برای مثال، باور به اینکه ماسکها از انتشار کووید-19 جلوگیری میکنند به معنای واقعی بودن آن است. ادعای آن، ادعای درستی آن است. حقیقت، به طور قابل قبولی، نقشی محوری برای تفکر و ارتباطات ایفا میکند. البته، حقیقت امروزه بیش از هر زمان دیگری در خطر است، از بحثها بر سر تغییرات اقلیمی گرفته تا پاندمی و منازعات سیاسی و اطلاعات غلط و نادرستی که همهجا را فرا گرفتهاند.
شاید بتوان امیدوار بود که برای روشن شدن ماهیت حقیقت بتوان به فلسفه روی آورد و شاید حتی از آن دفاع کرد. اما فلسفه بیش از یک قرن پیش با انواع پراگماتیست، تحلیلی و قارهای خود به دوران پساحقیقت روی آورد. اگر حقیقت اکنون برای همه یک مشکل است، اگر این ایده در «عصر رسانههای اجتماعی»، «انکار علم»، «تئوریهای توطئه» و مواردی از این دست پوچ یا بیفایده به نظر میرسد، شاید این بدان معناست که «همه» به جایی رسیدهاند که فلسفه در سال 1922 رسیده بود.
پیش از قرن بیستم، تأمل در باب حقیقت در سنتهای فکری و معنوی غربی، معمولاً امری والا به شمار میرفت. برای مثال، افلاطون حقیقت را هدف فلسفه، هدف زندگی بشری معرفی کرده بود. سقراط در فایدروس میگوید: «مطمئناً ما باید جسورانه در باب آنچه حقیقت دارد حرف بزنیم.» حقیقت افلاطون نه تنها با امر زیبا، بلکه با امر نیک و عادلانه یکسان است. بالاترین چیز است. مسیح نیز با این حکم موافق است و در یوحنا 14: 6 خود را راه، حقیقت و زندگی اعلام میکند.
تامل فلسفی همیشه حقیقت را به عنوان یک نهایت تلقی نکرده است، اما مطمئناً برای حدود دو هزار و 500 سال یک مفهوم، تعهد و سؤال اصلی بوده است. مشخصاً، ارسطو نسبت به معلم خود، افلاطون، زمانی که فرمول کلاسیک نظریه مطابقت را ارائه کرد، مستدلتر است: «سخن گفتن از ماهیت آنچه که نیست، یا ماهیت آنچه که هست، باطل است، در حالی که گفتن از آنچه که هست، و از آنچه نیست، رواست.»
این تعریف، مانند بسیاری از توصیفات حقیقت، به طرز عجیبی زائد و به ویژه ناآموزنده به نظر میرسد. از سوی دیگر، به نظر میرسد که هر فرمولبندی در این رابطه زاید باشد و نتیجتا این پرسش دهشتناک پیش میآید: آیا این تعریف از «حقیقت» خود درست است؟
تئوری مطابقت در طول قرنها بارها فرمولبندی شده است. توماس آکویناس میگوید: «حقیقت توافق بین عقل و شیئ است.» امانوئل کانت آن را اینگونه بیان میکند: «حقیقت توافق شناخت با موضوع آن است». این تصویر کاملاً واضح به نظر میرسد، البته تا زمانی که چندان تاملی روی آن نکرده باشید، چراکه کانت فکر میکند حقایق تجربی در قالبهای آگاهی انسانی تولید میشوند. از نظر کانت، حقیقت به نوعی توافق شناخت با خود یا با تفسیرهای غیرارادی خود است، نه با یک واقعیت خارجی.
تحت تأثیر ایدهآلیسم کانتی و هگلی، نسخههای کلاسیک مختلف مطابقت با تئوریهای انسجام به چالش کشیده شد، که اتفاقاً حقیقت را دوباره تعالی بخشید. تحت لوای تمامی این تحولات، کشمکشی وجود داشت مبنی بر اینکه واقعیت در مجموع چیست: مجموعهای از حقایق گسسته مستقل از آگاهی انسان یا شبکهای از واقعیتهای وابسته به هم که به یکدیگر و شاید به انسان تکیه میکنند؟ همانطور که ایدهآلیستها اصرار داشتند آگاهی، تنها به عنوان یک کل قابل درک است.
البته، انسجام منطقی بر حقیقت تأثیر می گذارد: برای مثال، اگر به هر دو شق یک تناقض اعتقاد داشته باشید، حداقل یک باور نادرست دارید. گاهی اوقات میتوان با اشاره به این که آنچه اکنون کسی میگوید با آنچه قبلاً گفته ناسازگار است، نادرستی را در یک جهت اصلاح کرد.
برای به دست آوردن حقیقت نهایی، باید ببینیم که چگونه ادعای خاص در چیزی مانند یک نظریه یا سیستم کامل جهان به عنوان یک کل قرار میگیرد: هر واقعیت یک واقعیت است و واقعیتی است که وجود دارد، فقط در رابطه با چنین سیستمی یا فقط به این دلیل که در چنین سیستمی جایی معنا پیدا میکند.
به عنوان اولین قدم برای بازیابی این مسئله، میتوانیم تمرکز را از سؤال فلسفی در مورد اینکه چه چیزی یک جمله یا گزاره را درست یا نادرست میکند، گسترش دهیم تا بر برخی از روشهای غنی که مفهوم صدق در گفتمان ما عمل میکند تمرکز کنیم.
دست آخر، حقیقت ممکن است آن شکل تغییرناپذیر ابدی نباشد که افلاطون فکرش را میکرد، اما این بدان معنا نیست که میتوان آن را توسط چند سیاستمدار بدخواه، غول فناوری یا فیلسوف زبانشناس از بین برد، اگرچه غولهای فناوری و برخی از فیلسوفان ممکن است سعی در تضعیف آن داشته باشند.
این مقاله ترجمه خلاصهای است از منبع زیر:
https://aeon.co/essays/truth-is-real-and-philosophers-must-return-their-attention-to-it
نظر شما