارگان 550 نسخه، به قیمت 72 هزار تومان، در قطع رقعی، جلد شومیز و از سوی نشر آموت به چاپ رسید.
در برشی از این کتاب میخوانیم:
«گُلِ خندونُم برفت مَ با که خندُم/ جگربندُم برفت دل با که بندُم
خودَی چرخِ فلک مَ شرط بستُم/ که تا تو برنگردی مَ نخندُم
...
گُلِ بودی ز تو خارِ ندیدُم/ به غیر از خوبی آزارِ ندیدُم
گُلِ بودی میونِ تازه گُلها/ شکوفه کردی و بارِ ندیدُم»
نظر شما